"تیمارستان صورتی" پارت دوم
ویو ا/ت
وایی حوصلم سر رفته..توی اینجا هم که نمیشه هیچکاری کرد..واقعا حوصله سر بره..حتی نمیزارن برم بیرون..فک میکنن فرار میکنم..حداقل برم توی حیاط..این حیاط حداقل حالم رو بهتر میکنه ..با وجود اینکه اینجا تيمارستانه ولی خب خیلی جای خوبیه..ساکت و آروم..صدای گریه و داد و بیداد اصلا اینجا نیست..میتونم از این سکوت نهایت لذت رو ببرم.. فقط صدای پرنده هارو میشنوم..
سانا:عااا سلاممم
فک کنم نمیتونم..سانا دختر پر حرفیه ..الان سرم رو میخوره..
ا/ت :سلام
سانا:میتونم کنارت بشینم؟
ا/ت:میدونی چند روزیه یکم سرفه میکنم حالم خوب نیست ..پیشم نشینی بهتره
سانا:جدیی؟خیلی بد شد ..
معلومه خیلی ناراحت شده ..سرش رو انداخت پایین و رفت
جیمین:چیکار دختر بدبخت داری الکی بهش دروغ میگی
سرم رو برگردوندم
ا/ت:تو دیگه کی هستی
جیمین:من تازه واردم..
ا/ت:خودم میدونم.اسمت چیه؟
جیمین:اهااا من جیمینم..
ا/ت:آها.. بنظر میاد توهم یکی از اون پسرای رو مخ باشی نه؟
جیمین:یعنی چی .معلومه که نه..تو خودتو معرفی نمیکنی؟
ا/ت:من ا/تم
جیمین:خوشبختم.
ا/ت:به هرحال ..ازت خوشم نیومد
جیمین:تو چرا اینجوری نمیشه باهات حرف زد خیلی رو مخی
ا/ت:اتفاقا تو رو مخی..مشکلت چیه؟چرا اینجایی؟
جیمین:عشقم رو جلوی چشمای خودم از دست دادم ..تو چی؟
ا/ت:من...خانوادم رو توی ی تصادف از دست دادم..
جیمین:چند وقته اینجایی؟
ا/ت:چند سالی میشه
جیمین:من تازه اومدم..امیدوارم زود خوب بشم..
ا/ت:امیدوارم
جیمین:تاحالا عاشق شدی؟
ا/ت:نه نشدم..دلم هم نمیخواد عاشق بشم..حس میکنم اگه عاشق بشم قراره تنها تر بشم
جیمین:که اینطور
ا/ت:خب دیگه من میرم اتاقم.
جیمین:اتاقت کجاس؟
ا/ت:طبقه ی اول شماره ی چهار
جیمین:اوکی..خدافظ
ا/ت:بای
جیمین ویو
دختر سردیه..انگار تمام احساساتش رو از دست داده و قلبش سنگ شده..هیچ حسی نداره ..البته کسی که تمام خانواده اش رو توی ی روز از دست بده ..مطمئنا اینجوری میشه..
میخوام کمکش کنم خوب بشه..
قیافش توی ذهنم هست..میخوام بکشمش ..شاید اگه نقاشی خودش رو ببینه خوشحال بشه ..
رفتم داخل اتاقم و دفتر طراحیم رو باز کردم..توی این دفتر خیلی هارو کشیدم..هرچی به ذهنم میومد رو کشیدم..
.
.
.
حمایت کنید ..لطفا🤍✨️
حمایت کنید تا دوباره پیجم پیشرفت کنه
وایی حوصلم سر رفته..توی اینجا هم که نمیشه هیچکاری کرد..واقعا حوصله سر بره..حتی نمیزارن برم بیرون..فک میکنن فرار میکنم..حداقل برم توی حیاط..این حیاط حداقل حالم رو بهتر میکنه ..با وجود اینکه اینجا تيمارستانه ولی خب خیلی جای خوبیه..ساکت و آروم..صدای گریه و داد و بیداد اصلا اینجا نیست..میتونم از این سکوت نهایت لذت رو ببرم.. فقط صدای پرنده هارو میشنوم..
سانا:عااا سلاممم
فک کنم نمیتونم..سانا دختر پر حرفیه ..الان سرم رو میخوره..
ا/ت :سلام
سانا:میتونم کنارت بشینم؟
ا/ت:میدونی چند روزیه یکم سرفه میکنم حالم خوب نیست ..پیشم نشینی بهتره
سانا:جدیی؟خیلی بد شد ..
معلومه خیلی ناراحت شده ..سرش رو انداخت پایین و رفت
جیمین:چیکار دختر بدبخت داری الکی بهش دروغ میگی
سرم رو برگردوندم
ا/ت:تو دیگه کی هستی
جیمین:من تازه واردم..
ا/ت:خودم میدونم.اسمت چیه؟
جیمین:اهااا من جیمینم..
ا/ت:آها.. بنظر میاد توهم یکی از اون پسرای رو مخ باشی نه؟
جیمین:یعنی چی .معلومه که نه..تو خودتو معرفی نمیکنی؟
ا/ت:من ا/تم
جیمین:خوشبختم.
ا/ت:به هرحال ..ازت خوشم نیومد
جیمین:تو چرا اینجوری نمیشه باهات حرف زد خیلی رو مخی
ا/ت:اتفاقا تو رو مخی..مشکلت چیه؟چرا اینجایی؟
جیمین:عشقم رو جلوی چشمای خودم از دست دادم ..تو چی؟
ا/ت:من...خانوادم رو توی ی تصادف از دست دادم..
جیمین:چند وقته اینجایی؟
ا/ت:چند سالی میشه
جیمین:من تازه اومدم..امیدوارم زود خوب بشم..
ا/ت:امیدوارم
جیمین:تاحالا عاشق شدی؟
ا/ت:نه نشدم..دلم هم نمیخواد عاشق بشم..حس میکنم اگه عاشق بشم قراره تنها تر بشم
جیمین:که اینطور
ا/ت:خب دیگه من میرم اتاقم.
جیمین:اتاقت کجاس؟
ا/ت:طبقه ی اول شماره ی چهار
جیمین:اوکی..خدافظ
ا/ت:بای
جیمین ویو
دختر سردیه..انگار تمام احساساتش رو از دست داده و قلبش سنگ شده..هیچ حسی نداره ..البته کسی که تمام خانواده اش رو توی ی روز از دست بده ..مطمئنا اینجوری میشه..
میخوام کمکش کنم خوب بشه..
قیافش توی ذهنم هست..میخوام بکشمش ..شاید اگه نقاشی خودش رو ببینه خوشحال بشه ..
رفتم داخل اتاقم و دفتر طراحیم رو باز کردم..توی این دفتر خیلی هارو کشیدم..هرچی به ذهنم میومد رو کشیدم..
.
.
.
حمایت کنید ..لطفا🤍✨️
حمایت کنید تا دوباره پیجم پیشرفت کنه
۷.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.