چندپارتی

#چندپارتی
#هیونجین
ا.ت ویو
من یه شرکت بزرگ دارم شرکت مواد غذایی

شب نخوابیدم حتی نتونستم چشم رو هم بزارم همش به هیون فکر می‌کردم بیدار موندم تا ساعت ۷
ساعت ۷ پاشدم مسواک زدم و آماده شدم تا برم شرکت
ویو توی شرکت :

حدود ۴ ساعت داشتم کار میکردم دلم درد میکرد ولی اهمیتی بهش نمیدادم تا اینکه دردش بیشتر شد اونقدری بیشتر شد که منشی لی فهمید
لی: خانم کیم حالتون خوبه
ا.ت:ارع آره فقط دلم درد می‌کنه اخخخخخخخ
لی:الان براتون مسکن میارم(بدو بدو رف)
بعد ۳مین
ا.ت مسکن رو خوردم برای چند دقیقه دردش بهتر شد فکر کنم نزدیک پریودیمه آخ
دوباره برگشتم سر کارم اصلا نمی تونستم رو کارم تمرکز کنم که دوباره بیشتر از قبل درد گرفت ولی سعی میکردم بهش اهمیت ندم
درحال کارم بودم که دیدم کارمندا و منشی لی و سوهو (دوستی که ا.ت باهاش صمیمیه) با یدونه کیک دارن میان تو دفترم اومدن و شروع کردن به خوندن تولد
یکم باهم بگو بخند کردیم ولی این خنده از ته دل نبود
تولدی که از دل میخواستم با هیونجین و بیبر بود
درسته بیبر من گذشته خیلی سختی داشتم


+این داستان بر اساس واقعیت می باشد+
نظرتون رو بگین 🌚
شرط: ۱۰ لایک
۱۵ تا کامنت