مافیای خرگوشی
Rabbit mafia
Part 27
*فلش بک*
ا/ت: یونا تو پارک بازی میکرد منم رمانم رو میخوندم و زیر چشمی مراقبش بودم که یک هو دستی رو شونه ام احساس کردم..تا میخواستم روش حرکت بزنم فهمیدم جیمینه
جیمین: هی هی..منم آروم باش
یونا: رفت پیش ا/ت*.. ماما..نام نام
ا/ت: صبر کن بریم یک چیزی برات بهرم
جیمین: میخوای من برم.. یونا بازیش رو بکنه دیگه..منم گشنمه
ا/ت: باشه..مرسی:)
جیمین: رفتم ولی وقتی برگشتم یونا و ا/ت رو به زور داخل یک ماشین کردن..منم سریه به شوگا هیونگ پلاک ماشین رو گفتم که تعقیبش کنه با دوربین ها.......الان همه مون دور در جمع شدیم*
* پایان فلش بک*
ا/ت؛ تو ماشین خدا خدا میکردم که جیمین مارو دیده باشه..تا کوک چیزی میخواست بگه در ها باز شدند و همه اعضا اومدن داخل
ته و جیمین: اسلحه هاتون رو بزارید پایین و دستاتون رو رو سرتون نگه دارید..مخصوصا تو لیا..!
کوک: تا اسلحه هاشون رو گذاشتن زمین یک شات گان و کلت برداشتم و یونا رو بغل کردم ...عزیزم تو خوبی؟( روبه ا/ت)
ا/ت: آره هم من هم یونا خوبیم
کوک: خوبه..( یونا رو دادم به ا/ت و رفتم کنار اعضا)
نکته: جیمین همینطوری رفته بود پارک..شانسی بود این اتفاق وگرنه خدا میدونست قراربود چه اتفاقی بیوفته
کوک: از همتون ممنونم
جیمین: قابلی نداشت داش
لیا: از همتون متنفرمم
کوک؛ ممنونم از تعریفت..راستی من خانواده ام و دوستامو به هرچیزی دیگه ای ترجیح میدم و مول تو یک هرزه نیستم..حالا راه بیوفت
لیا: کجا؟
کوک: فک میکنی خانواده ام رو تهدید کردی میتونی قسر در بری؟..
ا/ت: لیا رو کجا بردی؟
کوک: دستمامو دور کمرش حلقه کردم* جایی که حقشه
ا/ت: خب کجا؟
کوک: ا/ت با لحن کنجکاوانه پرسید کجا بردمش*.. خیلی میخوای بدونی؟.. دستامو ول کردم و دستشو گرفتم*.. یونا خوابید؟
ا/ت: آره تو تختشه
کوک: خیلی خب..رفتیم حیاط پشتی و درآهنی و زنگ زده رو به رومون رو باز کردم
نکته: چون که مافیا عا دنبال کوکن عمارت کوک مخفیگاهشونه و عمارت ا/ت جایی که زندگی میکنن هست
ا/ت: کوو..ک..ای.ینجا.( نفسم برید انگار یک زیپی به دهنم دوخته بودند و چیزی نمیتونستم بگم..)ای..اینجا؟
کوک: آره..جایی که اولین بار واقعی دیدمت ( عاشق شدن) و نجاتت دادم
ا/ت: م..نو...از..بغضم ترکید*.. ببررر
کوک: ا/تت باشه باشه آروم باش ( لیا خونی و بیحال رو زمین افتاده بود) کسی نمیتونه خانواده ام رو اذیت کنه..پاهاشو دورم حلقه زد و سرشو تو گردنم فرو برد*
ا/ت: فقط از اینجا بریم ( گریه)
کوک: باشع باشع*....... بیا یک چیزی بخوریم..چیزی میخوری سفارش بدم؟
ا/ت: آب انبه و کیک ردلوت ( ذوق)
کوک؛ منم شیر موز با کیک شکلاتی...یکمم چیپس و تنقلات که بشینیم فیلم ببینیم
Part 27
*فلش بک*
ا/ت: یونا تو پارک بازی میکرد منم رمانم رو میخوندم و زیر چشمی مراقبش بودم که یک هو دستی رو شونه ام احساس کردم..تا میخواستم روش حرکت بزنم فهمیدم جیمینه
جیمین: هی هی..منم آروم باش
یونا: رفت پیش ا/ت*.. ماما..نام نام
ا/ت: صبر کن بریم یک چیزی برات بهرم
جیمین: میخوای من برم.. یونا بازیش رو بکنه دیگه..منم گشنمه
ا/ت: باشه..مرسی:)
جیمین: رفتم ولی وقتی برگشتم یونا و ا/ت رو به زور داخل یک ماشین کردن..منم سریه به شوگا هیونگ پلاک ماشین رو گفتم که تعقیبش کنه با دوربین ها.......الان همه مون دور در جمع شدیم*
* پایان فلش بک*
ا/ت؛ تو ماشین خدا خدا میکردم که جیمین مارو دیده باشه..تا کوک چیزی میخواست بگه در ها باز شدند و همه اعضا اومدن داخل
ته و جیمین: اسلحه هاتون رو بزارید پایین و دستاتون رو رو سرتون نگه دارید..مخصوصا تو لیا..!
کوک: تا اسلحه هاشون رو گذاشتن زمین یک شات گان و کلت برداشتم و یونا رو بغل کردم ...عزیزم تو خوبی؟( روبه ا/ت)
ا/ت: آره هم من هم یونا خوبیم
کوک: خوبه..( یونا رو دادم به ا/ت و رفتم کنار اعضا)
نکته: جیمین همینطوری رفته بود پارک..شانسی بود این اتفاق وگرنه خدا میدونست قراربود چه اتفاقی بیوفته
کوک: از همتون ممنونم
جیمین: قابلی نداشت داش
لیا: از همتون متنفرمم
کوک؛ ممنونم از تعریفت..راستی من خانواده ام و دوستامو به هرچیزی دیگه ای ترجیح میدم و مول تو یک هرزه نیستم..حالا راه بیوفت
لیا: کجا؟
کوک: فک میکنی خانواده ام رو تهدید کردی میتونی قسر در بری؟..
ا/ت: لیا رو کجا بردی؟
کوک: دستمامو دور کمرش حلقه کردم* جایی که حقشه
ا/ت: خب کجا؟
کوک: ا/ت با لحن کنجکاوانه پرسید کجا بردمش*.. خیلی میخوای بدونی؟.. دستامو ول کردم و دستشو گرفتم*.. یونا خوابید؟
ا/ت: آره تو تختشه
کوک: خیلی خب..رفتیم حیاط پشتی و درآهنی و زنگ زده رو به رومون رو باز کردم
نکته: چون که مافیا عا دنبال کوکن عمارت کوک مخفیگاهشونه و عمارت ا/ت جایی که زندگی میکنن هست
ا/ت: کوو..ک..ای.ینجا.( نفسم برید انگار یک زیپی به دهنم دوخته بودند و چیزی نمیتونستم بگم..)ای..اینجا؟
کوک: آره..جایی که اولین بار واقعی دیدمت ( عاشق شدن) و نجاتت دادم
ا/ت: م..نو...از..بغضم ترکید*.. ببررر
کوک: ا/تت باشه باشه آروم باش ( لیا خونی و بیحال رو زمین افتاده بود) کسی نمیتونه خانواده ام رو اذیت کنه..پاهاشو دورم حلقه زد و سرشو تو گردنم فرو برد*
ا/ت: فقط از اینجا بریم ( گریه)
کوک: باشع باشع*....... بیا یک چیزی بخوریم..چیزی میخوری سفارش بدم؟
ا/ت: آب انبه و کیک ردلوت ( ذوق)
کوک؛ منم شیر موز با کیک شکلاتی...یکمم چیپس و تنقلات که بشینیم فیلم ببینیم
۴.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.