Miracle part 10
مین هی زل زده بود به لپ تاپ و انقدر درگیر سرچ کردن توی لپ تاب بود که متوجه وارد شدن تهیونگ به اتاق نشد…تهیونگ آروم نزدیک مین هی شد و کنار گوشش گفت
تهیونگ : داری چیکار می کنی ؟!
که مین هی ترسید و سریع برگشت و به تهیونگ خیره شد
مین هی : وای ترسیدم…تو کی اومدی تو ؟!
تهیونگ : اولن تو نه و شما دومن آنقدر درگیر کار توی لپ تاپ بودی که متوجه اومدن من نشدی
مین هی : باشه ببخشید
تهیونگ : نگفتی داشتی چیکار می کردی ؟!
مین هی : داشتم دنبال کسی میگشتم
تهیونگ : کی ؟!
مین هی : پارک کوانگ هو…باید ازش یک آتو پیدا کنم…
تهیونگ با تعجب پرسید
تهیونگ : برای چی ؟!
مین هی : اوف چقدر سوال میپرسی…اصلا نباید بهت اینا رو میگفتم…ولش کن
مین هی از اتاق خارج شد ولی تهیونگ توی فکر فرو رفته بود…
…..
مین هی به رستوران روبروش خیره شد و دوباره آدرس توی گوشیش رو چک کرد…
مین هی : خودشه
با قدم های آروم وارد رستوران شد و چشم چرخوند تا اون کس رو پیدا کنه…اونجا نشسته بود…میز کنار پنجره…به همراه یک خانوم زیبا…درست حدس زده بود…پارک کوانگ هو یک مرد پولدار بود که دور از چشم خانوادش با همکار های زیبا و جوونش لاس میزد
مین هی لبخندی از حدس درستش زد که با شنیدن صدای گارسون سریع به خودش اومد
گارسون : خانم کاری داشتید ؟!
مین هی : اه بله
میزی که زیاد جلب توجه نکنه و همینطور تقریبا به میز کوانگ هو نزدیک باشه رو انتخاب کرد و به اون میز اشاره کرد و گفت
مین هی : من اونجا میشینم…لطفا برام یک قهوه بیارید…
گارسون : بله چشم
مین هی رفت و روی اون میز نشست داشت با دقت به کوانگ هو و اون زن نگاه می کرد که متوجه نشستن کسی کنارش شد…برگشت تا بفهمه اون شخص چه کسی هست که با دیدن اون فرد تعجب کرد و گفت
مین هی : تو اینجا چیکار می کنی ؟!
به نظرتون اون شخص کی هست ؟
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
تهیونگ : داری چیکار می کنی ؟!
که مین هی ترسید و سریع برگشت و به تهیونگ خیره شد
مین هی : وای ترسیدم…تو کی اومدی تو ؟!
تهیونگ : اولن تو نه و شما دومن آنقدر درگیر کار توی لپ تاپ بودی که متوجه اومدن من نشدی
مین هی : باشه ببخشید
تهیونگ : نگفتی داشتی چیکار می کردی ؟!
مین هی : داشتم دنبال کسی میگشتم
تهیونگ : کی ؟!
مین هی : پارک کوانگ هو…باید ازش یک آتو پیدا کنم…
تهیونگ با تعجب پرسید
تهیونگ : برای چی ؟!
مین هی : اوف چقدر سوال میپرسی…اصلا نباید بهت اینا رو میگفتم…ولش کن
مین هی از اتاق خارج شد ولی تهیونگ توی فکر فرو رفته بود…
…..
مین هی به رستوران روبروش خیره شد و دوباره آدرس توی گوشیش رو چک کرد…
مین هی : خودشه
با قدم های آروم وارد رستوران شد و چشم چرخوند تا اون کس رو پیدا کنه…اونجا نشسته بود…میز کنار پنجره…به همراه یک خانوم زیبا…درست حدس زده بود…پارک کوانگ هو یک مرد پولدار بود که دور از چشم خانوادش با همکار های زیبا و جوونش لاس میزد
مین هی لبخندی از حدس درستش زد که با شنیدن صدای گارسون سریع به خودش اومد
گارسون : خانم کاری داشتید ؟!
مین هی : اه بله
میزی که زیاد جلب توجه نکنه و همینطور تقریبا به میز کوانگ هو نزدیک باشه رو انتخاب کرد و به اون میز اشاره کرد و گفت
مین هی : من اونجا میشینم…لطفا برام یک قهوه بیارید…
گارسون : بله چشم
مین هی رفت و روی اون میز نشست داشت با دقت به کوانگ هو و اون زن نگاه می کرد که متوجه نشستن کسی کنارش شد…برگشت تا بفهمه اون شخص چه کسی هست که با دیدن اون فرد تعجب کرد و گفت
مین هی : تو اینجا چیکار می کنی ؟!
به نظرتون اون شخص کی هست ؟
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۳۶.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.