پارت ۹۶
پارت ۹۶
ویو کوک
+تصادف... کرده (گریه)
-چ..چی؟
+ت...تو اتاق بودم...که بهم...گفت میره بیرون . منم ...منم گفتم باشه ، اما..اما تا رفت بیرون ..ماشین زد ...بهش ؛ صداشو که شنیدم..رفتم بیرون..دیدم.. دیدم رو زمین با صورت خونی افتاده(گریه)
-چی...چی ؟! چطور..ممکنه؟(بغض)
+نمی..نمیدونَ...
® : آقای کیم تهیونگ . آقا کجایید؟
با صدای پرستار از ته سالن برگشت و دویید سمتش . پشت سرش رفتم
+من...من اینجام ؛ چیشده؟(نگران)
® : همراه ندارید؟(آروم)
-چرا من همراهشم
® : خوبه . آقا...لطفاً دنبالم بیاید
بدون حرفی دنبالش راه افتادیم
رفتیم طبقه بالا . فکر کنم اتاق مامان بزرگ بود ..
® : من واقعا متاسفم... اما...منو ببخشید ، تسلیت میگم (ناراحت)
+چ..چی؟ چی؟ چی میگی ؟ نه نه!نهههه(داد و زجه)
با حرفش خون تو رگام یخ زد.
امکان نداشت ، چطور میشه؟ تهیونگم داشت جلو چشام پر پر میشد و نمیتونستم حرکتی بکنم
مات و مبهوت به پرستار خیره بودم ؛ سعی میکرد جلو تهیونگ رو بگیره و آرومش کنه . اما اونم مثل من قلبش بی قراری میکرد
® : آقا.! آقا خواهش میکنم دوستتون رو آروم کنید ، آقا ! با شمام
-ب..بله؟(بهت زده)
® : لطفاً دوستتون رو آروم کنید . خواهش میکنم تا بیمارستان رو نبرده رو هوا
رفتم سمت تهیونگ ؛ هنوزم تو شک بودم
بدون خواستم گونه هام خیس میشدن
نشستم رو زانو هام و تو بغلم گرفتمش
+نه . این امکان نداره ؛ دیدی؟ دیدی چه خاکی بر سرم شد؟؟ دیدی چجوری بی کس شدم؟(داد)
-هیشش...آروم باش(بغض)
+چجوری؟ چجوری آروم باشم وقتی دیگه مامان بزرگی نیست تا پیشم باشه ، مواظبم باشه ، خوشحالم کنه ، کنارم باشه ؟(زجه)
نمیتونستم تحمل کنم .
-خواهش میکنم آروم باش تهیونگ(گریه)
+جونگ کوک ... جونگ کوک دیگه با کی باشم؟ دیگه کی پیشم میمونه؟ جونگ کوک بی کس شدم (نفس نفس)
فقط تو بغلم فشارش دادم و سرش رو گذاشتم رو سینم
گریه ام بند نمیومد ؛ تموم شد؟؟
ویو کوک
+تصادف... کرده (گریه)
-چ..چی؟
+ت...تو اتاق بودم...که بهم...گفت میره بیرون . منم ...منم گفتم باشه ، اما..اما تا رفت بیرون ..ماشین زد ...بهش ؛ صداشو که شنیدم..رفتم بیرون..دیدم.. دیدم رو زمین با صورت خونی افتاده(گریه)
-چی...چی ؟! چطور..ممکنه؟(بغض)
+نمی..نمیدونَ...
® : آقای کیم تهیونگ . آقا کجایید؟
با صدای پرستار از ته سالن برگشت و دویید سمتش . پشت سرش رفتم
+من...من اینجام ؛ چیشده؟(نگران)
® : همراه ندارید؟(آروم)
-چرا من همراهشم
® : خوبه . آقا...لطفاً دنبالم بیاید
بدون حرفی دنبالش راه افتادیم
رفتیم طبقه بالا . فکر کنم اتاق مامان بزرگ بود ..
® : من واقعا متاسفم... اما...منو ببخشید ، تسلیت میگم (ناراحت)
+چ..چی؟ چی؟ چی میگی ؟ نه نه!نهههه(داد و زجه)
با حرفش خون تو رگام یخ زد.
امکان نداشت ، چطور میشه؟ تهیونگم داشت جلو چشام پر پر میشد و نمیتونستم حرکتی بکنم
مات و مبهوت به پرستار خیره بودم ؛ سعی میکرد جلو تهیونگ رو بگیره و آرومش کنه . اما اونم مثل من قلبش بی قراری میکرد
® : آقا.! آقا خواهش میکنم دوستتون رو آروم کنید ، آقا ! با شمام
-ب..بله؟(بهت زده)
® : لطفاً دوستتون رو آروم کنید . خواهش میکنم تا بیمارستان رو نبرده رو هوا
رفتم سمت تهیونگ ؛ هنوزم تو شک بودم
بدون خواستم گونه هام خیس میشدن
نشستم رو زانو هام و تو بغلم گرفتمش
+نه . این امکان نداره ؛ دیدی؟ دیدی چه خاکی بر سرم شد؟؟ دیدی چجوری بی کس شدم؟(داد)
-هیشش...آروم باش(بغض)
+چجوری؟ چجوری آروم باشم وقتی دیگه مامان بزرگی نیست تا پیشم باشه ، مواظبم باشه ، خوشحالم کنه ، کنارم باشه ؟(زجه)
نمیتونستم تحمل کنم .
-خواهش میکنم آروم باش تهیونگ(گریه)
+جونگ کوک ... جونگ کوک دیگه با کی باشم؟ دیگه کی پیشم میمونه؟ جونگ کوک بی کس شدم (نفس نفس)
فقط تو بغلم فشارش دادم و سرش رو گذاشتم رو سینم
گریه ام بند نمیومد ؛ تموم شد؟؟
۲.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.