فیک That's everything to me 🤍🧚🏻♀️ پارت⁶
در حالی که میدویدم گفتم « اینم ریختم که بفهمی بنده خیلی خوشگلم دلتم بخواد دوست دختری مثل من داشته باشی که در خواب ببینی....
تهیونگ « میخواستم برم بگیرمش که یه جین دستم رو گرفت « ولم کن برم باید به تنگ آب رو سرش بریزم....
یه جین « بیخیال پسر....اون بازم میاد اینجا...اما خودمون ها....تنها دختریه که بهت ارباب زاده و جناب کیم و اوپا نمیگه....
تهیونگ « کلا موجود عجیبیه.....ولش کن بریم لباسم رو عوض کنم....میخوام برم بیرون....حوصله ام سر رفته....
میا « وقتی رسیدم خونه خودم رو پرت کردم روی تخت و خیلی زود خوابم برد.....وقتی بیدار شدم تقریبا شب شده بود....واو چقدر خوابیدم....رفتم یه شام درست کنم برای مامانم و بعدش گوشیمو برداشتم و چکش کردم.....یه خری هم نداریم بهش پیام بدیم.....هی روزگار....یهو یاد آیو اوفتادم و بهش پیام دادم...چند روزی میشد که با هم دوست شدیم و اون یه دختر پولدار بود اما اومده بود توی مدرسه ما....درسته کمی مغروره اما خیلی مهربونه.....و خب بهتر از اون تهیونگ شلغمه.....
آیو « داشتم کتاب میخوندم که یهو گوشی رفت رو ویبره و دیدم میا پیام داده...پیامش رو باز کردم و دوساعتی با هم چت کردیم و کلی خندیدیم.....
میا « کم کم شارژ گوشیم داشت تموم میشد....از آیو خداحافظی کردم و کمی با وسایل خونه ور رفتم که مامانم اومد.....مامانیییییی
میریا « اوه سلام عزیزم....یه خبر خوش دارم برات
میا « چه خبر شده مامان جونم؟
میریا « اول اینکه حسابدار شرکت از اخراج کردن چون حساب ها درست نبود و پول برداشته بود....و خب من حسابدار شدم....
میا « هوراااااااااا......اون شب کلی با مامانم خوش گذروندیم.....و بعد از گفتن شب بخیر رفتم خوابیدم.....
یک ماه بعد//
میا « یک ماهی میشد که اون پسره ی شلغم رو ندیده بودم و توی این مدت حسابی با آیو دوست شده بودم و حتی اومده بود خونمون.....بهش ماجرای مسابقه و قراری که با تهیونگ گذاشته بودم رو گفتم با هم یه گروه شدیم و درس میخوندیم....ظاهرا اونم در حال رقابت با یه نفر بود.....مسابقات پاییزه یک هفته دیگه بود و بین مدارس برتر برگزار میشد و مدرسه با هم جزو این مدارس بود.....خسته کتاب رو بستم و سرم رو روی میز گذاشتم و خیلی زود خوابم برد.....
تهیونگ « کمی از قهوه ی روی میز رو خوردم و نگاهم رو به کتاب دوختم که یهو در با شدت باز شد...با سرعت به عقب برگشتم که میتونم قسم بخورم گردنم رگ به رگ شد که با قیافه خندون کوک مواجح شدم.....ببینم مگه اینجا طویله است؟؟؟
کوک « سلام عرض شد ببری خان.....
تهیونگ « گردنم رگ به رگ شیر موز بیشعور......
تهیونگ « میخواستم برم بگیرمش که یه جین دستم رو گرفت « ولم کن برم باید به تنگ آب رو سرش بریزم....
یه جین « بیخیال پسر....اون بازم میاد اینجا...اما خودمون ها....تنها دختریه که بهت ارباب زاده و جناب کیم و اوپا نمیگه....
تهیونگ « کلا موجود عجیبیه.....ولش کن بریم لباسم رو عوض کنم....میخوام برم بیرون....حوصله ام سر رفته....
میا « وقتی رسیدم خونه خودم رو پرت کردم روی تخت و خیلی زود خوابم برد.....وقتی بیدار شدم تقریبا شب شده بود....واو چقدر خوابیدم....رفتم یه شام درست کنم برای مامانم و بعدش گوشیمو برداشتم و چکش کردم.....یه خری هم نداریم بهش پیام بدیم.....هی روزگار....یهو یاد آیو اوفتادم و بهش پیام دادم...چند روزی میشد که با هم دوست شدیم و اون یه دختر پولدار بود اما اومده بود توی مدرسه ما....درسته کمی مغروره اما خیلی مهربونه.....و خب بهتر از اون تهیونگ شلغمه.....
آیو « داشتم کتاب میخوندم که یهو گوشی رفت رو ویبره و دیدم میا پیام داده...پیامش رو باز کردم و دوساعتی با هم چت کردیم و کلی خندیدیم.....
میا « کم کم شارژ گوشیم داشت تموم میشد....از آیو خداحافظی کردم و کمی با وسایل خونه ور رفتم که مامانم اومد.....مامانیییییی
میریا « اوه سلام عزیزم....یه خبر خوش دارم برات
میا « چه خبر شده مامان جونم؟
میریا « اول اینکه حسابدار شرکت از اخراج کردن چون حساب ها درست نبود و پول برداشته بود....و خب من حسابدار شدم....
میا « هوراااااااااا......اون شب کلی با مامانم خوش گذروندیم.....و بعد از گفتن شب بخیر رفتم خوابیدم.....
یک ماه بعد//
میا « یک ماهی میشد که اون پسره ی شلغم رو ندیده بودم و توی این مدت حسابی با آیو دوست شده بودم و حتی اومده بود خونمون.....بهش ماجرای مسابقه و قراری که با تهیونگ گذاشته بودم رو گفتم با هم یه گروه شدیم و درس میخوندیم....ظاهرا اونم در حال رقابت با یه نفر بود.....مسابقات پاییزه یک هفته دیگه بود و بین مدارس برتر برگزار میشد و مدرسه با هم جزو این مدارس بود.....خسته کتاب رو بستم و سرم رو روی میز گذاشتم و خیلی زود خوابم برد.....
تهیونگ « کمی از قهوه ی روی میز رو خوردم و نگاهم رو به کتاب دوختم که یهو در با شدت باز شد...با سرعت به عقب برگشتم که میتونم قسم بخورم گردنم رگ به رگ شد که با قیافه خندون کوک مواجح شدم.....ببینم مگه اینجا طویله است؟؟؟
کوک « سلام عرض شد ببری خان.....
تهیونگ « گردنم رگ به رگ شیر موز بیشعور......
۴۱.۷k
۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.