فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۳
از زبان ا/ت
بالاخره یه جای خلوت پیدا کردیم و نشستیم
یه پسر با دوتا پسره دیگه وارد شدن همونطور بهشون خیره شده بودم که لیانا گفت : ا/ت اونی که بهش خیره شدی پسره رییس اینجاست
گفتم : احمق شدی من بهش خیره نشده بودم گفت : فعلا که نمیتونی چشمت رو ازش برداری
از زبان جونگ کوک
به اطراف نگاه میکردم که تهیونگ گفت : جونگ کوک اون دختره رو میبینی اون همون دختره گفتم : کی ؟ گفت : همون دختری که پدرت میخوادش تا بتونه پدرش رو ورشکست کنه دشمنه دیرینَش رو گفتم : آهان دختره کیم آن سو
گفت : آره گفتم : دختره همچین آدمی اینجا چیکار داره برگشتم و نگاش کردم چقدر دختره کیوتی به نظر میومد
تهیونگ گفت : جونگ کوک تو باید خودتو یه جوری بهش نزدیک کنی تا بتونی بگیریش
گفتم : در موردش تحقیق کن
از زبان ا/ت
لیانا و فینا رفتن من تنها نشسته بودم یه پسره اومد پیشم و گفت : اوههه چه خانم کیوت و دوست داشتنی چونم رو لمس کرد و گفتم چیکار میکنی
گفت خیلی خواستنی هستی با این حرفش یه مشت زدم تو شکمش یه آخ بزرگ گفت که همه برگشتن سمتش
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم و داشتم به همون دختره نگاه میکردم که یه پسر اومد نشست پیشش میخواستم ببینم چیکار میکنه که یه مشت زد توی شکمش بلند شد و گفت : آخرین بارت باشه با یه خانم اینطوری رفتار میکنی اما بین حرفش نفسش گرفت دستش رو گذاشت روی سینش نشست بلند شدم و رفتم سمتش
گفتم : خانم حالتون خوبه
گفت : لطفاً... لطفاً یه...پاکت یا...یه مُشَمبا بدین...بهم
به گارسون گفتم یه پلاستیک واسش بیاره
آورد
دادمش بهش نا خدا آگاه دستم و محکم گرفت و توی پلاستیک نفس کشید چند بار تا حالش خوب شد
از زبان ا/ت
داشتم میمردم انگار نفس کشیدن یه لحظه از یادم رفت اگر اون پسره نمیومد پیشم شاید مرده بودم
نزدیکم کسی نبود برای همین برای خالی کردن استرسم دستش رو محکم گرفتم بعده چند دقیقه حالم بهتر شد دستش رو ول کردم
موهام رو دادم پشته گوشم و آروم گفتم : ممنون گفت : کاری نکردم
بلند شدم
لینا و فینا اومدن کمکم کردن گفتم : همش تقصیره شماستتتت نیاین دنبالممممم
رفتم بیرون از بار با تاکسی رفتم خونه
( ۲ روز بعد دانشگاه)
از زبان ا/ت
توی کلاس بودیم که استاد گفت : امروز یه نفره جدید قراره بیاد کلاسمون یه فرده خاص واییی یعنی کیه دختره یا پسر
بعده نیم ساعت وقتی اومد داخل...اینکه همون پسرس جونگ کوک
استاد معرفیش کرد اونم همش بهم زل زده بود و لبخند میزد
من فقط یه بار دیده بودمش اما با دیدن دوبارش قلبم با ضربان بالا داشت از جاش در میومد اومد نشست پشتم
بعده کلاس بلند شدم برم بیرون که یکی از پشت صدام کرد وقتی برگشتم جونگ کوک بود گفتم : بله گفت : میشه بهم کمک کنی درسای عقب مونده رو بنویسم
گفتم : اممم.... باشه... حتما رفتم نشستم کنارش......
بالاخره یه جای خلوت پیدا کردیم و نشستیم
یه پسر با دوتا پسره دیگه وارد شدن همونطور بهشون خیره شده بودم که لیانا گفت : ا/ت اونی که بهش خیره شدی پسره رییس اینجاست
گفتم : احمق شدی من بهش خیره نشده بودم گفت : فعلا که نمیتونی چشمت رو ازش برداری
از زبان جونگ کوک
به اطراف نگاه میکردم که تهیونگ گفت : جونگ کوک اون دختره رو میبینی اون همون دختره گفتم : کی ؟ گفت : همون دختری که پدرت میخوادش تا بتونه پدرش رو ورشکست کنه دشمنه دیرینَش رو گفتم : آهان دختره کیم آن سو
گفت : آره گفتم : دختره همچین آدمی اینجا چیکار داره برگشتم و نگاش کردم چقدر دختره کیوتی به نظر میومد
تهیونگ گفت : جونگ کوک تو باید خودتو یه جوری بهش نزدیک کنی تا بتونی بگیریش
گفتم : در موردش تحقیق کن
از زبان ا/ت
لیانا و فینا رفتن من تنها نشسته بودم یه پسره اومد پیشم و گفت : اوههه چه خانم کیوت و دوست داشتنی چونم رو لمس کرد و گفتم چیکار میکنی
گفت خیلی خواستنی هستی با این حرفش یه مشت زدم تو شکمش یه آخ بزرگ گفت که همه برگشتن سمتش
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم و داشتم به همون دختره نگاه میکردم که یه پسر اومد نشست پیشش میخواستم ببینم چیکار میکنه که یه مشت زد توی شکمش بلند شد و گفت : آخرین بارت باشه با یه خانم اینطوری رفتار میکنی اما بین حرفش نفسش گرفت دستش رو گذاشت روی سینش نشست بلند شدم و رفتم سمتش
گفتم : خانم حالتون خوبه
گفت : لطفاً... لطفاً یه...پاکت یا...یه مُشَمبا بدین...بهم
به گارسون گفتم یه پلاستیک واسش بیاره
آورد
دادمش بهش نا خدا آگاه دستم و محکم گرفت و توی پلاستیک نفس کشید چند بار تا حالش خوب شد
از زبان ا/ت
داشتم میمردم انگار نفس کشیدن یه لحظه از یادم رفت اگر اون پسره نمیومد پیشم شاید مرده بودم
نزدیکم کسی نبود برای همین برای خالی کردن استرسم دستش رو محکم گرفتم بعده چند دقیقه حالم بهتر شد دستش رو ول کردم
موهام رو دادم پشته گوشم و آروم گفتم : ممنون گفت : کاری نکردم
بلند شدم
لینا و فینا اومدن کمکم کردن گفتم : همش تقصیره شماستتتت نیاین دنبالممممم
رفتم بیرون از بار با تاکسی رفتم خونه
( ۲ روز بعد دانشگاه)
از زبان ا/ت
توی کلاس بودیم که استاد گفت : امروز یه نفره جدید قراره بیاد کلاسمون یه فرده خاص واییی یعنی کیه دختره یا پسر
بعده نیم ساعت وقتی اومد داخل...اینکه همون پسرس جونگ کوک
استاد معرفیش کرد اونم همش بهم زل زده بود و لبخند میزد
من فقط یه بار دیده بودمش اما با دیدن دوبارش قلبم با ضربان بالا داشت از جاش در میومد اومد نشست پشتم
بعده کلاس بلند شدم برم بیرون که یکی از پشت صدام کرد وقتی برگشتم جونگ کوک بود گفتم : بله گفت : میشه بهم کمک کنی درسای عقب مونده رو بنویسم
گفتم : اممم.... باشه... حتما رفتم نشستم کنارش......
۱۷۶.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.