پارت⁴²
پارت⁴²
فصل دوم
............................................
_ها چیشده
مات و مبهون به یونا که نگران بهم نگا میکرد خیره شدم
؛؛ خوبی؟
_ اره چطور
؛؛چرا اینجوری نگام میکنی
حالت چهرم عوض کردم و با لبخند رفتم کنارش
_ هیچی نیست عزیزم
؛؛ احساس کردم ناراحتی چیزی شده؟
احساس عذاب وجدان داشت خفم میکرد .. نمیدونستم الان بهش بگم یا با برنامه ریزی ....
لبخندمو نگهمیدارم و دست میکشم رو شونش
_ نه چیزی نشده فقط یکم سرم درد میکنه
؛؛باشه میرم یکم بخوابم
_ بخواب .. راستی ما میخواییم بریم دنبال یه کاری
تا گفتممثل جت نشست سرجاش و با اخم نگام میکرد
؛؛چیکار؟
_هیچی مربوط به کارمونه
؛؛اوکیی
مشکوک خوابید رو تخت و پتورو رو سرش کشید لبخند ضایعی زدم و سر تکون دادم
_من رفتم
؛؛باشه برو خدافظ
_نمیخوای بوسم کنی
؛؛نه چرا باید اینکارو کنم؟
خیلی ارومتر گفتم
_هیچی .. خوب من رفتم
پشتم رو کردم و درو خواستم باز کنم که یهو دستم کشیده شد
؛؛بیا
تند لبمو بوسید و رفت دوباره رو تخت به کاراش میخندم و خدافظی میکنم بعد میرم بیرون ...
سریع سمت در میرم و بازش میکنم پسرارو نیبینم که دونه دونه سوار ماشین میشن سمتشون میرم و کنار نامجون وایمستم
_الان میخوایین حرکت کنین؟
یونگی"نه مرض داریم این وقت روز اومدیم دست بزنیم فرار کنیم
ایشی زیر لب میگم و سوار ناشین میشم از ایینه ماشین به پنجره اتاقمون نگا میکنم و دوباره صاف میشینم ...
(جدی چیزی به ذهنم نمیاد)
(یک روز بعد )
خبر رسید که باید بریم کره
چون وضعیت باندمون واقعا بعم ریخته بود و از دور نمیشد درستش کرد و به کارا رسیدگی کرد !
من و همراه یونگی و جین و جیمین برگشتیم به کره و مستقیم به سمت ساختمون باند رفتیم ...
ما الان اتاقمون هستیم و درحال دعوا با مسئول جا به جایی مواد هستیم !
یونگی"واقعا از پس یه کامیونم بر نیومدین؟
"ر .. رئیس واقعا معذرت میخواییم
یونگی" ببند دهنتو ! الان که پلیس محموله رو گرفت معذرت خواهی تو چه فایده ای داره هاا؟
دست به سینه به یونگی که داشت عین دیوونه ها داد و بیداد نگاه میکردم و نفس عمیقی میکشیدم تا یه وقت بلند نشم و با یه تیر اون احمقارو نکشم ...
با صدایه نسبتا بلندی رو به یونگی گفتم
_بسه .. اروم باش
یونگی"چی؟
از جام بلند میشم و نگاهی دوباره بهش میکنم
یونگی "چطوری اروم باشم کلی ضرر زدن بهمون (داد)
و چشمامو میبندم و نفس عصبی میکشم ... بعد از چند ثانیه سکوت برمیگردم و یه مشت به صورت اون مرد بی عرضه میزنم
_گمشید بیرون .. زودباشیددد !!
دوتاشون مث چی از اتاق فرار کردن .. بعد از رفتنشون دست رو شقیقم میکشم و ماساژ میدم
جین"خیلی بد شد ...
فصل دوم
............................................
_ها چیشده
مات و مبهون به یونا که نگران بهم نگا میکرد خیره شدم
؛؛ خوبی؟
_ اره چطور
؛؛چرا اینجوری نگام میکنی
حالت چهرم عوض کردم و با لبخند رفتم کنارش
_ هیچی نیست عزیزم
؛؛ احساس کردم ناراحتی چیزی شده؟
احساس عذاب وجدان داشت خفم میکرد .. نمیدونستم الان بهش بگم یا با برنامه ریزی ....
لبخندمو نگهمیدارم و دست میکشم رو شونش
_ نه چیزی نشده فقط یکم سرم درد میکنه
؛؛باشه میرم یکم بخوابم
_ بخواب .. راستی ما میخواییم بریم دنبال یه کاری
تا گفتممثل جت نشست سرجاش و با اخم نگام میکرد
؛؛چیکار؟
_هیچی مربوط به کارمونه
؛؛اوکیی
مشکوک خوابید رو تخت و پتورو رو سرش کشید لبخند ضایعی زدم و سر تکون دادم
_من رفتم
؛؛باشه برو خدافظ
_نمیخوای بوسم کنی
؛؛نه چرا باید اینکارو کنم؟
خیلی ارومتر گفتم
_هیچی .. خوب من رفتم
پشتم رو کردم و درو خواستم باز کنم که یهو دستم کشیده شد
؛؛بیا
تند لبمو بوسید و رفت دوباره رو تخت به کاراش میخندم و خدافظی میکنم بعد میرم بیرون ...
سریع سمت در میرم و بازش میکنم پسرارو نیبینم که دونه دونه سوار ماشین میشن سمتشون میرم و کنار نامجون وایمستم
_الان میخوایین حرکت کنین؟
یونگی"نه مرض داریم این وقت روز اومدیم دست بزنیم فرار کنیم
ایشی زیر لب میگم و سوار ناشین میشم از ایینه ماشین به پنجره اتاقمون نگا میکنم و دوباره صاف میشینم ...
(جدی چیزی به ذهنم نمیاد)
(یک روز بعد )
خبر رسید که باید بریم کره
چون وضعیت باندمون واقعا بعم ریخته بود و از دور نمیشد درستش کرد و به کارا رسیدگی کرد !
من و همراه یونگی و جین و جیمین برگشتیم به کره و مستقیم به سمت ساختمون باند رفتیم ...
ما الان اتاقمون هستیم و درحال دعوا با مسئول جا به جایی مواد هستیم !
یونگی"واقعا از پس یه کامیونم بر نیومدین؟
"ر .. رئیس واقعا معذرت میخواییم
یونگی" ببند دهنتو ! الان که پلیس محموله رو گرفت معذرت خواهی تو چه فایده ای داره هاا؟
دست به سینه به یونگی که داشت عین دیوونه ها داد و بیداد نگاه میکردم و نفس عمیقی میکشیدم تا یه وقت بلند نشم و با یه تیر اون احمقارو نکشم ...
با صدایه نسبتا بلندی رو به یونگی گفتم
_بسه .. اروم باش
یونگی"چی؟
از جام بلند میشم و نگاهی دوباره بهش میکنم
یونگی "چطوری اروم باشم کلی ضرر زدن بهمون (داد)
و چشمامو میبندم و نفس عصبی میکشم ... بعد از چند ثانیه سکوت برمیگردم و یه مشت به صورت اون مرد بی عرضه میزنم
_گمشید بیرون .. زودباشیددد !!
دوتاشون مث چی از اتاق فرار کردن .. بعد از رفتنشون دست رو شقیقم میکشم و ماساژ میدم
جین"خیلی بد شد ...
۱.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.