ازدواج بی عشق
پارت 16
داشتم فکر میکردم که صدای جیغ یه نفری رو شنیدم دقت که کردم دیدم صدای به بچس نگاه که کردم دیدم جیاست تا منو دیدم
جیا :خاله خاله کمک (گریه)
آت:ولش کن عوضی (داد)
بلند شدم رفتم بغلش کنم زنجیری که به من وصل بود بلند بود
رفتم پیشش که یهو یکی از آدمای اونجا هولم داد اوفتادم زمین درباره بلند شدم و جیا رو بغل کردم
آت :دست بهش نزن عوضی
آت :جیا خوبی عزیزم
جیا :خوبم خا مامان
نشستم و جیا رو سفت بغل کردم
آت :اشکال نداره اشکال نداره عزیزم الان بابات میاد
ویو کوک
داشتم کار میکردم که یهو دیدم به نفر پیام داد که نوشته بود
پیام:اگه میخوای زنت برای بار دوم نمیره بیا به این آدرس میخواستم برم ولی اگه تله باشه چی پس توجه هی بهش نکردم برام فرقی نداشت یعنی یه حسی میگفت برو یه حسی میگفت نرو یک ساعت گذشت و من بی خیال به کارم رسیدم که یهو یه پیامک دیدم که نوشته بود
پیام :اگه نمیخوای هم زنت هم بچت بمیرن بیا به این آدرس
تا اسم از بچه برد سریع بلند شدم و رفتم سمت آدرس رسیدم که دیدم آت جیا رو محکم بغل کرده و داره آروم گریه میکنه رفتم جلو
آت :کوک کوک برو برو این یه تلس
کوک:جیا رو بده به من
جیا رو گرفتم گذاشتم توی ماشین که یهو یه تیر به درخت خورد بدو بدو رفتم سمت آت میتونستم جیا رو ببرم و برم ولی نمیخواستم همچین ظلمی به آت بکنم رفتم دستشو کشیدم که یهو
آت :شما برین اشکال ندارن
کوک:نه باید باهامون بیای
آت :من نمیتونم
به پشتش اشاره کرد دیدم بهش زنجیر بستن که یهو یه تیر دیگه زدن همینجوری تیر میزدن
کوک: اشکال ندارد پارس میکنم
آت :با چی تا اون موقع جیا و تورو ده بار میکشه برو (داد)
کوک:آخه
آت :برو
رفتم سوار شدم و حرکت کردم که یهو.....
داشتم فکر میکردم که صدای جیغ یه نفری رو شنیدم دقت که کردم دیدم صدای به بچس نگاه که کردم دیدم جیاست تا منو دیدم
جیا :خاله خاله کمک (گریه)
آت:ولش کن عوضی (داد)
بلند شدم رفتم بغلش کنم زنجیری که به من وصل بود بلند بود
رفتم پیشش که یهو یکی از آدمای اونجا هولم داد اوفتادم زمین درباره بلند شدم و جیا رو بغل کردم
آت :دست بهش نزن عوضی
آت :جیا خوبی عزیزم
جیا :خوبم خا مامان
نشستم و جیا رو سفت بغل کردم
آت :اشکال نداره اشکال نداره عزیزم الان بابات میاد
ویو کوک
داشتم کار میکردم که یهو دیدم به نفر پیام داد که نوشته بود
پیام:اگه میخوای زنت برای بار دوم نمیره بیا به این آدرس میخواستم برم ولی اگه تله باشه چی پس توجه هی بهش نکردم برام فرقی نداشت یعنی یه حسی میگفت برو یه حسی میگفت نرو یک ساعت گذشت و من بی خیال به کارم رسیدم که یهو یه پیامک دیدم که نوشته بود
پیام :اگه نمیخوای هم زنت هم بچت بمیرن بیا به این آدرس
تا اسم از بچه برد سریع بلند شدم و رفتم سمت آدرس رسیدم که دیدم آت جیا رو محکم بغل کرده و داره آروم گریه میکنه رفتم جلو
آت :کوک کوک برو برو این یه تلس
کوک:جیا رو بده به من
جیا رو گرفتم گذاشتم توی ماشین که یهو یه تیر به درخت خورد بدو بدو رفتم سمت آت میتونستم جیا رو ببرم و برم ولی نمیخواستم همچین ظلمی به آت بکنم رفتم دستشو کشیدم که یهو
آت :شما برین اشکال ندارن
کوک:نه باید باهامون بیای
آت :من نمیتونم
به پشتش اشاره کرد دیدم بهش زنجیر بستن که یهو یه تیر دیگه زدن همینجوری تیر میزدن
کوک: اشکال ندارد پارس میکنم
آت :با چی تا اون موقع جیا و تورو ده بار میکشه برو (داد)
کوک:آخه
آت :برو
رفتم سوار شدم و حرکت کردم که یهو.....
۵.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.