نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 22)
( بعد چند دقیقه تهیونگ با موهای خیس اومد پایین و بهمون ملحق شد....)...
ات: تهیونگ سرما میخوری.... موهاتو خشک کن....
تهیونگ: اووو.... چطور شده بیبیم نگران من شده؟!....
شوگا: خب نا سلامتی شوهر اینده شی چرا نگران نشه....؟؟..... ات ببخشید این تهیونگ ما یکم خله....
ات: ( میخنده).....
نامجون: ولی جدی.... مراسم رو کی میگیرید؟!....
تهیونگ: هر وقت عشقم رضایت بده....
جیمین: ات زود رضایت بده دیگههه..... من دوست دارم عمو بشم.... البته تا وقتی که خون اشام بشی شاید ارزوم بر اورده بشه....
تهیونگ: افرین.... دقیقا....
ات: حتی فکرشم نکن....
تهیونگ: .... هعیییی
شوگا: ات یعنی چی.... بالاخره تو باید یه روزی خون اشام بشی..... اینجوری که نمیشه....
ات: چرا باید خون اشام بشم؟!....
تهیونگ: اخه عشق خلم..... من وقتی که بخوام بکنمت باید خون اشام باشی وگرنه میمیری.....
ات: وا دافاک..... جلو جمع اخه؟!....
تهیونگ: غریبه نیستیم که.....
ات: حالا هر چی.....
اجوما: خب اگر صبحونه رو تموم کردین من جمعش کنم....
شوگا: اره جمعش کن.....
ات: خب تهیونگ من میرم وسایلم رو بردارم برم خونه امون..... بابام نکشه منو خوبه....
تهیونگ: بگو بغل تهیونگم بودم....
ات: گوه نخور باو.... ( رفتم از پله ها بالا....)
جیمین: تهیونگ..... قدرشو بدون خیلی کیوت و خوبه....
تهیونگ: اوهوم.... عشق خودمه....امروز میبرمش گردش.... راستییی امروز بیاین بریم شهر بازی.... به جونگ کوک و جنی هم میگم بیان..... شما ها هم دوست دختراتون بیارین....
نامجون: داداش چرا جمع میبندی؟!.... فقط شوگا دوست دختر داره که 4 ساله باهاشه....
تهیونگ: اونو که میدونم.... ولی خدایی جیمین و نامجون هنوز سینگلین؟!....
جیمین و نامجون: بله...
تهیونگ: هعی..... اسکلین به مولا..... خب من برم به ات بگم پس..... ساعت 5 میریم اوکی؟!....
بقیه: اوکی....
( تهیونگ از پله ها رفت بالا پیش ات....)
( ات در حال لباس پوشیدن بود که.....)
تهیونگ: بیبی امروز ساعت 5 با بچه ها میریم شهر بازی .... شوگا هم دوست دخترش تیدا رو میاره..... جونگ کوک و جنی هم میان... و جیمین و نامجونم که سینگلن و خودشون میان....
ات: باشه....
تهیونگ: راستی..... دیشب نتونستم ازت اینو بپرسم....
ات: چیو؟!....
تهیونگ: دیشب.....
(𝐏𝐚𝐫𝐭 22)
( بعد چند دقیقه تهیونگ با موهای خیس اومد پایین و بهمون ملحق شد....)...
ات: تهیونگ سرما میخوری.... موهاتو خشک کن....
تهیونگ: اووو.... چطور شده بیبیم نگران من شده؟!....
شوگا: خب نا سلامتی شوهر اینده شی چرا نگران نشه....؟؟..... ات ببخشید این تهیونگ ما یکم خله....
ات: ( میخنده).....
نامجون: ولی جدی.... مراسم رو کی میگیرید؟!....
تهیونگ: هر وقت عشقم رضایت بده....
جیمین: ات زود رضایت بده دیگههه..... من دوست دارم عمو بشم.... البته تا وقتی که خون اشام بشی شاید ارزوم بر اورده بشه....
تهیونگ: افرین.... دقیقا....
ات: حتی فکرشم نکن....
تهیونگ: .... هعیییی
شوگا: ات یعنی چی.... بالاخره تو باید یه روزی خون اشام بشی..... اینجوری که نمیشه....
ات: چرا باید خون اشام بشم؟!....
تهیونگ: اخه عشق خلم..... من وقتی که بخوام بکنمت باید خون اشام باشی وگرنه میمیری.....
ات: وا دافاک..... جلو جمع اخه؟!....
تهیونگ: غریبه نیستیم که.....
ات: حالا هر چی.....
اجوما: خب اگر صبحونه رو تموم کردین من جمعش کنم....
شوگا: اره جمعش کن.....
ات: خب تهیونگ من میرم وسایلم رو بردارم برم خونه امون..... بابام نکشه منو خوبه....
تهیونگ: بگو بغل تهیونگم بودم....
ات: گوه نخور باو.... ( رفتم از پله ها بالا....)
جیمین: تهیونگ..... قدرشو بدون خیلی کیوت و خوبه....
تهیونگ: اوهوم.... عشق خودمه....امروز میبرمش گردش.... راستییی امروز بیاین بریم شهر بازی.... به جونگ کوک و جنی هم میگم بیان..... شما ها هم دوست دختراتون بیارین....
نامجون: داداش چرا جمع میبندی؟!.... فقط شوگا دوست دختر داره که 4 ساله باهاشه....
تهیونگ: اونو که میدونم.... ولی خدایی جیمین و نامجون هنوز سینگلین؟!....
جیمین و نامجون: بله...
تهیونگ: هعی..... اسکلین به مولا..... خب من برم به ات بگم پس..... ساعت 5 میریم اوکی؟!....
بقیه: اوکی....
( تهیونگ از پله ها رفت بالا پیش ات....)
( ات در حال لباس پوشیدن بود که.....)
تهیونگ: بیبی امروز ساعت 5 با بچه ها میریم شهر بازی .... شوگا هم دوست دخترش تیدا رو میاره..... جونگ کوک و جنی هم میان... و جیمین و نامجونم که سینگلن و خودشون میان....
ات: باشه....
تهیونگ: راستی..... دیشب نتونستم ازت اینو بپرسم....
ات: چیو؟!....
تهیونگ: دیشب.....
۷.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.