عشقی در سئول
عشقی در سئول
#Part33
*از زبان جونگکوک~
بعد اینکه از ا/ت جدا شدم، رفتم تو اتاق تا بخوابم... از شوق و ذوق زیاد نمیتونستم بخوابم...بیدار مونده بودم و گوشیم دستم بود.
ساعت 12 و نیم بود که تهیونگ و جیمین اومدن تو اتاق
جیمین:چطوری؟
جونگکوکم:بهتر از این نمیشم... از خوشحالی خوابم نمیبره
تهیونگ:خوبه... ولی تو تونستی. دیدی همه چیز درست شد؟
جونگکوک: :)))... *
............................................................
ساعت 1 شده بود و تهیونگ و جیمین خواب بودن
ولی من هنوز خوابم نمیبرد...
میدونم دقیقا الان چرا خوابم نمیبره... چون خیلی وقته با ا/ت حرف نمیزدم و الان دلم میخواست ی دل سیـــر بغلش کنم... دقیقا الان میخواستم بغلم باشه تا بخوابم.
خب... یکم دیگه تلاش میکنم تا بخوابم...
............................................................
*ساعت 2 شب~
بنده مثل جغد چشام بازه:///*
............................................................
*ساعت 3 شب~
دیگه کلافه شده بودم اینقدر سرجام وول خوردم تا بخوابم نتونستم...با عصبانیت سر جام نشستم...
خب من قبل اینک بخوابم از ا/ت اجازه گرفته بودم که پیشش بخوابم و اونم اجازه داده بود...
پس فکر کنم مشکلی نداشت اگر میرفتم پیشش میخوابیدم...ولی اگر ناراحت بشه چی؟
بهش پیام دادم ببینم جواب میده یا نه
_ بیبی بیداری؟ _
دو دقیقه وایسادم دیدم جواب نداد فهمیدم خوابه...
از رو تخت پاشدم رفتم دم در اتاق ا/ت
خب نمیدونم چرا ولی ساعت 3 شب در اتاقشو زدم:// (😂)
دیدم جواب نداد رفتم تو اتاق...
نه واقعا خوابیده بود:)) اروم رفتم رو تختش نشستم. اروم رو به صورتش گفتم
جونگکوک:وقتی خوابی هم شبیه یه فرشته ای:)
اروم دراز کشیدم کنارش که بیدار نشه...
صورتش دقیقا روبه روی صورتم بود..
میدونم چیزی ک تو ذهنم میگذشت اشتباه بود اما بعد این همه مدت من تا حالا ازش نخواسته بودم که بزاره ببوسمش
الان که خواب بود میتونستم ببوسمش...ولی اگر ناراحت بشه چی؟ خب فردا حتما بهش میگم.🗿👌🏻
آروم کله مو بردم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش... ولی زود ازش دل کندم چون بیدار میشد.نمیخواستم مانع استراحتش بشم مخصوصا با این حالش.اما...اینبار کاملا از ته وجودم اینو حس کردم که ا/ت برای منه... البته اینو خودشم میدونست. :)!
اروم بهش گفتم
جونگکوک:نمیزارم از الان به بعد کَس دیگه ای حتی به این فکر بیوفته ک لباتو ببوسه... از الان به بعد تو جزو دارایی های مهم منی و هیچکس حق نداره بدون اجازه ی من حتی باهات حرف بزنه:)!
بغلش کردم طوری ک اذیت نشه یا بخواد بیدار شه...
باورم نمیشد ولی انگار اون لحظه کلی قرص خواب آور خوردم...
چشمام بدجور سنگین شد... خب قطعا نیاز داشتم که بغل ا/ت بخوابم... پیش فرشته م:)...
...ا/ت ی منــ...خیــلی... دوست داشتنیـه........
(و خوابش برد:)! )
25 لایک
#Part33
*از زبان جونگکوک~
بعد اینکه از ا/ت جدا شدم، رفتم تو اتاق تا بخوابم... از شوق و ذوق زیاد نمیتونستم بخوابم...بیدار مونده بودم و گوشیم دستم بود.
ساعت 12 و نیم بود که تهیونگ و جیمین اومدن تو اتاق
جیمین:چطوری؟
جونگکوکم:بهتر از این نمیشم... از خوشحالی خوابم نمیبره
تهیونگ:خوبه... ولی تو تونستی. دیدی همه چیز درست شد؟
جونگکوک: :)))... *
............................................................
ساعت 1 شده بود و تهیونگ و جیمین خواب بودن
ولی من هنوز خوابم نمیبرد...
میدونم دقیقا الان چرا خوابم نمیبره... چون خیلی وقته با ا/ت حرف نمیزدم و الان دلم میخواست ی دل سیـــر بغلش کنم... دقیقا الان میخواستم بغلم باشه تا بخوابم.
خب... یکم دیگه تلاش میکنم تا بخوابم...
............................................................
*ساعت 2 شب~
بنده مثل جغد چشام بازه:///*
............................................................
*ساعت 3 شب~
دیگه کلافه شده بودم اینقدر سرجام وول خوردم تا بخوابم نتونستم...با عصبانیت سر جام نشستم...
خب من قبل اینک بخوابم از ا/ت اجازه گرفته بودم که پیشش بخوابم و اونم اجازه داده بود...
پس فکر کنم مشکلی نداشت اگر میرفتم پیشش میخوابیدم...ولی اگر ناراحت بشه چی؟
بهش پیام دادم ببینم جواب میده یا نه
_ بیبی بیداری؟ _
دو دقیقه وایسادم دیدم جواب نداد فهمیدم خوابه...
از رو تخت پاشدم رفتم دم در اتاق ا/ت
خب نمیدونم چرا ولی ساعت 3 شب در اتاقشو زدم:// (😂)
دیدم جواب نداد رفتم تو اتاق...
نه واقعا خوابیده بود:)) اروم رفتم رو تختش نشستم. اروم رو به صورتش گفتم
جونگکوک:وقتی خوابی هم شبیه یه فرشته ای:)
اروم دراز کشیدم کنارش که بیدار نشه...
صورتش دقیقا روبه روی صورتم بود..
میدونم چیزی ک تو ذهنم میگذشت اشتباه بود اما بعد این همه مدت من تا حالا ازش نخواسته بودم که بزاره ببوسمش
الان که خواب بود میتونستم ببوسمش...ولی اگر ناراحت بشه چی؟ خب فردا حتما بهش میگم.🗿👌🏻
آروم کله مو بردم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش... ولی زود ازش دل کندم چون بیدار میشد.نمیخواستم مانع استراحتش بشم مخصوصا با این حالش.اما...اینبار کاملا از ته وجودم اینو حس کردم که ا/ت برای منه... البته اینو خودشم میدونست. :)!
اروم بهش گفتم
جونگکوک:نمیزارم از الان به بعد کَس دیگه ای حتی به این فکر بیوفته ک لباتو ببوسه... از الان به بعد تو جزو دارایی های مهم منی و هیچکس حق نداره بدون اجازه ی من حتی باهات حرف بزنه:)!
بغلش کردم طوری ک اذیت نشه یا بخواد بیدار شه...
باورم نمیشد ولی انگار اون لحظه کلی قرص خواب آور خوردم...
چشمام بدجور سنگین شد... خب قطعا نیاز داشتم که بغل ا/ت بخوابم... پیش فرشته م:)...
...ا/ت ی منــ...خیــلی... دوست داشتنیـه........
(و خوابش برد:)! )
25 لایک
۸.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.