بدهی برای من شروعه ~ ۳۳
ا/ت: خاک تو سرت ران
ران: د به من چههه
ا/ت: خودت جمعش میکنی به من چه
ران: بسم الله
*ا/ت میره تو اتاق بخوابه و ران تا صبح بیداره تا اینو حل کنه*
●صبح●
ا/ت: عیبابا عیبابا هنو بیداری چقد ناراحت شدم
*ران چه چپ چپ نگاشمیکنه*
ران: ببین من ران هایتانیما میزنم پارت میکنم
ا/ت: عح؟ ببخشید سلطان شب بود سیبالاتون ندیدیم *مثل چیمیخنده اشکش از خنده در میاد و ران که چپ چپ نگاش میکنه وا/ت همچنان که اشکش پاک میکنه میره برای خودش قهوه درست کنه*
ا/ت: وای از دست تو
ران: من میرم بخوابم
ا/ت: الان؟ زحمت کشیدی
*گوشیش زنگ میخوره*
ا/ت: عجبگیری کردیم تو اون خونه کی*ری زندکی میکردیم راحت بودیم اه
*جواب میده*
ا/ت: هااا
مایکی: یادته که هنوز جاسوس بونتنی دیگه
ا/ت: اهااا
مایکی: امروزماموریت داریا
ا/ت: هااااا تر
مایکی: خب دیگه میدونی پس
ا/ت: اره
*قطع میکنه*
*ا/ت میره برای ماموریتش اماده بشه*
ا/ت: لازمه کلاه گیس بزارممممم
هوففف
● داخل ماموریت ●
*ا/ت باید از یه شرکت یه سری پرونده میدزدیده و الان اونجا نقش یه کارکن ساده داشته که میره جلوی یه اتاق که باید اونجا پرونده هارو میدزدیده و صدایی میشنوه که یکی داره با تلفن حرف میزنه*
زنه: آره همونجور که گفتم برادرای هایتانی خیلی ک...
*ا/ت بتمنی میپره داخل میزنه تو دهنش*
ا/ت: اوی اوی تمههههههههههه اوروسندایههههه (هوی هوی عوضی ببند)
*وقتی بادیگاردایه زنه میرسن ا/ت روی زنه نشسته بود و داشت بهش مشت میزد که ا/ت با دیدن بادیگاردا بلند میشه و کلاه گیسش برمیداره و موهاشمرتب میکنه*
ا/ت: خب پسرا بیاین جلو عزیزانم
*ا/ت بعد چن ساعت یه جوری بدون سر و صدا از اونجا میاد بیرون و دعا میکرد تا میره بیرون کسی هیچی نفهمه و میرسه خونه و خونیه در خونه رو باز میکنه*
ا/ت: راننن من برگش...
*میبینه یکی از همون ادمایی که داخل مهمونی بوده و فک میکرده اینا زن و شوهرن اومده و با ران حرف میزنه و خب الان وقت بدیه چون ا/ت خونیه*
اقاهه: دخترم چرا خونیی؟
ا/ت: خون؟ نه بابا آب البالوعه خونه دوستم بودم آره
ران: آره آره
*ا/ت که داره با چشاش ران میخوره که چرا بهش زنگ نزد*
ران: د به من چههه
ا/ت: خودت جمعش میکنی به من چه
ران: بسم الله
*ا/ت میره تو اتاق بخوابه و ران تا صبح بیداره تا اینو حل کنه*
●صبح●
ا/ت: عیبابا عیبابا هنو بیداری چقد ناراحت شدم
*ران چه چپ چپ نگاشمیکنه*
ران: ببین من ران هایتانیما میزنم پارت میکنم
ا/ت: عح؟ ببخشید سلطان شب بود سیبالاتون ندیدیم *مثل چیمیخنده اشکش از خنده در میاد و ران که چپ چپ نگاش میکنه وا/ت همچنان که اشکش پاک میکنه میره برای خودش قهوه درست کنه*
ا/ت: وای از دست تو
ران: من میرم بخوابم
ا/ت: الان؟ زحمت کشیدی
*گوشیش زنگ میخوره*
ا/ت: عجبگیری کردیم تو اون خونه کی*ری زندکی میکردیم راحت بودیم اه
*جواب میده*
ا/ت: هااا
مایکی: یادته که هنوز جاسوس بونتنی دیگه
ا/ت: اهااا
مایکی: امروزماموریت داریا
ا/ت: هااااا تر
مایکی: خب دیگه میدونی پس
ا/ت: اره
*قطع میکنه*
*ا/ت میره برای ماموریتش اماده بشه*
ا/ت: لازمه کلاه گیس بزارممممم
هوففف
● داخل ماموریت ●
*ا/ت باید از یه شرکت یه سری پرونده میدزدیده و الان اونجا نقش یه کارکن ساده داشته که میره جلوی یه اتاق که باید اونجا پرونده هارو میدزدیده و صدایی میشنوه که یکی داره با تلفن حرف میزنه*
زنه: آره همونجور که گفتم برادرای هایتانی خیلی ک...
*ا/ت بتمنی میپره داخل میزنه تو دهنش*
ا/ت: اوی اوی تمههههههههههه اوروسندایههههه (هوی هوی عوضی ببند)
*وقتی بادیگاردایه زنه میرسن ا/ت روی زنه نشسته بود و داشت بهش مشت میزد که ا/ت با دیدن بادیگاردا بلند میشه و کلاه گیسش برمیداره و موهاشمرتب میکنه*
ا/ت: خب پسرا بیاین جلو عزیزانم
*ا/ت بعد چن ساعت یه جوری بدون سر و صدا از اونجا میاد بیرون و دعا میکرد تا میره بیرون کسی هیچی نفهمه و میرسه خونه و خونیه در خونه رو باز میکنه*
ا/ت: راننن من برگش...
*میبینه یکی از همون ادمایی که داخل مهمونی بوده و فک میکرده اینا زن و شوهرن اومده و با ران حرف میزنه و خب الان وقت بدیه چون ا/ت خونیه*
اقاهه: دخترم چرا خونیی؟
ا/ت: خون؟ نه بابا آب البالوعه خونه دوستم بودم آره
ران: آره آره
*ا/ت که داره با چشاش ران میخوره که چرا بهش زنگ نزد*
۱۰.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.