مافیای خوش اخلاق پارت ۷
خواست جیغ بکشه که با گذاشته شدن دستم جلوی دهنش جیغش خفه شد بهش گفتم:آروم باش من دوست تهیونگم، جهیوپ و همچنین دکتر اومدم زخمات رو پانسمان کنم چشاش پر شدا/ت:درد...هق....دارم...
جیهوپ:سیس آروم باش زخمات دو سه روز بعد خوب میشه من برم به ته بگم که بیدار شدی
ا/ت:نه....هق...نگو.....هق....اون.....منو.....هق....میزنه.....هق
جهیوپ : من قول میدم که نزنه خوب؟
ا/ت سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد
(پایین)
جیهوپ:زیباس خفته بیدار شد واقعا خیلی خوشگله......تهیونگ گف که به تو نگم بیدار شده ازت میترسه بدنش هم خیلی درد داره یه هفته تا اینکه کامل خوب بشه مونده
تهیونگ:من نمیتونم تحملش کنم
کوک: خو با من میریم اون یکی عمارت
با تعجب به کوک نگا میکردن
کوک:چیه نیگا داره؟
تهیونگ:دیدن خر صفا داره(خنده)
شوگا:اینو خوب اومدی(خنده)
نامجون:خوب بسه پاشو آدرسو واسه جین بفرس بیاد ببینیم چه گوهی باید بخوریم پاشید اون زیبای خفته رو بیارید پایین تا ببینیم چی......
وسط حرفش ا/ت لنگون لنگون اومدپایین
ا/ت:ببخشید.....من.....بدنم........د.....آییییییی.........بد........جوری......درد.....دارم....آخ..
جهیوپ:طبیعه خوب تو کتک خوردی
کوک:اووو چه لیدی زیبایی من قراره اینو ببرم اون یکی عمارت؟
نامجون: خوب ا/ت هرچی از پدرت میدونی بهمون بگو
ا/ت: آخه....د....
شوگا:بیا بریم بشینیم بعدا خو؟
ا/ت:اوهوم
کوک به ا/ت کمک کرد تا بشینه رو مبل
ا/ت:پدرم همیشه مخفیانه کار میکرد و همیشه هم تمیز کار میکرد تا زمانی که در اتاقشو قفل نکرد و من رفتم توی اتاقش همش ۱۳ سالم بود چیز خاصی نمیدونستم فقط توی اتاقش عکس از کشته ها بود و همچنین اسلحه های کلت زیاد بودن زیر میزی که پشت کتاب خونش مخفی بود پودره سفیدی بود نمیدونستم چی هستش بخاطر همون دس نزدم اما بعدا فهمیدم مواد مخدر هستن روی میزش قرار داد بودن قرار داد با باند عقرب سیاه رو فقط یادمه یه دفتر روی میزش بود مثل دفتر خاطراتش میموند برداشتمش و شروع به خوندنش کردم من مافیای معروفی هستم هیچکس نمیدونه که رئیس شرکت فلورا رئیس باند پروانه ی سیاه هستش حتی زیر دستاش و حتی بچه هاش باحاله نه صفحه ی بعدش رو خوندم فردا قراره نقشم رو عملی کنم که اعضای عقرب سیاه فقط منو میشناسن فردا قراره یکم ازشون دزدی کنم و سهمشون رو ازشون بگیرم اونا خیلی خنگن دفتر روگذاشتم روی میز و دوییدم بیرون در رو پشت سرم بستم رفتم توی اتاقم به نوشته هاش فک کردم با خودم گفتم یعنی بابا مافیاست برم به اونی بگم ؟ چیکار کنم؟نوشته بود هیچکس نمیدونه یعنی به هیچکس نگم؟با این فکر و خیالات خوابم فردا صب با صدای بابام بیدار شدم سع کردم بروز ندم که یه چیزی راجبش فهمیدم که متوجه خالکوبی روی دستش شدم به پروانه ی سیاه داشت
ا/ت:بابا؟
ب.ت:هوم؟
جیهوپ:سیس آروم باش زخمات دو سه روز بعد خوب میشه من برم به ته بگم که بیدار شدی
ا/ت:نه....هق...نگو.....هق....اون.....منو.....هق....میزنه.....هق
جهیوپ : من قول میدم که نزنه خوب؟
ا/ت سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد
(پایین)
جیهوپ:زیباس خفته بیدار شد واقعا خیلی خوشگله......تهیونگ گف که به تو نگم بیدار شده ازت میترسه بدنش هم خیلی درد داره یه هفته تا اینکه کامل خوب بشه مونده
تهیونگ:من نمیتونم تحملش کنم
کوک: خو با من میریم اون یکی عمارت
با تعجب به کوک نگا میکردن
کوک:چیه نیگا داره؟
تهیونگ:دیدن خر صفا داره(خنده)
شوگا:اینو خوب اومدی(خنده)
نامجون:خوب بسه پاشو آدرسو واسه جین بفرس بیاد ببینیم چه گوهی باید بخوریم پاشید اون زیبای خفته رو بیارید پایین تا ببینیم چی......
وسط حرفش ا/ت لنگون لنگون اومدپایین
ا/ت:ببخشید.....من.....بدنم........د.....آییییییی.........بد........جوری......درد.....دارم....آخ..
جهیوپ:طبیعه خوب تو کتک خوردی
کوک:اووو چه لیدی زیبایی من قراره اینو ببرم اون یکی عمارت؟
نامجون: خوب ا/ت هرچی از پدرت میدونی بهمون بگو
ا/ت: آخه....د....
شوگا:بیا بریم بشینیم بعدا خو؟
ا/ت:اوهوم
کوک به ا/ت کمک کرد تا بشینه رو مبل
ا/ت:پدرم همیشه مخفیانه کار میکرد و همیشه هم تمیز کار میکرد تا زمانی که در اتاقشو قفل نکرد و من رفتم توی اتاقش همش ۱۳ سالم بود چیز خاصی نمیدونستم فقط توی اتاقش عکس از کشته ها بود و همچنین اسلحه های کلت زیاد بودن زیر میزی که پشت کتاب خونش مخفی بود پودره سفیدی بود نمیدونستم چی هستش بخاطر همون دس نزدم اما بعدا فهمیدم مواد مخدر هستن روی میزش قرار داد بودن قرار داد با باند عقرب سیاه رو فقط یادمه یه دفتر روی میزش بود مثل دفتر خاطراتش میموند برداشتمش و شروع به خوندنش کردم من مافیای معروفی هستم هیچکس نمیدونه که رئیس شرکت فلورا رئیس باند پروانه ی سیاه هستش حتی زیر دستاش و حتی بچه هاش باحاله نه صفحه ی بعدش رو خوندم فردا قراره نقشم رو عملی کنم که اعضای عقرب سیاه فقط منو میشناسن فردا قراره یکم ازشون دزدی کنم و سهمشون رو ازشون بگیرم اونا خیلی خنگن دفتر روگذاشتم روی میز و دوییدم بیرون در رو پشت سرم بستم رفتم توی اتاقم به نوشته هاش فک کردم با خودم گفتم یعنی بابا مافیاست برم به اونی بگم ؟ چیکار کنم؟نوشته بود هیچکس نمیدونه یعنی به هیچکس نگم؟با این فکر و خیالات خوابم فردا صب با صدای بابام بیدار شدم سع کردم بروز ندم که یه چیزی راجبش فهمیدم که متوجه خالکوبی روی دستش شدم به پروانه ی سیاه داشت
ا/ت:بابا؟
ب.ت:هوم؟
۵.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.