p6
*ات*
ات :*لبخند* اسمت چیه؟
جیمین :..چرا میخوای بدونی؟
ات : باشه مشکلی نیس...اوم..پیدا کردنت همچنان سخت نبود
جیمین : اینطور فکر میکنی..
پشتشو بهم کرد و رف اون طرف دریاچه...طوری که ماه روبه روش باشه و شروع کرد به رقصیدن...
*کوک*
فک کنم دست کمش گرفتم..دستش خیلی سنگینه..کیف نسبتا بزرگمو با خودم بردم و خواستم از قصر برم بیرون.
تهیونگ : بانو کیم برنگشت ؟
کوک : خیر سرورم...میرم میارمشون.
تهیونگ : زود برگرد
کوک : چشم.
فعلا بهترین فرصتمه یونگیو ببینم...
رفتم بار...کیفمو باز کردم و دستکشام که 10 تا تیغ بلند بهشون وصل شده بود رو پوشیدم و واردم شدم..
یونگی : اومدی
کوک : نه منتظر بودم تو بگی.
یونگی : بشین
رو صندلی پیشش نشستم.
کوک : فعلا هنوز مراسم تاج گزاری بر پا نیس.
یونگی : پس انگار خیلی طول میکشه
کوک : باید خیلی طولش بدم...کشتن بانو کیم خیلی راحت تر از هر چیزیه..نباید بزارم اون پسره تهیونگ امپراطور بشه..اون وقت نقشه کامل خراب میشه...بعد اینکه نامه رو بنویسه..تمام ثروت هاش مال من میشه...میکشمش طوری که مرگش اتفاقی به نظر برسه...
یونگی : صورتت چی شده
کوک : چیز خاصی نیس...عاشغال تا حالا نصف صورتم بی حس شده...کی فکرشو میکرد یه لاغر مردنی اینقد دستش سنگینه..
یونگی : هومم...فک میکنی چقد وقت لازم داری
کوک : 3 سال.
یونگی : سه سال خیلی زیاده.
کوک : صبر داشته باش..
یونگی : همکاری با ولیعهد چقد سخت و حوصله سر بره
یکی از تیغارو جلو گلوش گرفتم
کوک : میدونی راحت میتونم الان بکشمت
یونگی : من تورو به این کار دعوت کردم.
کوک : نقشه هم نقشه منه..
یونگی : خیلی خب...
کوک :*لبخند* بگذریم
*ات*
ات : واییی رقصیدنت عالیه...مثل یه بارلین...بین همه کسانی که دیدم بهتر از همشون میرقصی...تحسینت میکنم
جیمین : واقعا اینطور فکر میکنی
ات : اوهوم...*لبخند*
جیمین : اولین باره اینو میشنوم...
ات : دوستی اینجا نداری؟
جیمین : قو ها دوستامن.
ات : نه منظورم انسان
جیمین : نه..ندارم
ات : خب..پس من دوستت میشم..
جیمین : بانو کیم...چرا دوست من شه؟
ات : خو فک نمیکنی بدون دوست احساس تنهایی کنی؟ من هر یه مدت میام بهت سر میزنم...
جیمین : این خواسته زیادیه...
ات : نگران نباش...من مثل بقیه دخترای اشراف زاده نیستم. تازه نمیتونم کاری کنم میتونی راحت منو بکشی...تا یه چند ساعت پیش نزدیک بود از پله بیوفتم استخونام پودر شن...اما به لطف جئون جونگ کوک اتفاقی نیوفتاد.
جیمین : هوم...
اومد جفتم نشست..خیلی کم حرفه...یا شاید بخاطر اینکه مدتی با کسی حرف نمیزنه.
ات :*لبخند* اسمت چیه؟
جیمین :..چرا میخوای بدونی؟
ات : باشه مشکلی نیس...اوم..پیدا کردنت همچنان سخت نبود
جیمین : اینطور فکر میکنی..
پشتشو بهم کرد و رف اون طرف دریاچه...طوری که ماه روبه روش باشه و شروع کرد به رقصیدن...
*کوک*
فک کنم دست کمش گرفتم..دستش خیلی سنگینه..کیف نسبتا بزرگمو با خودم بردم و خواستم از قصر برم بیرون.
تهیونگ : بانو کیم برنگشت ؟
کوک : خیر سرورم...میرم میارمشون.
تهیونگ : زود برگرد
کوک : چشم.
فعلا بهترین فرصتمه یونگیو ببینم...
رفتم بار...کیفمو باز کردم و دستکشام که 10 تا تیغ بلند بهشون وصل شده بود رو پوشیدم و واردم شدم..
یونگی : اومدی
کوک : نه منتظر بودم تو بگی.
یونگی : بشین
رو صندلی پیشش نشستم.
کوک : فعلا هنوز مراسم تاج گزاری بر پا نیس.
یونگی : پس انگار خیلی طول میکشه
کوک : باید خیلی طولش بدم...کشتن بانو کیم خیلی راحت تر از هر چیزیه..نباید بزارم اون پسره تهیونگ امپراطور بشه..اون وقت نقشه کامل خراب میشه...بعد اینکه نامه رو بنویسه..تمام ثروت هاش مال من میشه...میکشمش طوری که مرگش اتفاقی به نظر برسه...
یونگی : صورتت چی شده
کوک : چیز خاصی نیس...عاشغال تا حالا نصف صورتم بی حس شده...کی فکرشو میکرد یه لاغر مردنی اینقد دستش سنگینه..
یونگی : هومم...فک میکنی چقد وقت لازم داری
کوک : 3 سال.
یونگی : سه سال خیلی زیاده.
کوک : صبر داشته باش..
یونگی : همکاری با ولیعهد چقد سخت و حوصله سر بره
یکی از تیغارو جلو گلوش گرفتم
کوک : میدونی راحت میتونم الان بکشمت
یونگی : من تورو به این کار دعوت کردم.
کوک : نقشه هم نقشه منه..
یونگی : خیلی خب...
کوک :*لبخند* بگذریم
*ات*
ات : واییی رقصیدنت عالیه...مثل یه بارلین...بین همه کسانی که دیدم بهتر از همشون میرقصی...تحسینت میکنم
جیمین : واقعا اینطور فکر میکنی
ات : اوهوم...*لبخند*
جیمین : اولین باره اینو میشنوم...
ات : دوستی اینجا نداری؟
جیمین : قو ها دوستامن.
ات : نه منظورم انسان
جیمین : نه..ندارم
ات : خب..پس من دوستت میشم..
جیمین : بانو کیم...چرا دوست من شه؟
ات : خو فک نمیکنی بدون دوست احساس تنهایی کنی؟ من هر یه مدت میام بهت سر میزنم...
جیمین : این خواسته زیادیه...
ات : نگران نباش...من مثل بقیه دخترای اشراف زاده نیستم. تازه نمیتونم کاری کنم میتونی راحت منو بکشی...تا یه چند ساعت پیش نزدیک بود از پله بیوفتم استخونام پودر شن...اما به لطف جئون جونگ کوک اتفاقی نیوفتاد.
جیمین : هوم...
اومد جفتم نشست..خیلی کم حرفه...یا شاید بخاطر اینکه مدتی با کسی حرف نمیزنه.
۱۰.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.