My Everything (همه چیزم)
P⁴
TAKEPARTY
KOOK
سگک سو.تینش و باز کرد و شو.رت و از تنش بیرون آورد و پو.زیشن و عوض کرد و دختر و د.اگ استایل روی تخت خوابوند و بی مقدمه واردش شد. سر دختر و به تخت چسبوند و روش خم شد و ضربات پر قدرتش و شروع کرد. جیغ و داد دختر هوا رفت. و از درد ملافه رو توی دستش مشت کرد
_ وقتی دوباره فکر هواخوری و خوش گذرونی به ذهنت زد و خواستی از خونه فرار کنی یا بی اجازه غلطی کنی امشب و به خاطر بیار و مطمئن باش هرکجا که بری افرادم سه سوته پیدات میکنن و جَلدی بر میگردی خونه و میدونی اون موقع چه اتفاقی می افته؟.. من باز روی کاناپه نشستم و انتظارت و میکشم تا با شوق امشب و برات تداعی کنم!
دست های دختر سرد شد. مثل اینکه خون توی رگ هاش از ترس منجمد شد!
+ عاااااااااااحححححح... جونگ.کوک.. ارومتر..خواهش..میکنم.... اییییییی
صدای دختر تو کل اتاق پیچیده بود و اکوی صداش تو ذهن منحرف جونگکوک اون و سفت تر میکرد. با بیرحمی داخل سوراخ کوچیک و تنگ دختر میکوبید
_ عاااح.. ات.. حالا من چیتم؟.. سرپرستتم یا همه چیزت؟
با درد و ترس، اشک و تلخی ای که مهمان صداش بود بریده بریده گفت
+ تو..همه..چیزی هستی..که میخوام!
با دستش موهای دختر و تو چنگش کشید و با دست دیگرش کمرش و محکم گرفت
_ دوباره بگو!
با اشک برای تموم شدن این درد مطیعانه هجی کرد
+ جئون جوگکوک.. تمام چیزیه که.. بهش نیاز دارم.. ااااااااههههه کوک
_ عاحح بگو!!!!
با بغض توی صداش زمزمه کرد
+ تو.. تمام چیزی هستی که همیشه ارزوشو داشتم... اههه کوک من... من.. دیگه نمیتونم خودم و نگه دارم... عااااححح
با شدت دار کردن ضرباتش و نفس نفس زدناش بالاخره هردوشون و به اوج رسوند. ات تا دست های پسر و دور کمرش احساس نکرد روی تخت ولو شد و نفس های نامنظمش و رها کرد.
جونگکوک زیر ملافه خزید و دستش و باز گذاشت تا ات هم بهش بپیونده و چون چاره ای نداشت با اجبار سینه خیز رفت و زیر ملافه خزید و سرش و روی بازوی حجیم جونگکوک گذاشت. اشک هاش هنوز بند نیومده بود و از ترس میلرزید.
کوک برای عذر طلبیدن دست نوازش به سرش کشید و بوسه ای به سرش زد تا منت کشی کنی
_ ات تنها چیزی که من ازت میخوام اینه که وقتی جایی میری خبر بدی و ترکم نکنی..
وقتی نتونست با جمله اش دختر نازشو آروم کنه با انگشت سرشو بلند کرد و اشک هاش و پاک کرد و تو چشماش زل زد و بی ریا گفت
_ معذرت میخوام!.. تند رفتم عصبانی بودم.. تو درک نمیکنی.. رقبای من برای نابودیم هرکاری میکنن فقط فکر اینکه بهت آسیبی برسه عقل از سرم میپرونه دیونه میشم.. من همیشه رفتار خوبی باهات داشتم خواهش میکنم ازم نترس و دیگه گریه نکن قول میدم دیگه هیچوقت نترسونمت باشه؟
با چونه ای صفت شده و چشم های آهویی لبریز از اشک سری تکون داد و سرشو به سینه جوگکوک چسبوند و با نوازش های ارومش به خواب رفت
TAKEPARTY
KOOK
سگک سو.تینش و باز کرد و شو.رت و از تنش بیرون آورد و پو.زیشن و عوض کرد و دختر و د.اگ استایل روی تخت خوابوند و بی مقدمه واردش شد. سر دختر و به تخت چسبوند و روش خم شد و ضربات پر قدرتش و شروع کرد. جیغ و داد دختر هوا رفت. و از درد ملافه رو توی دستش مشت کرد
_ وقتی دوباره فکر هواخوری و خوش گذرونی به ذهنت زد و خواستی از خونه فرار کنی یا بی اجازه غلطی کنی امشب و به خاطر بیار و مطمئن باش هرکجا که بری افرادم سه سوته پیدات میکنن و جَلدی بر میگردی خونه و میدونی اون موقع چه اتفاقی می افته؟.. من باز روی کاناپه نشستم و انتظارت و میکشم تا با شوق امشب و برات تداعی کنم!
دست های دختر سرد شد. مثل اینکه خون توی رگ هاش از ترس منجمد شد!
+ عاااااااااااحححححح... جونگ.کوک.. ارومتر..خواهش..میکنم.... اییییییی
صدای دختر تو کل اتاق پیچیده بود و اکوی صداش تو ذهن منحرف جونگکوک اون و سفت تر میکرد. با بیرحمی داخل سوراخ کوچیک و تنگ دختر میکوبید
_ عاااح.. ات.. حالا من چیتم؟.. سرپرستتم یا همه چیزت؟
با درد و ترس، اشک و تلخی ای که مهمان صداش بود بریده بریده گفت
+ تو..همه..چیزی هستی..که میخوام!
با دستش موهای دختر و تو چنگش کشید و با دست دیگرش کمرش و محکم گرفت
_ دوباره بگو!
با اشک برای تموم شدن این درد مطیعانه هجی کرد
+ جئون جوگکوک.. تمام چیزیه که.. بهش نیاز دارم.. ااااااااههههه کوک
_ عاحح بگو!!!!
با بغض توی صداش زمزمه کرد
+ تو.. تمام چیزی هستی که همیشه ارزوشو داشتم... اههه کوک من... من.. دیگه نمیتونم خودم و نگه دارم... عااااححح
با شدت دار کردن ضرباتش و نفس نفس زدناش بالاخره هردوشون و به اوج رسوند. ات تا دست های پسر و دور کمرش احساس نکرد روی تخت ولو شد و نفس های نامنظمش و رها کرد.
جونگکوک زیر ملافه خزید و دستش و باز گذاشت تا ات هم بهش بپیونده و چون چاره ای نداشت با اجبار سینه خیز رفت و زیر ملافه خزید و سرش و روی بازوی حجیم جونگکوک گذاشت. اشک هاش هنوز بند نیومده بود و از ترس میلرزید.
کوک برای عذر طلبیدن دست نوازش به سرش کشید و بوسه ای به سرش زد تا منت کشی کنی
_ ات تنها چیزی که من ازت میخوام اینه که وقتی جایی میری خبر بدی و ترکم نکنی..
وقتی نتونست با جمله اش دختر نازشو آروم کنه با انگشت سرشو بلند کرد و اشک هاش و پاک کرد و تو چشماش زل زد و بی ریا گفت
_ معذرت میخوام!.. تند رفتم عصبانی بودم.. تو درک نمیکنی.. رقبای من برای نابودیم هرکاری میکنن فقط فکر اینکه بهت آسیبی برسه عقل از سرم میپرونه دیونه میشم.. من همیشه رفتار خوبی باهات داشتم خواهش میکنم ازم نترس و دیگه گریه نکن قول میدم دیگه هیچوقت نترسونمت باشه؟
با چونه ای صفت شده و چشم های آهویی لبریز از اشک سری تکون داد و سرشو به سینه جوگکوک چسبوند و با نوازش های ارومش به خواب رفت
۹.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.