عشق باور نکردنی 💚
عشق باور نکردنی 💚
بود و سقفش با ریسه های مهتابی آراسته شده بود...سمت در رفت و خواست بازش کنه که در از پشت باز شد...ا/ت اولش ترسید ولی بعد با دیدن چهره تهیونگ فقط قیافه یک آدم اعصبانی رو گرفت...تهیونگ:ا/ت بیدار شدی؟حالت خوبه؟ ا/ت تعنه ای به تهیونگ زد و خواست از در رد بشه که تهیونگ مچ دستشو محکم گرفت...تهیونگ:کجا میری؟؟ا/ت:خونمون...تهیونگ:تو که نمیخواستی بری...ا/ت:من کی گفتم نمیخوام؟ تو منو بی اجازه اوردی...معلوم نیست چیکارا هم کردی...تهیونگ:ا/ت منظورت چیه تو تب داشتی حالت بد بود خودت گفتی بیارمت خونه خودم...ا/ت:من همچین چیزی رو یادم نیست آقای کیم...تهیونگ:هه آقای کیم؟پس دیشب که خوب...ا/ت:عوضی منو چیز خور
/کردی؟تهیونگ:ا/ت دارم میگم حالت بد بود میفهمی...ا
بود و سقفش با ریسه های مهتابی آراسته شده بود...سمت در رفت و خواست بازش کنه که در از پشت باز شد...ا/ت اولش ترسید ولی بعد با دیدن چهره تهیونگ فقط قیافه یک آدم اعصبانی رو گرفت...تهیونگ:ا/ت بیدار شدی؟حالت خوبه؟ ا/ت تعنه ای به تهیونگ زد و خواست از در رد بشه که تهیونگ مچ دستشو محکم گرفت...تهیونگ:کجا میری؟؟ا/ت:خونمون...تهیونگ:تو که نمیخواستی بری...ا/ت:من کی گفتم نمیخوام؟ تو منو بی اجازه اوردی...معلوم نیست چیکارا هم کردی...تهیونگ:ا/ت منظورت چیه تو تب داشتی حالت بد بود خودت گفتی بیارمت خونه خودم...ا/ت:من همچین چیزی رو یادم نیست آقای کیم...تهیونگ:هه آقای کیم؟پس دیشب که خوب...ا/ت:عوضی منو چیز خور
/کردی؟تهیونگ:ا/ت دارم میگم حالت بد بود میفهمی...ا
۱.۸k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.