دانش آموز page1
وارد کلاس درسی جدید اش شد و به دانش آموزانی که با قیافه های حق به جانب،خسته،بی حوصله و منتظر بهش زل زده بودن خیره شد.
پرونده تک تکشان را خوانده بود و به خوبی افکارشان را از چشمانشان میخواند و پس فقط لپ تاپش را از کیفش خارج کرد و گفت:« لپ تاپ تونو در بیارین کلا یه بار توضیح می دم ولی با دقت گوش کنید می فهمید کلاس هم به صورت ویدیو ضبط میشه پس اگه نفهمیدین فایل ویدیو رو ببرید خونه دوباره ببینید. اهل تکلیف نیستم ولی اخر هر روز ازتون جلسه قبل رو آزمون می گیرم. من شمارو مثل پسر خودم نمی بینم و اصلا هیچ علاقه ای بهتون ندارم آیندتونم اصلا برام اهمیت نداره. یک روز کامل رو با من انیمیشن سازی دارید اگه دلقک بازی دربیارید کل روز تنبیه میشید. از اونجایی که پروسه تنبیه کردن رو دوست دارم هر دفعه با هر شخص روش تنبیه ام یه چیز جدیده. به هیچ عنوان به هیچ دلیلی ازم اجازه نگیرید در ضمن سر گوشی هم خواستید برین ایرپاد یا هنزفری استفاده کنید. تو، همونی که موهات شبیه گوسفند مرده اس، پاشو بیا پشت سیستم من هرکاری میگم رو بکن هر چی هم میگم رو توی کاغذ بنویس اخر کلاس پرینت بگیر به همه بده.»
مشخصا تعجب کرده بودن. ولی خب همینکه وسط کلاسم هی حرف نزنن و رو مخم نرن کافیه. شروع کردم به توضیح دادن درس و هر از گاهی از اونایی که سرشون پایین بود سوال می پرسیدم. به متن کتاب دوباره یک نگاه انداختم و کتم رو در اوردم و گفتم:«کتابتون یه روش واسه سه بعدی کردن داده، ولی من کلا مولف کتابتونو قبول ندارم روشی که داده هم چرتو پرته پس از این بخش فقط جزوشو بخونین عملیشو تو امتحان نمیارم. با روش من...»
نگاهم خورد به پسره کله فرفری روی صندلیم، که داشت هم جزوه مینوشت هم سعی میکرد کارایی که میگم رو تکرار کنه و مثل احمقا هی تکون تکون میخوره و لبشو گاز می گرفت. خنده داره، موهاش شاخ شده بود و هودی مشکی تو تنش زار میزد، اکثرا این جور ادما به نظرم شلخته و نامتعارفن ولی این به طرز عجیبی خیلی کیوت میزد.
همونطور که درسو توضیح میدادم کیوت بازی های گوسفند کوچولو رو هم زیر نظر داشتم. وقتی زنگ خورد رفتم بالا سرش ولی انقدر غرق تمرین که گفته بودم شد که اصلا متوجه حضورم نشده بود دستش میلرزید و نمیتونست شکل رو دربیاره و هر چند دقیقه، یک بار شکلش خراب میشد. رفتم پشتش و زدم پشت دستی که باهاش ماوس رو گرفته بود تا ولش کنه و خودم ماوس رو گرفتم و یک خط نامتعارف مثل خودش کشیدم و همزمان شروع کردم توضیح دادن:« تو که دستات انقدر میلرزه خطی که کشیدی رو با این ادیتش کن و با کیبورد تکونش بده.»
آروم دم گوشم گفت:« آخه این جوری فقط تایمم حروم میشه و عقب میمونم بالاخره باید درست انجام دادنشو یاد بگیرم.»
سرمو تکون دادم و کمرم رو صاف کردم و گفتم:«پس من به تو تمرین دست میدم . مثلا شیشصدتا قلب میکشی با عدد! کاملا دوتا تیکش مساوی باشن و بدون اینکه خطت لرزون باشه، جلسه بعد میاری. باور کن دونه به دونه میشمرم.»
با بهت نگاهم کرد. و این نشون میده واقعا ورزش دستش کمه پس بی اهمیت به نگاه احمقانش فلاسک چاییم رو برداشتم و از کلاس خارج شدم. وسط حیاط نشستم و آروم از چاییم مزه کردم اعصاب معلما و معاونا رو نداشتم .
از امریکا کوبیدم اومدم ایران واسه خواهرم حالا باید دو سال وایسم اینجا معلمی کنم تا خواهر زادم از سربازی بیاد،و این فقط بیشتر اعصابم رو بهم میریخت.
نگاهم به پسره گوسفندی خورد که آروم رفت پشت حیاط مدرسه و یواشکی دورو برو نگاه کرد تا کسی حواسش بهش نباشه. اول خواستم اهمیت ندم ولی بعد خودمو در حالی پیدا کردم که در پشت حیاط رو باز کرده بودم.
آروم وارد شدم و دیدم یه عالمه گل و گیاه چپونده تو یه چسه جا و دورو برش و روی سر و شونه و شکم و پاهاش یه عالمه گربه هستن و داره بهشون گوشت همبرگرشو میده بی صدا درو بستم و رفتم سمت آبدارخونه، اون پسر...چرا انقدر دلنشین بود؟
Vahyun
شاگرد رویایی ترین سنپای.
پرونده تک تکشان را خوانده بود و به خوبی افکارشان را از چشمانشان میخواند و پس فقط لپ تاپش را از کیفش خارج کرد و گفت:« لپ تاپ تونو در بیارین کلا یه بار توضیح می دم ولی با دقت گوش کنید می فهمید کلاس هم به صورت ویدیو ضبط میشه پس اگه نفهمیدین فایل ویدیو رو ببرید خونه دوباره ببینید. اهل تکلیف نیستم ولی اخر هر روز ازتون جلسه قبل رو آزمون می گیرم. من شمارو مثل پسر خودم نمی بینم و اصلا هیچ علاقه ای بهتون ندارم آیندتونم اصلا برام اهمیت نداره. یک روز کامل رو با من انیمیشن سازی دارید اگه دلقک بازی دربیارید کل روز تنبیه میشید. از اونجایی که پروسه تنبیه کردن رو دوست دارم هر دفعه با هر شخص روش تنبیه ام یه چیز جدیده. به هیچ عنوان به هیچ دلیلی ازم اجازه نگیرید در ضمن سر گوشی هم خواستید برین ایرپاد یا هنزفری استفاده کنید. تو، همونی که موهات شبیه گوسفند مرده اس، پاشو بیا پشت سیستم من هرکاری میگم رو بکن هر چی هم میگم رو توی کاغذ بنویس اخر کلاس پرینت بگیر به همه بده.»
مشخصا تعجب کرده بودن. ولی خب همینکه وسط کلاسم هی حرف نزنن و رو مخم نرن کافیه. شروع کردم به توضیح دادن درس و هر از گاهی از اونایی که سرشون پایین بود سوال می پرسیدم. به متن کتاب دوباره یک نگاه انداختم و کتم رو در اوردم و گفتم:«کتابتون یه روش واسه سه بعدی کردن داده، ولی من کلا مولف کتابتونو قبول ندارم روشی که داده هم چرتو پرته پس از این بخش فقط جزوشو بخونین عملیشو تو امتحان نمیارم. با روش من...»
نگاهم خورد به پسره کله فرفری روی صندلیم، که داشت هم جزوه مینوشت هم سعی میکرد کارایی که میگم رو تکرار کنه و مثل احمقا هی تکون تکون میخوره و لبشو گاز می گرفت. خنده داره، موهاش شاخ شده بود و هودی مشکی تو تنش زار میزد، اکثرا این جور ادما به نظرم شلخته و نامتعارفن ولی این به طرز عجیبی خیلی کیوت میزد.
همونطور که درسو توضیح میدادم کیوت بازی های گوسفند کوچولو رو هم زیر نظر داشتم. وقتی زنگ خورد رفتم بالا سرش ولی انقدر غرق تمرین که گفته بودم شد که اصلا متوجه حضورم نشده بود دستش میلرزید و نمیتونست شکل رو دربیاره و هر چند دقیقه، یک بار شکلش خراب میشد. رفتم پشتش و زدم پشت دستی که باهاش ماوس رو گرفته بود تا ولش کنه و خودم ماوس رو گرفتم و یک خط نامتعارف مثل خودش کشیدم و همزمان شروع کردم توضیح دادن:« تو که دستات انقدر میلرزه خطی که کشیدی رو با این ادیتش کن و با کیبورد تکونش بده.»
آروم دم گوشم گفت:« آخه این جوری فقط تایمم حروم میشه و عقب میمونم بالاخره باید درست انجام دادنشو یاد بگیرم.»
سرمو تکون دادم و کمرم رو صاف کردم و گفتم:«پس من به تو تمرین دست میدم . مثلا شیشصدتا قلب میکشی با عدد! کاملا دوتا تیکش مساوی باشن و بدون اینکه خطت لرزون باشه، جلسه بعد میاری. باور کن دونه به دونه میشمرم.»
با بهت نگاهم کرد. و این نشون میده واقعا ورزش دستش کمه پس بی اهمیت به نگاه احمقانش فلاسک چاییم رو برداشتم و از کلاس خارج شدم. وسط حیاط نشستم و آروم از چاییم مزه کردم اعصاب معلما و معاونا رو نداشتم .
از امریکا کوبیدم اومدم ایران واسه خواهرم حالا باید دو سال وایسم اینجا معلمی کنم تا خواهر زادم از سربازی بیاد،و این فقط بیشتر اعصابم رو بهم میریخت.
نگاهم به پسره گوسفندی خورد که آروم رفت پشت حیاط مدرسه و یواشکی دورو برو نگاه کرد تا کسی حواسش بهش نباشه. اول خواستم اهمیت ندم ولی بعد خودمو در حالی پیدا کردم که در پشت حیاط رو باز کرده بودم.
آروم وارد شدم و دیدم یه عالمه گل و گیاه چپونده تو یه چسه جا و دورو برش و روی سر و شونه و شکم و پاهاش یه عالمه گربه هستن و داره بهشون گوشت همبرگرشو میده بی صدا درو بستم و رفتم سمت آبدارخونه، اون پسر...چرا انقدر دلنشین بود؟
Vahyun
شاگرد رویایی ترین سنپای.
۳۱۶
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.