عشق مخفی پارت ۳
فقط میدونستم باید برم دنبالش بدو بدو دنبالش کردم زبونم نمیچرخید اسمشو صدا بزنم یهو خشکم زد جلوی چشمم وقتی برگشته بود بهم نگاه کنه که اون ماشین بیش از حد بهش نزدیک شد و یه لحظه تمام زندگیم جلوی چشمام پر پر شد (یوکینا) همه چی روی صحنه اهسته رفت دنیا دور سرم میچرخید با سینه روی زمین افتادم قلبم دیگه نزد آخزین صحنه ای که دیدم تهیونگ بود که آروم به سمتم میدوید و بلند اسمم رو صدا میزد ««یک هفته بعد»» (ته) امروز هم مثل همه هفته گذشته رفتم بیمارستان هنوز تو کما بود رفتم تو اتاقش پرستا با عجله به سمتم برگشت «آقای کیم ایشون دارن به هوش میان ». روی پاهام بند نبودم به سمت تخت یوکی پرواز کردم پلکاش آروم روی هم میلرزید و باز شد در کمال عشق به صورت بی نظیرش خیره شدم به محض دیدنم خودشو جمع و جور کرد *ته .........تهیونگ .بدون لحظه ای تحمل دستشو بین دستام اسیر کردم @جانم یوکی جان تهیونگ *ببخشید @برای چی *من ...معذرت میخوام این مدت پیشتون نبودم @باید همه چیزو برام تعریف کنی . همه چیزو برام تعریف کرد از پنج سال پیش که یه شب ناپید شد گفت اون گروه لعنتی دزدیه بودش تا مجبورش کنن براشون جاسوسی کنه
۱.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.