عشق ابدی پارت ۷۶
عشق ابدی پارت ۷۶
ویو ته
نامجون : دِ بس کنید دیگه . بابا قضیه چیه ؟ اون از تلفن و رفتن تون . اینم از برگشتن و دعواتون ! همین الان بگید اینجا چه خبره ؟؟
+از جیهوپ بپرس
جیهوپ : نخیر خودت توضیح میدی
نامجون : یکباره دیگه بهم پاس بدین بگین این بگه اون بگه اونوقت من میدونم و شما(لحن ترسناک)
نمیدونم چرا ولی انگاری یونگی از این لحن نامجون ترسیده بود
+خ...خیله خب بریم بشینیم میگم
نامجون : جیهوپ بیا پایین(داد)
جیهوپ : او...اومدم(داد)
همه رفتیم و نشستیم تا یونگی بگه
+خب...ببینید ....من نمیتونم الان بگم، جیهوپ بگو .
جیهوپ : همه چیو بنداز گردن من :/
جیهوپ : خب راستش پدرای ما دشمنی چندین ساله داشتن و دارن . واقعیت اینجوریه که تصادف و رفتن منم به خارج از سر آتیشی بود که این انداخت تو زندگی پدرامون . این سه تا شریک یه مجتمع بودن . اما بعد از مدتی بهشون خیانت کرد و اموال و دارایی که باید تقسیم میشد بین سه نفری شون رو برداشت و در رفت ، ولی فقط این نبود . خیلی به پدرامون آسیب زد . بابای من چند روزی سر ضرب و شتم اون عوضی تو کما بود ؛ پدرم و عموم برای پس گرفتن سهم شون خیلی تلاش کردن که پیداش کنن . پیداش هم کردن و بنا بر قانونی که بود اعدامش کردن و سهم پدرای ما هم پس گرفته شد . اما خب...
+ ولی خب پسر عوضیش دست بردار نبوده و نیست . بعد از مرگ عموم بابام بشدت مورد تهدیدات پسرش قرار گرفت . و خب چند ماهی حتی قبل مرگ عمو مداوم به من اخطار میداد که زندگیتون رو نابود میکنم و از این گوه خوریا ؛ بعد از مرگ عمو و مرگ الکی جیهوپ فهمیدم که کار خود عوضی شه ، تصمیم گرفتم تلافی کنم و انتقام خون عموم و پسر عموم رو بگیرم . حالا خیلی قضایا داره.
جیهوپ : بعد از برگشت من یونگی بهم گفت میخواد چیکار کنه ،از همون اولم مخالف بودم . اما خب برای گرفتن حق پدرم و برای اینکه بشونمش سر جاش موافق کارای یونگی شدم ، فقط تا یه مدت .(نگاه به یونگی)
واقعا مخم دیگه قد نمیداد ... نمیدونستم دارن چی میگن
ته : خدایا این همه قضیه در چند روز.؟ اومدن یهویی جیهوپ . فهمیدن پسرعمو بودن یونگی و جیهوپ . تو رابطه بودن یونگی و جیمین . دعوا و حرفای یونگی پشت تلفن . قضیه ی پدرای جیهوپ و یونگی . داستان تهدید و انتقام ؛ وای خدایا (سرش رو گرفت)
کوک : وایستا وایستا . الان چی گفتی؟؟
ته : چ..چیو چی گفتم؟؟
کوک : تو رابطه بودن یونگی و جیمین !؟
- لعنت بهت تهیونگ(آروم و حرصی)
ته : نه بابا . منظورم این دوستی پدراشونه و همین که همو میشناسن
کوک : (نگاه های مشکوک)
ته : باور کن .(لبخند مصنوعی)
ویو ته
نامجون : دِ بس کنید دیگه . بابا قضیه چیه ؟ اون از تلفن و رفتن تون . اینم از برگشتن و دعواتون ! همین الان بگید اینجا چه خبره ؟؟
+از جیهوپ بپرس
جیهوپ : نخیر خودت توضیح میدی
نامجون : یکباره دیگه بهم پاس بدین بگین این بگه اون بگه اونوقت من میدونم و شما(لحن ترسناک)
نمیدونم چرا ولی انگاری یونگی از این لحن نامجون ترسیده بود
+خ...خیله خب بریم بشینیم میگم
نامجون : جیهوپ بیا پایین(داد)
جیهوپ : او...اومدم(داد)
همه رفتیم و نشستیم تا یونگی بگه
+خب...ببینید ....من نمیتونم الان بگم، جیهوپ بگو .
جیهوپ : همه چیو بنداز گردن من :/
جیهوپ : خب راستش پدرای ما دشمنی چندین ساله داشتن و دارن . واقعیت اینجوریه که تصادف و رفتن منم به خارج از سر آتیشی بود که این انداخت تو زندگی پدرامون . این سه تا شریک یه مجتمع بودن . اما بعد از مدتی بهشون خیانت کرد و اموال و دارایی که باید تقسیم میشد بین سه نفری شون رو برداشت و در رفت ، ولی فقط این نبود . خیلی به پدرامون آسیب زد . بابای من چند روزی سر ضرب و شتم اون عوضی تو کما بود ؛ پدرم و عموم برای پس گرفتن سهم شون خیلی تلاش کردن که پیداش کنن . پیداش هم کردن و بنا بر قانونی که بود اعدامش کردن و سهم پدرای ما هم پس گرفته شد . اما خب...
+ ولی خب پسر عوضیش دست بردار نبوده و نیست . بعد از مرگ عموم بابام بشدت مورد تهدیدات پسرش قرار گرفت . و خب چند ماهی حتی قبل مرگ عمو مداوم به من اخطار میداد که زندگیتون رو نابود میکنم و از این گوه خوریا ؛ بعد از مرگ عمو و مرگ الکی جیهوپ فهمیدم که کار خود عوضی شه ، تصمیم گرفتم تلافی کنم و انتقام خون عموم و پسر عموم رو بگیرم . حالا خیلی قضایا داره.
جیهوپ : بعد از برگشت من یونگی بهم گفت میخواد چیکار کنه ،از همون اولم مخالف بودم . اما خب برای گرفتن حق پدرم و برای اینکه بشونمش سر جاش موافق کارای یونگی شدم ، فقط تا یه مدت .(نگاه به یونگی)
واقعا مخم دیگه قد نمیداد ... نمیدونستم دارن چی میگن
ته : خدایا این همه قضیه در چند روز.؟ اومدن یهویی جیهوپ . فهمیدن پسرعمو بودن یونگی و جیهوپ . تو رابطه بودن یونگی و جیمین . دعوا و حرفای یونگی پشت تلفن . قضیه ی پدرای جیهوپ و یونگی . داستان تهدید و انتقام ؛ وای خدایا (سرش رو گرفت)
کوک : وایستا وایستا . الان چی گفتی؟؟
ته : چ..چیو چی گفتم؟؟
کوک : تو رابطه بودن یونگی و جیمین !؟
- لعنت بهت تهیونگ(آروم و حرصی)
ته : نه بابا . منظورم این دوستی پدراشونه و همین که همو میشناسن
کوک : (نگاه های مشکوک)
ته : باور کن .(لبخند مصنوعی)
۲.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.