عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 13
صبح با صدای باز شدن در صدای خدمتکار بیدار شدم دیدم چریونگ اومده اتاقم
_عاممممم(مثلا خمیازه🙄)صبح بخیر چریونگ شی(خواب آلود و کیوت)
¥صبح بخیر بانوی من(لبخند)
یه ۲۰ دقیقه توی جام قلت خوردم از روی تخت بلند شدم می خاستم پتوی روی تختم رو مرتب کنم که چریونگ برگشت گفت
¥بانوی مننننننننننن عه نکنین من مرتب میکنم شما به کاراتون برسین مثلا امروز قرار با ولیعهد برید پیک نیک
شتتتتتتتتتتتتتتت اصلا یادم نبود امروز قرار بود بریم بیرون
_چریونگ ساعت چنده!؟
¥ساعت، ۹ صبح
_ساعت چند قراره بریم !؟
¥ساعت ۱۰ باید برای صبحونه پایین برید و اینکه ساعت ۱۱ میرید پیک نیک
شتتتتتتتت چقدر وقت کم دارممممممم
_چریونگ این دفعه تو تختو مرتب کن ولی دفعه ی بعد خودم مرتب میکنم ( هول شده)
¥چشم بانو(خنده)
بعد سریع رفتم حموم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم اومدم بیرون (حوله تنشه) نشستم جلوی میز آینه ام موهامو خشک کردم بعد رفتم از کمد یه لباس مناسب برای امروز انتخاب کردم که اینم طراحی خودم بود بعد از اینکه پوشیدمش موهامو شونه زدم باز گذاشتم و یه پاپیون هم رنگ لباسم زدم به پشت موهام بعد یکم یه دست و صورتم کرم زدم که خشک نشه یکم هم از بالم لبم که از بازار خرید بودم و ترکیبی از گل رز و آلوورا بود به لبم زدم که خشک نشه نشه تقریبا ساعت ۵ دقیقه به ۱۰ بود با چریونگ از اتاقم اومدم بیرون به طرف میز صبحونه با وقار رفتم و این جاش سخت بود بعد رفتم سر میز کنار ولیعهد نشستم که بهم لبخندی زد گفت
+چطوری زیبای من!؟(لبخند هات)
_خوبم مرسی (خجالتی)
بعد خدمتکار شروع کردن به چیدن وسایل صبحانه که حدود ۵ دقیقه طول کشید بعدش پادشاه ملکه شروع به خوردن کردن بقیه هم بعد از اون ها مشغول خوردن صبحونه شدن
ویو بعد از صبحونه
ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه بود خدمتکارا میز و جمع کردن منو ولیعهد میخاستیم بلند شیم که آماده بشیم بریم پیک نیک که پادشاه گفت
پادشاه:امیدوارم بهتون خوش بگذره عزیزانم
منم تشکر کردم و یه لبخند ملیح زدم بعد رفتم توی اتاقم یه سبد کوچولو گوگولی برداشتم یه سری وسایل توش گذاشتم بعد رفتم پایین که چریونگ گفت
¥از این طرف بانو ولیعهد منتظرن
_باشههههههه
بعد از قصر خارج شدیم وارد حیاط شدیم ولیعهد کنار اسبش وایساده بود تعجب کردم یعنی قرار بود با اسب بریم نع کالسکه!؟
رفتم جلو که ولیعهد به چهره تعجب کرده ام خندش گرفت
_ولیعهد قرار با اسب بریم!؟
+آره راستی اسب توهم آوردم قراره با اسب هامون بریم(لبخند)
_واییییییییییی هوراااااااا(خنده و ذوق)
بعد رفتم طرف اسپیریت بغلش کردم
_دلم برات تنگ شده بود پسر خوبم(خنده)
ولیعهد که داشت با تعجب نگاه ام میکرد گفت
+پسره!؟
_اوهوم اسپیریت من یه پسر خیلی قوی و نازه (لبخند نوازش کردن اسپیریت)
+واو آخه اسبم من دختره
_(خنده)
بعد سوار اسب هامون شدیم و راه افتادیم به طرف بیرون قصر خداروشکر لباس برای سوار کاری مناسب بود و پف پفی نبود از قصر خارج شدیم و از ولیعهد پرسیدم
_کجا میمریم!؟
+میریم جنگل افسانه ای
_همون جنگلی که اون روز توش دیدمتون!؟
+اوهوم
گیگیلی لایک یادتون نره🍪🤎
ببخشید دیرررر شدددددد
ᴘᴀʀᴛ 13
صبح با صدای باز شدن در صدای خدمتکار بیدار شدم دیدم چریونگ اومده اتاقم
_عاممممم(مثلا خمیازه🙄)صبح بخیر چریونگ شی(خواب آلود و کیوت)
¥صبح بخیر بانوی من(لبخند)
یه ۲۰ دقیقه توی جام قلت خوردم از روی تخت بلند شدم می خاستم پتوی روی تختم رو مرتب کنم که چریونگ برگشت گفت
¥بانوی مننننننننننن عه نکنین من مرتب میکنم شما به کاراتون برسین مثلا امروز قرار با ولیعهد برید پیک نیک
شتتتتتتتتتتتتتتت اصلا یادم نبود امروز قرار بود بریم بیرون
_چریونگ ساعت چنده!؟
¥ساعت، ۹ صبح
_ساعت چند قراره بریم !؟
¥ساعت ۱۰ باید برای صبحونه پایین برید و اینکه ساعت ۱۱ میرید پیک نیک
شتتتتتتتت چقدر وقت کم دارممممممم
_چریونگ این دفعه تو تختو مرتب کن ولی دفعه ی بعد خودم مرتب میکنم ( هول شده)
¥چشم بانو(خنده)
بعد سریع رفتم حموم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم اومدم بیرون (حوله تنشه) نشستم جلوی میز آینه ام موهامو خشک کردم بعد رفتم از کمد یه لباس مناسب برای امروز انتخاب کردم که اینم طراحی خودم بود بعد از اینکه پوشیدمش موهامو شونه زدم باز گذاشتم و یه پاپیون هم رنگ لباسم زدم به پشت موهام بعد یکم یه دست و صورتم کرم زدم که خشک نشه یکم هم از بالم لبم که از بازار خرید بودم و ترکیبی از گل رز و آلوورا بود به لبم زدم که خشک نشه نشه تقریبا ساعت ۵ دقیقه به ۱۰ بود با چریونگ از اتاقم اومدم بیرون به طرف میز صبحونه با وقار رفتم و این جاش سخت بود بعد رفتم سر میز کنار ولیعهد نشستم که بهم لبخندی زد گفت
+چطوری زیبای من!؟(لبخند هات)
_خوبم مرسی (خجالتی)
بعد خدمتکار شروع کردن به چیدن وسایل صبحانه که حدود ۵ دقیقه طول کشید بعدش پادشاه ملکه شروع به خوردن کردن بقیه هم بعد از اون ها مشغول خوردن صبحونه شدن
ویو بعد از صبحونه
ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه بود خدمتکارا میز و جمع کردن منو ولیعهد میخاستیم بلند شیم که آماده بشیم بریم پیک نیک که پادشاه گفت
پادشاه:امیدوارم بهتون خوش بگذره عزیزانم
منم تشکر کردم و یه لبخند ملیح زدم بعد رفتم توی اتاقم یه سبد کوچولو گوگولی برداشتم یه سری وسایل توش گذاشتم بعد رفتم پایین که چریونگ گفت
¥از این طرف بانو ولیعهد منتظرن
_باشههههههه
بعد از قصر خارج شدیم وارد حیاط شدیم ولیعهد کنار اسبش وایساده بود تعجب کردم یعنی قرار بود با اسب بریم نع کالسکه!؟
رفتم جلو که ولیعهد به چهره تعجب کرده ام خندش گرفت
_ولیعهد قرار با اسب بریم!؟
+آره راستی اسب توهم آوردم قراره با اسب هامون بریم(لبخند)
_واییییییییییی هوراااااااا(خنده و ذوق)
بعد رفتم طرف اسپیریت بغلش کردم
_دلم برات تنگ شده بود پسر خوبم(خنده)
ولیعهد که داشت با تعجب نگاه ام میکرد گفت
+پسره!؟
_اوهوم اسپیریت من یه پسر خیلی قوی و نازه (لبخند نوازش کردن اسپیریت)
+واو آخه اسبم من دختره
_(خنده)
بعد سوار اسب هامون شدیم و راه افتادیم به طرف بیرون قصر خداروشکر لباس برای سوار کاری مناسب بود و پف پفی نبود از قصر خارج شدیم و از ولیعهد پرسیدم
_کجا میمریم!؟
+میریم جنگل افسانه ای
_همون جنگلی که اون روز توش دیدمتون!؟
+اوهوم
گیگیلی لایک یادتون نره🍪🤎
ببخشید دیرررر شدددددد
۵.۰k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.