شروعش قهوه بود☕🤎p4
جین: خب بریم همه: بریم (30دقیقه بعد) تهیونگ جونگ کوک جین جیمین: من گشنمه یونگی: منم نامجون: بزار الان غذا سفارش میدم یونگی: نه بزار ببینم دستپخت مینجی چجوریه جی هوپ: موافقم با حرف یونگی مینجی: خیل خوب باشه چه غذایی میخواین؟ جی هوپ: خورشت کیمچی یونگی: گوشت جیمین: نخیر گوشت خوک جین: ننگ میون نامجون: کالجوکسو تهیونگ: جاپجا جونگ کوک: دوکبوکی
مینجی: 🤣🤣🤣😂وایی.... دلممم چرا همتون یچیز گفتین خیل خوب درست میکنم اما به اندازه ینفر همه: اوکی جونگ کوک جی هوپ: ایو کجاست؟ مینجی: رفته دوش بگیره اون بیاد باهم درست کنیم نامجون: باشه اوکی(۱٠ دقیقه بعد) ایو: مینج گشنمه مینجی: بیا غذا درست کنیم(۲ساعت بعد) مینجی ایو: بیایید غذا
همه: بلاخره (۳٠ دقیقع بعد) جین: دستت درد نکنه چی پختی یونگی: وای عالی بود مرسی (بعد از تعریف کردن از غذا) مینجی: نه بابا کاری نکردیم جونگ کوک: میگم بریم بیرون تهیونگ: اوکی جین: بزار مینجی و ایو یکم بخوابن به هر حال از سفر اومدن ایو: اره بعدش بریم بیرون(همه رفتن اتاقشون) ویو مینجی
رفتم تو اتاقم با این لباسم خیلی راحت نبودم یه لباس راحتر پوشیدم (عکسش بالا) رفتم رو تختم خوابم نمیومد پس گوشیم رو گرفتم باهاش ور رفتم (20دقیقه بعد) در اتاقم زده شد گفتم بفرمایید تهیونگ: سلام خوبی مینجی: عه سلام جانم کاری داشتی تهیونگ: خب خوابم نمیبرد همه خواب بودن دیدم صدا اهنگ میاد گفتم بیام پیش تو مینجی: بیا بشین تهیونگ نشست رو تخت تهیونگ: راستش قیافت آشناس برام مینجی: بلاخره یادت اومد، من داخل یه کافه ای کار میکردم داخل این تاریخ........ اومدی کافه یه قهوه سفارش دادی قهوت رو تموم نکرده با شوق و ذوق رفتی بیرون لباست هم مشکی بود تهیونگ: اون دختره تو بودی وایی باورم نمیشه 😃راستی الان چند سالته؟ مینجی: 26 فکر کنم تو 27سالت باشه تهیونگ: اره
مینجی: 🤣🤣🤣😂وایی.... دلممم چرا همتون یچیز گفتین خیل خوب درست میکنم اما به اندازه ینفر همه: اوکی جونگ کوک جی هوپ: ایو کجاست؟ مینجی: رفته دوش بگیره اون بیاد باهم درست کنیم نامجون: باشه اوکی(۱٠ دقیقه بعد) ایو: مینج گشنمه مینجی: بیا غذا درست کنیم(۲ساعت بعد) مینجی ایو: بیایید غذا
همه: بلاخره (۳٠ دقیقع بعد) جین: دستت درد نکنه چی پختی یونگی: وای عالی بود مرسی (بعد از تعریف کردن از غذا) مینجی: نه بابا کاری نکردیم جونگ کوک: میگم بریم بیرون تهیونگ: اوکی جین: بزار مینجی و ایو یکم بخوابن به هر حال از سفر اومدن ایو: اره بعدش بریم بیرون(همه رفتن اتاقشون) ویو مینجی
رفتم تو اتاقم با این لباسم خیلی راحت نبودم یه لباس راحتر پوشیدم (عکسش بالا) رفتم رو تختم خوابم نمیومد پس گوشیم رو گرفتم باهاش ور رفتم (20دقیقه بعد) در اتاقم زده شد گفتم بفرمایید تهیونگ: سلام خوبی مینجی: عه سلام جانم کاری داشتی تهیونگ: خب خوابم نمیبرد همه خواب بودن دیدم صدا اهنگ میاد گفتم بیام پیش تو مینجی: بیا بشین تهیونگ نشست رو تخت تهیونگ: راستش قیافت آشناس برام مینجی: بلاخره یادت اومد، من داخل یه کافه ای کار میکردم داخل این تاریخ........ اومدی کافه یه قهوه سفارش دادی قهوت رو تموم نکرده با شوق و ذوق رفتی بیرون لباست هم مشکی بود تهیونگ: اون دختره تو بودی وایی باورم نمیشه 😃راستی الان چند سالته؟ مینجی: 26 فکر کنم تو 27سالت باشه تهیونگ: اره
۶.۵k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.