۴.
۴.
سریع رفتیم سمت اتاقش جیهو داشت بهش نزدیک تر میشد ولی هرچی نزدیک تر میشد خشم جونگ کوک بیشتر میشد و هرچی دور و برش بود و میشکست ، بدون اهمیت رفتم جلوی جیهو وایستادم ، جونگکوک پارچ اب و کوبوند رو زمین و داشت بقیه وسایل اتاق هم میشکوند جیهو شونم و گرفت و کشید کنار
جیهو: چته دیوونه دلت میخواد تو این سن به دست این بمیری ؟
رفتم دوباره جلوش شبیه این بچه نفهما
- اون نمیتونه به من اسیب برسونه چون یاد خواهرش میوفته !
جیهو ک انگار قانع شده بود رفت عقب تر ... نزدیک جونگ کوک شدم با دیدنم اخم هاش عمیق تر شد دستاش و مشت کرد جوری که رگاش زده بود بیرون ،، معلوم بود دیگه نمیتونه چیزی بشکونه ! با دیدنم یاد خواهرش میوفته و نمیتونه کاری کنه ... اخه تا چه حد وابسته بوده بهش مگه ؟
- میشه اروم باشی ...
رفتم جلو ،، ترسی نداشتم ولی انگار جیهو داشت سکته میکرد با اینکه دومتر عقب تر وایستاده بود !
رفتم جلو تر ، بازوهای سفتش و گرفتم و نشوندمش لبه تخت ، سرشو خم کرد و دستاشو روی سرش گذاشت ... نگاهی به جیهو کردم که چشاش از تعجب چهار تا شده بود..
چرا اینجوری بود ؟؟
جونگکوک خوابید و منم رفتم بیرون از اتاق ، جیهو اومد طرفم
جیهو: چجوری تونستی ؟
- اقای جیهو منظورتونو نمیفهمم
جیهو؛ تو اولین کسی هستی که بعد خواهرش تونستی ارومش کنی و جلوت مقاومت نکرد !
- اها ....
جیهو؛ حتی منی ک از کودکی باهاش دوستم ، هیچ وقت انقدر تو حال بد و عصبانیش نتونستم ارومش کنم !
- عجب ...
×پرش به فردا×
لایک ، کامنت ؟♡
سریع رفتیم سمت اتاقش جیهو داشت بهش نزدیک تر میشد ولی هرچی نزدیک تر میشد خشم جونگ کوک بیشتر میشد و هرچی دور و برش بود و میشکست ، بدون اهمیت رفتم جلوی جیهو وایستادم ، جونگکوک پارچ اب و کوبوند رو زمین و داشت بقیه وسایل اتاق هم میشکوند جیهو شونم و گرفت و کشید کنار
جیهو: چته دیوونه دلت میخواد تو این سن به دست این بمیری ؟
رفتم دوباره جلوش شبیه این بچه نفهما
- اون نمیتونه به من اسیب برسونه چون یاد خواهرش میوفته !
جیهو ک انگار قانع شده بود رفت عقب تر ... نزدیک جونگ کوک شدم با دیدنم اخم هاش عمیق تر شد دستاش و مشت کرد جوری که رگاش زده بود بیرون ،، معلوم بود دیگه نمیتونه چیزی بشکونه ! با دیدنم یاد خواهرش میوفته و نمیتونه کاری کنه ... اخه تا چه حد وابسته بوده بهش مگه ؟
- میشه اروم باشی ...
رفتم جلو ،، ترسی نداشتم ولی انگار جیهو داشت سکته میکرد با اینکه دومتر عقب تر وایستاده بود !
رفتم جلو تر ، بازوهای سفتش و گرفتم و نشوندمش لبه تخت ، سرشو خم کرد و دستاشو روی سرش گذاشت ... نگاهی به جیهو کردم که چشاش از تعجب چهار تا شده بود..
چرا اینجوری بود ؟؟
جونگکوک خوابید و منم رفتم بیرون از اتاق ، جیهو اومد طرفم
جیهو: چجوری تونستی ؟
- اقای جیهو منظورتونو نمیفهمم
جیهو؛ تو اولین کسی هستی که بعد خواهرش تونستی ارومش کنی و جلوت مقاومت نکرد !
- اها ....
جیهو؛ حتی منی ک از کودکی باهاش دوستم ، هیچ وقت انقدر تو حال بد و عصبانیش نتونستم ارومش کنم !
- عجب ...
×پرش به فردا×
لایک ، کامنت ؟♡
۷.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.