𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁴²
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁴²
ات: اوهوم*خوابالو*
جیمین: ات...من یه پرستار اوردم...معاینت کنه...باشه؟
ات: باش
ویو جیمین
کمکش کردم تا بشینه...از اتاق بیرون رفتم تا جانگ می رو صدا کنم...درو بستم....
جیمین: جانگ می ببین اینجا یه دختر هست خب؟
جانگ می: هیییی داداشش؟!*ذوق. تعجب*
جیمین: نه اونجوری که فکر میک....
جانگ می: برو اینور ببینممم
جیمین: ببین سرماخوردگی داره...میشه کمکش کنی؟
جانگ می: مریض شده؟...(مکث)....اوکی
از جلو در اومدم اینور...جانگ می وارد اتاق شد... درو بست...از نگرانی داشتم میمردم......
ویو ات
با وارد شدن یه دختر برگام ریخت!....
جانگ می: سلام دختر کوچولو
ات:---
جانگ می: من جانگ می هستم...(مکث)...خواهر بزرگتر جیمین
ات: آها...منم ات*صدای گرفته*
کنارم نشست و از تو کیفش چند تا وسیله عجیب بیرون اورد...
دماسنج الکتریکی؟...
جانگ می: باید با این دمای ب.دنتو چک کنم....
دماسنج رو نزدیک سرم اورد....خودم میدونستم تبم بالاست....
جانگ می: خب تبت بالاست ولی اشکال نداره
کیفش تقریبا بزرگ بود...ازش یه سِرُم و یه لوله دراورد و به بالای تخت وصل کرد...بعد پنبه رو برداشت و بهش الکل زد....
جانگ می: میخوام بهت سرم بزنم...
دستمو گرفت و توی دستش گذاشت...فکر نمیکردم درد داشته باشه...اولین بارم بود....سوزن رو که به رگ دستم زد...هیچ واکنشی نشون ندادم...اما دردم گرفته بود...این درد بهتر از تب بالای چند درجست....
جانگ می: خب باید بری زیر پتو و استراحت کنی*لبخند*
ات: باشه*بی حال*
وسایلشو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت و درو بست.....
جانگ می: حالش خوب میشه
جیمین: تبش چند بود؟... ها؟... چی نیاز داره؟... چیکارش کردی؟... دردش که نگ....*سوال پیچ*
جانگ می: عهههه برو براش سوپ درست کن*عصبی*
جیمین: بلد بودم تا الان درست میکردم...
جانگ می: یعنی من نمیدونم مامان تو اون دوسالی که من کالج بودم چی بهت یاد داده*خنده بلند*
ویو جانگ می
به سمت آشپزخونه رفتم...چند تا وسیله و خوراکی برای آماده کردن سوپ برداشتم و قابلمه رو روشن کردم.... تقریبا ده دقیقه بعد تموم شد....یه بشقاب برداشتم و سوپ رو ریختم...گذاشتم تو سینی و کنارش یه لیوان آب و دوتا قرص گذاشتم...به سمت اتاق ات رفتم...درو زدم...
ات: بله
درو باز کردم و وارد شدم...سینی رو، روی میز گذاشتم...
جانگ می: اول سوپتو بخور بعد این دو تا قرصه، اول اینو بخور *اشاره*بعد چند دقیقه اینو
ات: باشه
ات: اوهوم*خوابالو*
جیمین: ات...من یه پرستار اوردم...معاینت کنه...باشه؟
ات: باش
ویو جیمین
کمکش کردم تا بشینه...از اتاق بیرون رفتم تا جانگ می رو صدا کنم...درو بستم....
جیمین: جانگ می ببین اینجا یه دختر هست خب؟
جانگ می: هیییی داداشش؟!*ذوق. تعجب*
جیمین: نه اونجوری که فکر میک....
جانگ می: برو اینور ببینممم
جیمین: ببین سرماخوردگی داره...میشه کمکش کنی؟
جانگ می: مریض شده؟...(مکث)....اوکی
از جلو در اومدم اینور...جانگ می وارد اتاق شد... درو بست...از نگرانی داشتم میمردم......
ویو ات
با وارد شدن یه دختر برگام ریخت!....
جانگ می: سلام دختر کوچولو
ات:---
جانگ می: من جانگ می هستم...(مکث)...خواهر بزرگتر جیمین
ات: آها...منم ات*صدای گرفته*
کنارم نشست و از تو کیفش چند تا وسیله عجیب بیرون اورد...
دماسنج الکتریکی؟...
جانگ می: باید با این دمای ب.دنتو چک کنم....
دماسنج رو نزدیک سرم اورد....خودم میدونستم تبم بالاست....
جانگ می: خب تبت بالاست ولی اشکال نداره
کیفش تقریبا بزرگ بود...ازش یه سِرُم و یه لوله دراورد و به بالای تخت وصل کرد...بعد پنبه رو برداشت و بهش الکل زد....
جانگ می: میخوام بهت سرم بزنم...
دستمو گرفت و توی دستش گذاشت...فکر نمیکردم درد داشته باشه...اولین بارم بود....سوزن رو که به رگ دستم زد...هیچ واکنشی نشون ندادم...اما دردم گرفته بود...این درد بهتر از تب بالای چند درجست....
جانگ می: خب باید بری زیر پتو و استراحت کنی*لبخند*
ات: باشه*بی حال*
وسایلشو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت و درو بست.....
جانگ می: حالش خوب میشه
جیمین: تبش چند بود؟... ها؟... چی نیاز داره؟... چیکارش کردی؟... دردش که نگ....*سوال پیچ*
جانگ می: عهههه برو براش سوپ درست کن*عصبی*
جیمین: بلد بودم تا الان درست میکردم...
جانگ می: یعنی من نمیدونم مامان تو اون دوسالی که من کالج بودم چی بهت یاد داده*خنده بلند*
ویو جانگ می
به سمت آشپزخونه رفتم...چند تا وسیله و خوراکی برای آماده کردن سوپ برداشتم و قابلمه رو روشن کردم.... تقریبا ده دقیقه بعد تموم شد....یه بشقاب برداشتم و سوپ رو ریختم...گذاشتم تو سینی و کنارش یه لیوان آب و دوتا قرص گذاشتم...به سمت اتاق ات رفتم...درو زدم...
ات: بله
درو باز کردم و وارد شدم...سینی رو، روی میز گذاشتم...
جانگ می: اول سوپتو بخور بعد این دو تا قرصه، اول اینو بخور *اشاره*بعد چند دقیقه اینو
ات: باشه
۱۵.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.