Im nothing without you part 21
برای چندمینبار بهش زنگ زد اما دوباره جوابی نگرفت.با شنیدن صدای در،به سمتش برگشت و جونگکوک رو که مثل مرده متحرک شده بود دید؛رنگش پریده بود و چشماش هنوز هم از اشک براق بودن.سریع به سمتش رفت و بازوهاشو گرفت که کوک نگاهش کرد. _جونگکوک..کجا بودی عزیزم میدونی چقدر نگران شدم؟
تهیونگ جونگکوک رو که هیچچیزی حس نمیکرد بغل کرد اما کوک با حس بدی که یهویی از اون تماس گرفت قدمی عقب رفت؛با چشمای خالی از احساس به سر تا پا نگاهش کرد و آروم لب زد_کجا بودی؟
تهیونگ دستش رو لای موهاش برد_م..من..باید برات توضیح بدم جونگکوکا
همین کافی بود تا چشمای کوک از اشک پر بشن.دوباره پرسید_کجا بودی؟
تهیونگ بدون جواب دادن فقط نگاهش کرد.قطره اشکی از چشم کوک پایین افتاد و با صدای بغضدار و خفهای گفت_چرا بهم دروغ گفتی؟
تهیونگ بغضشو خورد_من بهت دروغ نگفتم
قطره اشک دیگهای چکید و با صدای بلندتری گفت_چرا دروغ گفتی؟چرا نگفتی میری پیش یوری؟
رنگش پریده و دستاش یخ کرده بودن؛روی زمین کنار مبل نشست و گریهش شدت گرفت.بدون نگاه کردن به تهیونگ داد زد_چرا نگفتی دوسم نداری؟چرا نگفتی برات کافی نیستم تهیونگ؟..من هیچوقت مجبورت نکردم دوسم داشته باشی
تهیونگ روبهروی جونگکوک نشست و قطره اشکی از چشمش پایین ریخت_من دوسِت دارم جونگکوکا،هیچوقت بهت دروغ نگفتم..باور کن.من هیچوقت اینکارو باهات نکردم
نزدیکتر رفت و دستشو گرفت_میشه بهم گوش کنی؟
کوک دستشو آزاد کرد و همونطور که به چشماش نگاه میکرد گفت_بهم نزدیک نشو
اشکهای بیشتری روی صورت تهیونگ ریخت و ملتمس گفت_میشه فقط دو دقیقه بهم گوش کنی؟خواهش میکنم جونگکوکا
_چی داری بگی تهیونگ؟من با چشمای خودم دیدمتون...یونگی حتی بهت زنگم نزده بود
از روی زمین بلند شد و بیتوجه،سمت اتاق رفت و درو پشتش قفل کرد.همونطور که اشکاش بیاراده روی صورتش میریختن،پایین تخت نشست و هقهقاشو خالی کرد
_جونگکوک میشه گوش کنی؟..لطفا
تهیونگ همونطور که التماس میکرد پایین در نشست و آروم گفت_قسم میخورم هیچکسو به جز تو دوست ندارم..نمیدونم چطور..نمیدونم ولی باور کن با خواست خودم اینکارو نکردم
ولی جونگکوک فقط صحنهی توی ویدیو جلوی چشماش نقش میبست،قلبش فشرده میشد و مغزش بهش میگفت اشتباه کرده
~~
یونگی بعد از تقهای که به در زد وارد شد.
یونجون روی صندلی کارش نشسته بود؛یونگی روی مبل کنار میز نشست_کارِت انجام شد
یونجون سر تکون داد_میدونم ولی باید کمی بگذره تا قدم بعدی رو بریم..اینجوری شک میکنن
یونگی با اکراه سر تکون داد.
_خب..باید از بچه هم خلاص شیم؟
یونگی بعد از مکثی گفت_نه اگه بچهشو از دست بده ضربه بدی میخوره
_مگه از عشقش جداش کنیم ضربه نمیخوره؟!
ادامه در کامنت
like please??
تهیونگ جونگکوک رو که هیچچیزی حس نمیکرد بغل کرد اما کوک با حس بدی که یهویی از اون تماس گرفت قدمی عقب رفت؛با چشمای خالی از احساس به سر تا پا نگاهش کرد و آروم لب زد_کجا بودی؟
تهیونگ دستش رو لای موهاش برد_م..من..باید برات توضیح بدم جونگکوکا
همین کافی بود تا چشمای کوک از اشک پر بشن.دوباره پرسید_کجا بودی؟
تهیونگ بدون جواب دادن فقط نگاهش کرد.قطره اشکی از چشم کوک پایین افتاد و با صدای بغضدار و خفهای گفت_چرا بهم دروغ گفتی؟
تهیونگ بغضشو خورد_من بهت دروغ نگفتم
قطره اشک دیگهای چکید و با صدای بلندتری گفت_چرا دروغ گفتی؟چرا نگفتی میری پیش یوری؟
رنگش پریده و دستاش یخ کرده بودن؛روی زمین کنار مبل نشست و گریهش شدت گرفت.بدون نگاه کردن به تهیونگ داد زد_چرا نگفتی دوسم نداری؟چرا نگفتی برات کافی نیستم تهیونگ؟..من هیچوقت مجبورت نکردم دوسم داشته باشی
تهیونگ روبهروی جونگکوک نشست و قطره اشکی از چشمش پایین ریخت_من دوسِت دارم جونگکوکا،هیچوقت بهت دروغ نگفتم..باور کن.من هیچوقت اینکارو باهات نکردم
نزدیکتر رفت و دستشو گرفت_میشه بهم گوش کنی؟
کوک دستشو آزاد کرد و همونطور که به چشماش نگاه میکرد گفت_بهم نزدیک نشو
اشکهای بیشتری روی صورت تهیونگ ریخت و ملتمس گفت_میشه فقط دو دقیقه بهم گوش کنی؟خواهش میکنم جونگکوکا
_چی داری بگی تهیونگ؟من با چشمای خودم دیدمتون...یونگی حتی بهت زنگم نزده بود
از روی زمین بلند شد و بیتوجه،سمت اتاق رفت و درو پشتش قفل کرد.همونطور که اشکاش بیاراده روی صورتش میریختن،پایین تخت نشست و هقهقاشو خالی کرد
_جونگکوک میشه گوش کنی؟..لطفا
تهیونگ همونطور که التماس میکرد پایین در نشست و آروم گفت_قسم میخورم هیچکسو به جز تو دوست ندارم..نمیدونم چطور..نمیدونم ولی باور کن با خواست خودم اینکارو نکردم
ولی جونگکوک فقط صحنهی توی ویدیو جلوی چشماش نقش میبست،قلبش فشرده میشد و مغزش بهش میگفت اشتباه کرده
~~
یونگی بعد از تقهای که به در زد وارد شد.
یونجون روی صندلی کارش نشسته بود؛یونگی روی مبل کنار میز نشست_کارِت انجام شد
یونجون سر تکون داد_میدونم ولی باید کمی بگذره تا قدم بعدی رو بریم..اینجوری شک میکنن
یونگی با اکراه سر تکون داد.
_خب..باید از بچه هم خلاص شیم؟
یونگی بعد از مکثی گفت_نه اگه بچهشو از دست بده ضربه بدی میخوره
_مگه از عشقش جداش کنیم ضربه نمیخوره؟!
ادامه در کامنت
like please??
۲.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.