فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 13
ته: ببین اونجور که فکر میکنی نیست
ات: دقیقا چجوریه؟…تهیونگ برای همین بوی سیگار میدادی…این پاکت سیگار چیه
ته: خب اره…بعضی وقتا میکشم
ات: بیخود کردی(با عصبانیت)
ته: چرا انقدر عصبی ای
ات: خوشحال باشم؟واقعا که تهیونگ…یه بار دیگه بفهمم سیگار میکشی من میدونمو تو(پاکتو از شیشه پرت میکنه بیرون)
ته: فکر نمیکردم انقدر نگران بشی…باشه دیگه نمیکشم قول
ات: قول دادیا
ته: حالا چرا انقدر عصبانی شدی؟(با خنده)
ات: تهیونگ تو خودت مثلا بفهمی من سیگار میکشم عصبی نمیشی؟
ته: تو بیخود کردی
ات: بیا هنوز هیچی نشده رفتی رو ممبر
ته: دوست ندارم هیچوقت سیگار بکشی
ات: منم دوست ندارم تو سیگار بکشی
ته: من که گفتم باشه دیگه نمیکشم…بعدشم پیاده شو رسیدیم(با خنده)
ات: باشه
راوی:
ات و ته میرن سمت ساختمون کمپانی بعد از چند دقیقه واسه مصاحبه ات رو صدا میزنن…
ته: استرس نگیر…راحته
ات: باشه من رفتم
ات ویو
یکم استرس گرفتم نفس عمیق کشیدم و ذهنمو خالی کردم و وارد اتاق شدم ازم خواستن که کامل خودمو معرفی کنم…
ات: من کیم ات هستم…متولد ۲۰ آگوست سال ۲۰۰۵ کالج………..درس میخونم رشته تئاتر و بازیگری(هر اسمی میخواید تصور کنید)قدم ۱۶۷ و وزنمم ۴۵
یکی از داورا: متنی که برات به نمایش گذاشته میشه رو به صورت یه سکانس عاشقانه بخون
ات: بله…از پیشم نرو لئو…میدونی با رفتنت باعث میشی قلبم مثل خاکسترای بعد اتیش پودر بشه…قولتو نشکن و بمون مثل یه مرد تا اخرش پای حرفت وایسا!(با تمام وجود این جملرو میگه جوری که انگار واقعا فردی به اسم لئو اونجا هست)
ذهن ات:موقع گفتن جملات فقط به تهیونگ فکر میکردم و اونو جلوی خودم تصور کردم و با احساسات واقعی گفتنمشون…
یکی از داورا: کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم به شدت احساسات و حالات چهره ی خوبی رو به کار بردی…تبریک میگم تو میتونی کاراموز و بازیگر اینده باشی
ات: خیلی ممنونم(به نشونه احترام کمی خم میشه)
داور: میتونید در تاریخ مشخص برای امضای قرار داد بیاید
ات: خیلی ممنونم…با اجازتون(از سالن میره بیرون)
ته:(با دلشوره نشسته و با دیدن ات سریع از جاش بلند میشه)
ته: چیشد
ات: قبول نشدم
ته: خب…تشکال نداره تو خیلی فرصت های دیگه داری
ات: چقدر زود باوری معلومه که قبول شدم(میپره بغل تهیونگ)
ته: خوشحالم…تبریک میگم(با اشتیاق)
ات: تو کمکم کردی اونجا که تونستم انجامش بدم
ته: چی؟یعنی چی؟
ات: یه متن عاشقانه بود و من فقط با تصور تو تونستم اونو با احساس بیان کنم
ته: اون تلاش تو بوده…ولی بازم خوشحالم که تونستم کمکت کنم عزیزم(دستشو میکشه رو موهای ات)
ات: بریم یه چیزی بخوریم؟
ته: باشه بریم(دستشو میزاره رو شونای ات و میرن سمت ماشین)
فقط یه نفر درست گفته بود که توی داشبورد چیه افرین(تو کامنتا تگش میکنم)ولی بقیتونم واقعا چیزای باحالی گفتید🤡🧸
ات: دقیقا چجوریه؟…تهیونگ برای همین بوی سیگار میدادی…این پاکت سیگار چیه
ته: خب اره…بعضی وقتا میکشم
ات: بیخود کردی(با عصبانیت)
ته: چرا انقدر عصبی ای
ات: خوشحال باشم؟واقعا که تهیونگ…یه بار دیگه بفهمم سیگار میکشی من میدونمو تو(پاکتو از شیشه پرت میکنه بیرون)
ته: فکر نمیکردم انقدر نگران بشی…باشه دیگه نمیکشم قول
ات: قول دادیا
ته: حالا چرا انقدر عصبانی شدی؟(با خنده)
ات: تهیونگ تو خودت مثلا بفهمی من سیگار میکشم عصبی نمیشی؟
ته: تو بیخود کردی
ات: بیا هنوز هیچی نشده رفتی رو ممبر
ته: دوست ندارم هیچوقت سیگار بکشی
ات: منم دوست ندارم تو سیگار بکشی
ته: من که گفتم باشه دیگه نمیکشم…بعدشم پیاده شو رسیدیم(با خنده)
ات: باشه
راوی:
ات و ته میرن سمت ساختمون کمپانی بعد از چند دقیقه واسه مصاحبه ات رو صدا میزنن…
ته: استرس نگیر…راحته
ات: باشه من رفتم
ات ویو
یکم استرس گرفتم نفس عمیق کشیدم و ذهنمو خالی کردم و وارد اتاق شدم ازم خواستن که کامل خودمو معرفی کنم…
ات: من کیم ات هستم…متولد ۲۰ آگوست سال ۲۰۰۵ کالج………..درس میخونم رشته تئاتر و بازیگری(هر اسمی میخواید تصور کنید)قدم ۱۶۷ و وزنمم ۴۵
یکی از داورا: متنی که برات به نمایش گذاشته میشه رو به صورت یه سکانس عاشقانه بخون
ات: بله…از پیشم نرو لئو…میدونی با رفتنت باعث میشی قلبم مثل خاکسترای بعد اتیش پودر بشه…قولتو نشکن و بمون مثل یه مرد تا اخرش پای حرفت وایسا!(با تمام وجود این جملرو میگه جوری که انگار واقعا فردی به اسم لئو اونجا هست)
ذهن ات:موقع گفتن جملات فقط به تهیونگ فکر میکردم و اونو جلوی خودم تصور کردم و با احساسات واقعی گفتنمشون…
یکی از داورا: کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم به شدت احساسات و حالات چهره ی خوبی رو به کار بردی…تبریک میگم تو میتونی کاراموز و بازیگر اینده باشی
ات: خیلی ممنونم(به نشونه احترام کمی خم میشه)
داور: میتونید در تاریخ مشخص برای امضای قرار داد بیاید
ات: خیلی ممنونم…با اجازتون(از سالن میره بیرون)
ته:(با دلشوره نشسته و با دیدن ات سریع از جاش بلند میشه)
ته: چیشد
ات: قبول نشدم
ته: خب…تشکال نداره تو خیلی فرصت های دیگه داری
ات: چقدر زود باوری معلومه که قبول شدم(میپره بغل تهیونگ)
ته: خوشحالم…تبریک میگم(با اشتیاق)
ات: تو کمکم کردی اونجا که تونستم انجامش بدم
ته: چی؟یعنی چی؟
ات: یه متن عاشقانه بود و من فقط با تصور تو تونستم اونو با احساس بیان کنم
ته: اون تلاش تو بوده…ولی بازم خوشحالم که تونستم کمکت کنم عزیزم(دستشو میکشه رو موهای ات)
ات: بریم یه چیزی بخوریم؟
ته: باشه بریم(دستشو میزاره رو شونای ات و میرن سمت ماشین)
فقط یه نفر درست گفته بود که توی داشبورد چیه افرین(تو کامنتا تگش میکنم)ولی بقیتونم واقعا چیزای باحالی گفتید🤡🧸
۳۱.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.