حاجییی 3روز پیش فک کنم تولد مایکی بودددد
حاجییی 3روز پیش فک کنم تولد مایکی بودددد
بچم فک کنم35/36سالش شدددد
برا همین یه وانشات3/2پارتی میدم با همین موضوع
🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞
*از زبون ا.ت*
لعنتی امروز تولده مایکیه.. ساعت 9صبه..
میتسویا الان میاد و مایکیو میبره.تا اونموقع منو بچه ها تدارک میبینیم
*میتسویا درو زد و ا.ت باز کرد*
بعد ار سلام ا.ت میتسویا رو فرستاد داخل*
میتی مایکیو گرف برد*
مایکی هنو متوجه وعضیت نبودو با تعجب نگاه میکرد*
ا.ت و پسرا به همراه اما و هینا دور هم جمع شدن*
اما خونه رو تمیز میکرد.. دراکن کیک میخرید.. هینا شیرینی و خوراکی میپخت و هاکای و باجی وسایل تزئینی میخریدن و بقیه هم تزئین میکردنو ا.ت این وسط به بقیه رسیدگی میکرد... یه چند باری تزئینات خراب شد و مجبور شدن از اول شروع کنن؛ و این همه رو کلافه میکرد، با این حال دلیلی نبود که بیخیال شن نه؟ اونا دوباره از نوع شروع میکرد و انقد اینکارو کردن که تزئینات به بهترین شکل شد، این باعث خوشحالی و امید بچه ها شد. اما ی بیچاره که نمیتونست تمام تمیزکاری هارو انجام بده و خسته میشد، دراکن که متوجه بود بعد از کارای تزئینات رفت به اما کمک کرد و اینجوری اونا کلی به وعضیت خاکی هم خندیدن. هینا با اینکه خسته شده بود و توان دوباره پختن و درست کردن نداشت لبخند میزد؛ تاکه متوجه بود... پس بلافاصله بعد از تزئینات به کمک هینا رف.. هینا بهش میگفت که باید چه مواد رو باهم مخلوط کنه و اینکاره تاکه برا هینا کمک بزرگی بود و خوشحالش میکرد
خلاصه شما کار رو از 9:۴۷صب تا 7شب انجام دادین... میتسویا ازونور برایه مایکی داشت به بهانه ی اینکه من از تو برایه مدل این لباسم استفاده میکنم لباس خیلی قشنگ و مخصوص تولد براش دوخت... مایکی همش میخواست برگرده خونه چون از وقتی بلند شده بود درست و حسابی ا.ت رو ندیده بود و دلتنگش بود... تو این فاصله همه رفتن خونه هاشون و اماده شدن... اما و هینا خیلی زیبان. ولی ا.ت درخشش خاصی داش با اینکه خیلی تجملاتی اماده نشده بود.. شما دخترا برای هم ارایش میکردین، اما وقتی حاضر شد و اومد بیرون دید همه ی پسرا رفته بودن خونه اماده شده بودن و برگشته بودن.. اما به دراکنی نگاه کرد که با گونه های یکم سرخ بهش نگاه میکرد و دراکن سریع سرشو به طرفه دیگه ای برد... ناگفته نمونه که تا اونموقع دراکن مخفیانه مثله بادیگارده اما بود
تاکه و هینا که با لبخند و صورتی سرخ به هم نگاه میکردن و تاکه که میدونس تو اینده چه بلایی سره هینا میاد با دیدن اون صحنه گریش گرف و هینا رو بغل کرد... همه اینها به کنار.. نقشه اصلیمون ا.ت بود که از بین تمام دخترا زیباییش غیره قابل توصیف بود.. همه به ا.ت گفتن که چقد زیباس.. مخصوصن داداش بزرگش... سانزو.. خب تا وقتی سانزو اونجا بود(ادامه پارت بعد)
بچم فک کنم35/36سالش شدددد
برا همین یه وانشات3/2پارتی میدم با همین موضوع
🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞🥞
*از زبون ا.ت*
لعنتی امروز تولده مایکیه.. ساعت 9صبه..
میتسویا الان میاد و مایکیو میبره.تا اونموقع منو بچه ها تدارک میبینیم
*میتسویا درو زد و ا.ت باز کرد*
بعد ار سلام ا.ت میتسویا رو فرستاد داخل*
میتی مایکیو گرف برد*
مایکی هنو متوجه وعضیت نبودو با تعجب نگاه میکرد*
ا.ت و پسرا به همراه اما و هینا دور هم جمع شدن*
اما خونه رو تمیز میکرد.. دراکن کیک میخرید.. هینا شیرینی و خوراکی میپخت و هاکای و باجی وسایل تزئینی میخریدن و بقیه هم تزئین میکردنو ا.ت این وسط به بقیه رسیدگی میکرد... یه چند باری تزئینات خراب شد و مجبور شدن از اول شروع کنن؛ و این همه رو کلافه میکرد، با این حال دلیلی نبود که بیخیال شن نه؟ اونا دوباره از نوع شروع میکرد و انقد اینکارو کردن که تزئینات به بهترین شکل شد، این باعث خوشحالی و امید بچه ها شد. اما ی بیچاره که نمیتونست تمام تمیزکاری هارو انجام بده و خسته میشد، دراکن که متوجه بود بعد از کارای تزئینات رفت به اما کمک کرد و اینجوری اونا کلی به وعضیت خاکی هم خندیدن. هینا با اینکه خسته شده بود و توان دوباره پختن و درست کردن نداشت لبخند میزد؛ تاکه متوجه بود... پس بلافاصله بعد از تزئینات به کمک هینا رف.. هینا بهش میگفت که باید چه مواد رو باهم مخلوط کنه و اینکاره تاکه برا هینا کمک بزرگی بود و خوشحالش میکرد
خلاصه شما کار رو از 9:۴۷صب تا 7شب انجام دادین... میتسویا ازونور برایه مایکی داشت به بهانه ی اینکه من از تو برایه مدل این لباسم استفاده میکنم لباس خیلی قشنگ و مخصوص تولد براش دوخت... مایکی همش میخواست برگرده خونه چون از وقتی بلند شده بود درست و حسابی ا.ت رو ندیده بود و دلتنگش بود... تو این فاصله همه رفتن خونه هاشون و اماده شدن... اما و هینا خیلی زیبان. ولی ا.ت درخشش خاصی داش با اینکه خیلی تجملاتی اماده نشده بود.. شما دخترا برای هم ارایش میکردین، اما وقتی حاضر شد و اومد بیرون دید همه ی پسرا رفته بودن خونه اماده شده بودن و برگشته بودن.. اما به دراکنی نگاه کرد که با گونه های یکم سرخ بهش نگاه میکرد و دراکن سریع سرشو به طرفه دیگه ای برد... ناگفته نمونه که تا اونموقع دراکن مخفیانه مثله بادیگارده اما بود
تاکه و هینا که با لبخند و صورتی سرخ به هم نگاه میکردن و تاکه که میدونس تو اینده چه بلایی سره هینا میاد با دیدن اون صحنه گریش گرف و هینا رو بغل کرد... همه اینها به کنار.. نقشه اصلیمون ا.ت بود که از بین تمام دخترا زیباییش غیره قابل توصیف بود.. همه به ا.ت گفتن که چقد زیباس.. مخصوصن داداش بزرگش... سانزو.. خب تا وقتی سانزو اونجا بود(ادامه پارت بعد)
۷.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.