نور آبی«تکپارتی»🌸🦕✨
"نور آبی" توی جنگل گم شده بودم،میدویدم تا نوری یا راهی رو پیدا کنم......تقریبا یک ساعتی رو دنبال جایی گشتم ولی دیگه نا امید شده بودم....زیر درختی نشستم... به چند ساعت پیش فکر میکردم، کنار پدر و مادرم....دور اتیش:( همینطور با خودم صحبت میکردم که نور های کوچیک آبی رو دیدم که مثل صف پشت سر هم راهی رو دنبال میکردن چاره ای نداشتم و نمیتونستم تا صبح اونجا بمونم.... پس دنبالشون رفتم......همینطور دنبال میکردم که دیگه هیچ نور آبی نبود...... همینطور دوروبرم رو نگاه میکردم که نور روشنی رو دیدم و سریع با خوشحالی دویدم سمتش و یک دفعه همه جا سیاه شد!! چشمام رو باز کردم، اولین چیزی که دیدم شخصی پشتش بهم بود، بلند شدم و گفتم:تو...کی هستی؟ منم کجام؟ اینجا کجاست!؟........اون شخص برگشت ولی من اونقدر محو صورتش بودم که اصلا نمیفهمیدم چی میگفت!پسر:هی..... دان اوه صدامو میشنوی؟......... به خودم اومدم و گفتم:آ..آ صبرکن اول بگو اسم منو از کجا میدونی؟! کی هستی؟ من چرا اینجام؟ اینجا کجاست؟ پسر:هاه همین یکم پیش این سوالارو نپرسیدی؟ دان اوه همینطور دست بهینه منتظر جواب از پسر بود! پسر:هاه من کیم نامجون هستم و به اینجا میگن سرزمین گمشده ها، و تو هم به خاطر اینکه.......دان اوه:به خاطر؟ نامجون:به خاطر اینکه مردی اینجایی!! دان اوه:چییی؟ من مردم؟ چرت و پرت چیه میگی؟ نامجون:دان اوه میدونم باور نمیکنی ولی تو وقتی مردی که گرگ توی جنگل بهت حمله کرد و گازت گرفت! و کسی هم نبود که نجاتت بده! دان اوه:یعنی میگی من..... من الان مردم؟ نامجون:خب...... اره:(۶ ماه بعد" دان اوه:یاا.. نامجونا اون مال منه ولی تو برداشتیش:( نامجون:باشه باشه بیا مال خودت ولی من قهرم دان اوه:نامجوناااااا بیا نصفش کنیم:) نامجون:هیچ جوره نمیذاری حقت گرفته بشه! دان اوه:هه هه مگه میشه؟..... نامجونا؟ نامجون:هوم؟ دان اوه:چرا.... چرا دستام دارن محو میشن؟ نامجون:چی؟ دان اوه:نامجونا چه اتفاقی داره میوفته؟ نامجون:دان اوه تو داری حذف میشی، متاسفم باید خداحافظی کنیم! :( دان اوه:از چی؟ از چی حذف میشم؟ نامجون:اون داره تورو از کتا......... و دان اوه ناپدید شد
۹.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.