پارت ۱۴
پارت ۱۴
ببخشید دیر شد گفتم قبل دوازده ۴۰ دقیقه دیر کردم گومنننننننن😞😞
از دید میکو
کاری کنم ؟ کاری نکنم ؟ کاری کنم؟ کاری نکنم ؟( و خلاصه کلی خود درگیری تصمیم گرفت بره )
از دید راوی
میکو از مغازه محل کارش خارج شد و دقیقا وقتی کنیکیدا خواست بزنه تو سر دازای میکو به یه حالت اخم کیوتی اومد و از پشت مو های بسته شده کنیکیدا رو کشید یکم عقب
دازای : ای دمت گرم بانوی مننننن
ذهن میکو : چقدر رو مخ 😐💔
میکو : ببخشید آقای مو بلوند ولی چتون شده افتادیم به جون ایشون ؟ پارش کردین دیگه
آتسو ( دم گوش میکو ) : کلا درگیری دارن معلوم نیست
میکو ( دم گوش آتسو ) : خب کشتش بدبختو تو الان هویجی؟
آتسو : 💔(╥﹏╥)
کنیکیدا: ببخشید خانوم فقط دارم یاد آوریش میکنم مسخره کردن بقیه درست نیست و کارشو بدون خودکشی انجام بده
میکو : یدونه زد وسط ملاج کنی خب دلیل نمیشه بکشیش
دازای : گرفتن دست میکو وای بانوی منننننن فرشته نجاتم شدیییی
میکو یکی هم تو ملاج دازای زد و دستشو کشید تو چته خودت کرم داری
ذهن میکو : چرا دارم یه طور حرف میزنم انگار خودم بچه آرومیم؟
میکو : بهتره برگردم سر کارم شما بهتره بــــ
کنیکیدا : بگذریم ، دازای باید فورن برگردیم آژانس
میکو ایستاد و میخواست ببینه جریان چیه ( بچم فضوله فضولللل)
دازای: چرا ؟😕
کنیکیدا : یه گروگان گیری تو اژانسه یکی از کار کنان رو گروگان گرفته
( نکته میکو حالا حالا ها چیزی در مورد مافیای بندر یا آژانس نمیدونست ولی تو کیوتو جزو یه مافیا بود )
حالت میکو بدون لحظه ای تردید جدی شد
میکو : ازانستون کجاس ؟! ( یکم بلند گفت )
کنیکیدا خیلی تعجب کرد و ادرسو داد
میکو ادرسو خوند و بلافاصله از قدرت آب استفاده کرد و رفت توی زمین و در عرض ۵ دقیقه کمتر رسید آژانس
( و کنیکیدا و دازای و آتسو رو داریم که نمیدونن چی شد و پشماشون ریخته 🤣👍)
میکو سریع یه صدا از بالا شنید و از پله ها رفت بالا و پشت گلدون های بزرگ جلوی در مخفی شد ( همونجایی که تو قسمت دو یا سه کنیکیدا دازای و آتسو مخفی شدن ) چند دقیقه بعد دازای آتسو و کنیکیدا اومدن و پیشش مخفی شدن
کنیکیدا : شما چطور یهو غیب شدی
میکو حالتش سمت تانیزاکی مارکز بود و فقط گوشش سمت بقیه بود
میکو : محبتم ، رئیستون هست
دازای : رفته سفر کاری
میکو : くそ
دازای : اتسوشی میتونی حواســــــ
میکو : نیازی نیست
ادامش جا نشد
ببخشید دیر شد گفتم قبل دوازده ۴۰ دقیقه دیر کردم گومنننننننن😞😞
از دید میکو
کاری کنم ؟ کاری نکنم ؟ کاری کنم؟ کاری نکنم ؟( و خلاصه کلی خود درگیری تصمیم گرفت بره )
از دید راوی
میکو از مغازه محل کارش خارج شد و دقیقا وقتی کنیکیدا خواست بزنه تو سر دازای میکو به یه حالت اخم کیوتی اومد و از پشت مو های بسته شده کنیکیدا رو کشید یکم عقب
دازای : ای دمت گرم بانوی مننننن
ذهن میکو : چقدر رو مخ 😐💔
میکو : ببخشید آقای مو بلوند ولی چتون شده افتادیم به جون ایشون ؟ پارش کردین دیگه
آتسو ( دم گوش میکو ) : کلا درگیری دارن معلوم نیست
میکو ( دم گوش آتسو ) : خب کشتش بدبختو تو الان هویجی؟
آتسو : 💔(╥﹏╥)
کنیکیدا: ببخشید خانوم فقط دارم یاد آوریش میکنم مسخره کردن بقیه درست نیست و کارشو بدون خودکشی انجام بده
میکو : یدونه زد وسط ملاج کنی خب دلیل نمیشه بکشیش
دازای : گرفتن دست میکو وای بانوی منننننن فرشته نجاتم شدیییی
میکو یکی هم تو ملاج دازای زد و دستشو کشید تو چته خودت کرم داری
ذهن میکو : چرا دارم یه طور حرف میزنم انگار خودم بچه آرومیم؟
میکو : بهتره برگردم سر کارم شما بهتره بــــ
کنیکیدا : بگذریم ، دازای باید فورن برگردیم آژانس
میکو ایستاد و میخواست ببینه جریان چیه ( بچم فضوله فضولللل)
دازای: چرا ؟😕
کنیکیدا : یه گروگان گیری تو اژانسه یکی از کار کنان رو گروگان گرفته
( نکته میکو حالا حالا ها چیزی در مورد مافیای بندر یا آژانس نمیدونست ولی تو کیوتو جزو یه مافیا بود )
حالت میکو بدون لحظه ای تردید جدی شد
میکو : ازانستون کجاس ؟! ( یکم بلند گفت )
کنیکیدا خیلی تعجب کرد و ادرسو داد
میکو ادرسو خوند و بلافاصله از قدرت آب استفاده کرد و رفت توی زمین و در عرض ۵ دقیقه کمتر رسید آژانس
( و کنیکیدا و دازای و آتسو رو داریم که نمیدونن چی شد و پشماشون ریخته 🤣👍)
میکو سریع یه صدا از بالا شنید و از پله ها رفت بالا و پشت گلدون های بزرگ جلوی در مخفی شد ( همونجایی که تو قسمت دو یا سه کنیکیدا دازای و آتسو مخفی شدن ) چند دقیقه بعد دازای آتسو و کنیکیدا اومدن و پیشش مخفی شدن
کنیکیدا : شما چطور یهو غیب شدی
میکو حالتش سمت تانیزاکی مارکز بود و فقط گوشش سمت بقیه بود
میکو : محبتم ، رئیستون هست
دازای : رفته سفر کاری
میکو : くそ
دازای : اتسوشی میتونی حواســــــ
میکو : نیازی نیست
ادامش جا نشد
۵۶۶
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.