عشق در نگاه اول پارت ۱۵
یورا : ا.ت چی شده
ا.ت : کوک فکر میکنه من بهش خیانت کردم من تمام مدت پیشش بودم از کجا باید بهش خیانت کنم (گریه)
شوگا : کی اون عکسارو نشونش داده ؟
ا.ت : یونا
تهیونگ : اون خودش به من گفت از یونا خوشش نمیاد الان چطوری حرفشو باور کرده
ا.ت : بچه ها میتونم یه خواهشی ازتون کنم
یونجی : آره ا.ت جونم هرچی باشه قبول میکنم
ا.ت : من میخوام یه مدت برم فرانسه
یورا : پس منم باهات میام
یونجی : منم میام تنهات نمیذارم
جیمین و نامجون : پس ماهم میایم
اعضا : پس ما چی ؟
نامجون : هرچند وقت یکبار بهتون سر میزنیم
ا.ت : من کی مرخص میشم
یورا : نمیدونم بذار برم از دکتر بپرسم (رفت)
ا.ت : واقعا از کوک توقع نداشتم
جین : نگران نباش ما هممون کنارتیم
ا.ت : چقدر خوبه که شماهارو دارم
یورا : ا.ت فردا مرخص میشی
ا.ت : یورا یه لطفی بهم میکنی
یورا : آره عزیزم
ا.ت : برو واسه پس فردا برام بلیط فرانسه بگیر
یورا : باشه عزیزم الان میرم
تهیونگ : ا.ت فکراتو کردی ؟
ا.ت : آره دیگه نمیخوام سئول باشم اگه کوک سراغمو گرفت بهش نگین من کجام
شوگا : خیالت راحت
پرش زمانی به فردا
ویو ا.ت
امروز قرار بود مرخص بشم توی همین فکرا بودم که یورا و یونجی اومدن پیشم
یونجی : ا.ت بیا لباساتو بپوش تا بریم
ا.ت : باشه
یورا : دیشب گریه کردی ؟
ا.ت : ه ها نه
یونجی : الکی نگو
ا.ت : خب آره
یورا : ا.ت دلیلی نداره به خاطر یه آدم انقدر خودتو عذاب بدی
ویو ا.ت
یورا و یونجی کمکم کردن تا برم دیدم ماشین جیمین اونجاست
یونجی : سوار شو
ا.ت : رفتم خونه لباسامو جمع کردم چون یورا گفت فردا پرواز دارم یه لحظه چشمم خورد به دستبندی که کوک برام خریده بود قطره اشکی از چشمم افتاد دیگه بغضم رو شکستم و بی صدا گریه میکردم کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
پرش زمانی به صبح
ویو ا.ت ............
ا.ت : کوک فکر میکنه من بهش خیانت کردم من تمام مدت پیشش بودم از کجا باید بهش خیانت کنم (گریه)
شوگا : کی اون عکسارو نشونش داده ؟
ا.ت : یونا
تهیونگ : اون خودش به من گفت از یونا خوشش نمیاد الان چطوری حرفشو باور کرده
ا.ت : بچه ها میتونم یه خواهشی ازتون کنم
یونجی : آره ا.ت جونم هرچی باشه قبول میکنم
ا.ت : من میخوام یه مدت برم فرانسه
یورا : پس منم باهات میام
یونجی : منم میام تنهات نمیذارم
جیمین و نامجون : پس ماهم میایم
اعضا : پس ما چی ؟
نامجون : هرچند وقت یکبار بهتون سر میزنیم
ا.ت : من کی مرخص میشم
یورا : نمیدونم بذار برم از دکتر بپرسم (رفت)
ا.ت : واقعا از کوک توقع نداشتم
جین : نگران نباش ما هممون کنارتیم
ا.ت : چقدر خوبه که شماهارو دارم
یورا : ا.ت فردا مرخص میشی
ا.ت : یورا یه لطفی بهم میکنی
یورا : آره عزیزم
ا.ت : برو واسه پس فردا برام بلیط فرانسه بگیر
یورا : باشه عزیزم الان میرم
تهیونگ : ا.ت فکراتو کردی ؟
ا.ت : آره دیگه نمیخوام سئول باشم اگه کوک سراغمو گرفت بهش نگین من کجام
شوگا : خیالت راحت
پرش زمانی به فردا
ویو ا.ت
امروز قرار بود مرخص بشم توی همین فکرا بودم که یورا و یونجی اومدن پیشم
یونجی : ا.ت بیا لباساتو بپوش تا بریم
ا.ت : باشه
یورا : دیشب گریه کردی ؟
ا.ت : ه ها نه
یونجی : الکی نگو
ا.ت : خب آره
یورا : ا.ت دلیلی نداره به خاطر یه آدم انقدر خودتو عذاب بدی
ویو ا.ت
یورا و یونجی کمکم کردن تا برم دیدم ماشین جیمین اونجاست
یونجی : سوار شو
ا.ت : رفتم خونه لباسامو جمع کردم چون یورا گفت فردا پرواز دارم یه لحظه چشمم خورد به دستبندی که کوک برام خریده بود قطره اشکی از چشمم افتاد دیگه بغضم رو شکستم و بی صدا گریه میکردم کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
پرش زمانی به صبح
ویو ا.ت ............
۶.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.