پارت ۱۰ گُلِ پَژمُردِه مَن 🥀
#جمهوری-اسلامی-ایران
من : خلاصه بعد چند دقیقه یونگی گفت برو خونه وسایلت رو بردار یه چند روزی بی خونه من اوک ؟ باهات کار دارم یه چیزهائی هست باید بهت بگم .
هانیا : نه ممنون
یونگی : هانیااا ( یکم خشن )
هانیا : باشه بابااا عههه
من : هانیا تنها رفت خونش و وسایلش رو برداشت و لباس هاش رو هم عوضش کرد ( اسلاید ۱ )
۲۰ دقیقه بعد دم خونه یونگی↩️
در رو باز کرد ...
یونگی : خوبه اومدی وگرنه بزور میاوردمت
هانیا : چرا دیگه مثل قبلاً خجالت نمیکشی؟
یونگی : چرا باید از دوست دخترم خجالت بکشم ؟
هانیا : از کی من دوست دخترت شدم ؟
یونگی از ۲ ساعت پیش که بازوم رو پیچوندی .
هانیا : ببند باباااا سادیسی شدی از وقتی رفتم مین !
یونگی : چرا میگی مین ؟
هانیا : .......
یونگی :اومم پس زبونت رو از وقتی رفتم از دست دادی !
هانیا : زدی تو خال حالا بی بتمرگ ببینم
یونگی : یاااا چرا ای..
من : هانیا نذاشت یونگی حرفش رو کامل کنه روی مبل پرتش کرد و پاهاش رو جوری گذاشت که یونگی نتونه تکون بخوره وخب آره آره آروم باش فقط بازوش رو ماساژ داد اوم باشه آروم باش رفیق !😂
هانیا : خیلییی آروم و لطیف با دستای نرم و گرمم بازوش رو ماساژ دادم و نگاهش نکردم ولی میدونستم داره نگاهم میکنه .
هانیا : فکر نکن نگارانم فقط برای این دارم ماساژ میدم که بعدها دردش رو گردن من نندازی وگرنه اصلاً برام مهم نیستی فهمیدی ؟
یونگی : میدونم من برا هیچکی مهم نیستم .
هانیا توی همون مدل دستم رو روی فکش گذاشتم و گفتم انقدر زرزر نکن . و بعد فکش رو ول کردم و رفتم که گفت : خب واقعیت همینه من برا کسی مهم نیستم !!!! ( داد)
هانیا : ناخداگاه فکش رو دوباره گرفتم و لبام رو روی لباش گذاشتم و عمیق بوسیدمش بعد از ۱ دقیقه زبونش رو توی دهنم گذاشت منم همینطور که بعد از ۴ دقیقه سریع دور شدم و گفتم : م من من گشنمه میرم رامیون درست کنم .
رفتم تو آشپز خونه و یک ساعتی شد که زیر گاذ رو خاموش کردم
( پایین ماستی 💅🏻🤡 )
که یدفه یونگی از پشت بغلم کرد و دستش رو یکم پایین تر از س.....
( بچه ها پایین رو ببینید دیگ اینجوری مینویسم ↩️
بس = باسن
سن = سینه
دگ = دیک
توم = تم
بیکینی = بنی
اوک دارم بالا میارم 🤮😑
من : خلاصه بعد چند دقیقه یونگی گفت برو خونه وسایلت رو بردار یه چند روزی بی خونه من اوک ؟ باهات کار دارم یه چیزهائی هست باید بهت بگم .
هانیا : نه ممنون
یونگی : هانیااا ( یکم خشن )
هانیا : باشه بابااا عههه
من : هانیا تنها رفت خونش و وسایلش رو برداشت و لباس هاش رو هم عوضش کرد ( اسلاید ۱ )
۲۰ دقیقه بعد دم خونه یونگی↩️
در رو باز کرد ...
یونگی : خوبه اومدی وگرنه بزور میاوردمت
هانیا : چرا دیگه مثل قبلاً خجالت نمیکشی؟
یونگی : چرا باید از دوست دخترم خجالت بکشم ؟
هانیا : از کی من دوست دخترت شدم ؟
یونگی از ۲ ساعت پیش که بازوم رو پیچوندی .
هانیا : ببند باباااا سادیسی شدی از وقتی رفتم مین !
یونگی : چرا میگی مین ؟
هانیا : .......
یونگی :اومم پس زبونت رو از وقتی رفتم از دست دادی !
هانیا : زدی تو خال حالا بی بتمرگ ببینم
یونگی : یاااا چرا ای..
من : هانیا نذاشت یونگی حرفش رو کامل کنه روی مبل پرتش کرد و پاهاش رو جوری گذاشت که یونگی نتونه تکون بخوره وخب آره آره آروم باش فقط بازوش رو ماساژ داد اوم باشه آروم باش رفیق !😂
هانیا : خیلییی آروم و لطیف با دستای نرم و گرمم بازوش رو ماساژ دادم و نگاهش نکردم ولی میدونستم داره نگاهم میکنه .
هانیا : فکر نکن نگارانم فقط برای این دارم ماساژ میدم که بعدها دردش رو گردن من نندازی وگرنه اصلاً برام مهم نیستی فهمیدی ؟
یونگی : میدونم من برا هیچکی مهم نیستم .
هانیا توی همون مدل دستم رو روی فکش گذاشتم و گفتم انقدر زرزر نکن . و بعد فکش رو ول کردم و رفتم که گفت : خب واقعیت همینه من برا کسی مهم نیستم !!!! ( داد)
هانیا : ناخداگاه فکش رو دوباره گرفتم و لبام رو روی لباش گذاشتم و عمیق بوسیدمش بعد از ۱ دقیقه زبونش رو توی دهنم گذاشت منم همینطور که بعد از ۴ دقیقه سریع دور شدم و گفتم : م من من گشنمه میرم رامیون درست کنم .
رفتم تو آشپز خونه و یک ساعتی شد که زیر گاذ رو خاموش کردم
( پایین ماستی 💅🏻🤡 )
که یدفه یونگی از پشت بغلم کرد و دستش رو یکم پایین تر از س.....
( بچه ها پایین رو ببینید دیگ اینجوری مینویسم ↩️
بس = باسن
سن = سینه
دگ = دیک
توم = تم
بیکینی = بنی
اوک دارم بالا میارم 🤮😑
۲.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.