✦✧✧ - ✧✧✦ اجـبــار p▪︎⁷
از زبان جونگ کوک:
رفتم بالا پیش ا/ت دیدم نشسته کنار تختش و تو خودشه
+ا/ت
_تو چرا چیزی نگفتی تو هم یه چیزی میگفتی خب
+گفتم که من بابامو خوب میشناسم کاری نمیشه کرد
_یعنی باید ازدواج کنیم ها؟
+هی اینو نگو خب راهای دیگه ای هم هست
_چی فرار کنیم چیکار کنیم ؟
+نگو که میخوای اینکارو بکنی (خنده) یعنی انقد از من بدت میاد؟
_نه موضوع تو نیستی یه ذره فکر کن ما داریم باهم ازدواج میکنیم. ازدواجججج
+خب بابام نمیدونه که من از اون باهوش ترم
_منظورت چیه؟
+بیا به حرفشون گوش کنیم
_چ...چی چی میگی تو
+حالا که انقد دارن بهمون فشار میارن بیا ازدواج کنیم
..............._
+البته فقط یه ازدواج اجباری که فقط در ظاهر زن و شوهریم و فقط زیر یه سقف زندگی میکنیم
از زبان ا/ت:
خوب فهمیدم منظورش چیه وای این بشر چه باهوشه
_راست گفتیا خیلی باهوشی این راه از هیچ بهتره (خنده)
+(خنده)
نمیخواستم واسه شام برم پایین ولی حالا که یه راهی پیدا شده بود که بهتر از این وضع بود ته دلم راضی بودم کاری نمیشه کرد رفتم پایین واسه شام
سر میز داشتم غذا میخوردم که بابام گفت
ب.ا/ت: بچه ها انقد بد بین نباشین چر......
ا/ت:بابا من مخالفتی ندارم
جونگ کوک: هوم منم دیگه مخالفتی ندارم
همه کپ کرده بودن و داشتن به ما نگاه میکردن که مامانم گفت
م.ا/ت: ا/ت مطمئنی حالت خوبه
_یاااااا مامان چی میگه حالت خوبه یعنی چی آره خوبم نمیزارین غذامو بخورم انقد بهم نگاه نکنین غذاتونو بخورین دیگه
ب.جونگ کوک: شما اون بالا چیکار کردین چی گفتین بهم دیگه
+هیچی توافق کردیم دیگه بلاخره دشمن که نیستیم(لبخند)
*لایک کنید و حتما بهم نظرتون و بهم بگین اولین فیکمه *
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
#Jungkook #BTS #BTS_ARMY
رفتم بالا پیش ا/ت دیدم نشسته کنار تختش و تو خودشه
+ا/ت
_تو چرا چیزی نگفتی تو هم یه چیزی میگفتی خب
+گفتم که من بابامو خوب میشناسم کاری نمیشه کرد
_یعنی باید ازدواج کنیم ها؟
+هی اینو نگو خب راهای دیگه ای هم هست
_چی فرار کنیم چیکار کنیم ؟
+نگو که میخوای اینکارو بکنی (خنده) یعنی انقد از من بدت میاد؟
_نه موضوع تو نیستی یه ذره فکر کن ما داریم باهم ازدواج میکنیم. ازدواجججج
+خب بابام نمیدونه که من از اون باهوش ترم
_منظورت چیه؟
+بیا به حرفشون گوش کنیم
_چ...چی چی میگی تو
+حالا که انقد دارن بهمون فشار میارن بیا ازدواج کنیم
..............._
+البته فقط یه ازدواج اجباری که فقط در ظاهر زن و شوهریم و فقط زیر یه سقف زندگی میکنیم
از زبان ا/ت:
خوب فهمیدم منظورش چیه وای این بشر چه باهوشه
_راست گفتیا خیلی باهوشی این راه از هیچ بهتره (خنده)
+(خنده)
نمیخواستم واسه شام برم پایین ولی حالا که یه راهی پیدا شده بود که بهتر از این وضع بود ته دلم راضی بودم کاری نمیشه کرد رفتم پایین واسه شام
سر میز داشتم غذا میخوردم که بابام گفت
ب.ا/ت: بچه ها انقد بد بین نباشین چر......
ا/ت:بابا من مخالفتی ندارم
جونگ کوک: هوم منم دیگه مخالفتی ندارم
همه کپ کرده بودن و داشتن به ما نگاه میکردن که مامانم گفت
م.ا/ت: ا/ت مطمئنی حالت خوبه
_یاااااا مامان چی میگه حالت خوبه یعنی چی آره خوبم نمیزارین غذامو بخورم انقد بهم نگاه نکنین غذاتونو بخورین دیگه
ب.جونگ کوک: شما اون بالا چیکار کردین چی گفتین بهم دیگه
+هیچی توافق کردیم دیگه بلاخره دشمن که نیستیم(لبخند)
*لایک کنید و حتما بهم نظرتون و بهم بگین اولین فیکمه *
#فیک #فیک_جونگکوک #بی_تی_اس
#Jungkook #BTS #BTS_ARMY
۱۵.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.