تک پارتی از سوکونا ساما
( نکته : اسمت توی داستان ا/ت هست )
از زبان ا/ت
بلاخره تونستم وارد مدرسه جوجوتسو بشم
گوجو سنسی اومد و همراهیم کرد
بردم پیش بقیه اعضای گروه
مگومی : سلام ا/ت سان ....
گوجو : اون مگومی عه اصلأ اهل صحبت کردن نیست
ا/ت : آها .....خوشبختم
یوجی ( یا هیجان ): سلااااام ا/ت سان من یوجی هستم حامل پادشاه نفرین هاااا
ذهن ا/ت : اون پادشاه افسانه ای ...سوکونا ...
گوجو : خب همه چیز رو هم که یوجی گفت دیگه ...اون دختر هم نوباراست
نوبارا : سلام ا/ت ...نوبارا کوگیساکی هستم
ا/ت : خوشبختمممم
گوجو : خب بیا اتاقت رو نشون بدم
رفتیم دیدیم با یوجی هم اتاقی هستم
ا/ت : میگم اینجا میخوابم برام مشکلی پیش
نمیاد
گوجو : اگه برای سوکونا میگی نمیدونم زنده میمونی یا نه ولی یوجی میتونه خودش رو کنترل کنه اگه هم چیزی سد من نجاتت میدم
ا/ت : ب...بب....با....باشه
شب شد
یوجی : من رو زمین میخوابم تو هم روی تخت
ا/ت : خیلی ممنونم ....
خوابیدیم ....چند ساعت بعدش بیدار شدم دیدم یکی بغلم کرده
سرم رو برگردوندم دیدم اون یارو خیلی شبیه یوجی عه خودش رو معرفی کرد و گفت : من ریومن سوکونام ...فکر کنم من و بشناسی
ترسیدم خواستم بلند شم برم بیرون از گوجو سنسی کمک بخوام از پشت بغلم کرد و گفت : میدونی وقتی دیدمت ازت خوشم اومد
ا/ت : گوجو سنسی کمکم کن( با داد )
داشتم داد میزدم که جلو دهنم رو گرفت
سوکونا : اههههه اینقدر زر نزن به حرفم گوش کن ....خب داشتم میگفتم اره عاشقت شدم
ذهن ا/ت : چییییییی ..... پادشاه نفرین ها عاشقم شدهههههه
سوکونا : تو باید زن پادشاه نفرین ها باشی .....الآن که خیلی بهت نزدیک شدم نفرین درونت رو حس میکنم خیلی قوی هست پس تو ملکه نفرین ها میشی
دیدم گوجو اومد داخل و گفت : سوکونا ولش کنننننننننننن
سوکونا : گوجو نمیخوام باهات بجنگم ولی بهتره به حرفم گوش کنی
گوجو : چه گوش دادنییییی
سوکونا : خودت میدونی چقدر ا/ت قوی هست
گوجو : اره به اندازه من
سوکونا : خب پس اون باید با قوی ترین ازدواج کنه و ملکه نفرین ها بشه
گوجو : چه زر زری میکنی ولش کن
سوکونا : نمیکنم
گوجو : اون قرار نیست ملکه نفرین ها بشه
سوکونا : چرا میشه
گوجو : اون قراره کسی باشه که تو رو میکشه
دیدم یوجی به متن خودش برگشت
یوجی :ها چییییییییییییییییییی....چی شدهههههههههه
گوجو سنسی هم ماجرا رو تعریف کرد
منم گفتم : گوجو سنسی من عاشق سوکونا هستم
گوجو : چی نه
یوجی : پشمام
ا/ت : اره من میخوام ملکه نفرین ها باشم
گوجو : هق نداری ....از امشب به بعد هم پیش من میخوابی
دوباره یوجی شد سوکونا
سوکونا : وقتی خودش میخواد چرا میگی که نباید انجام بده
بعدش سوکونا من رو برد یک جا دیگه
گوجو : نهههههههههههههههههههه
بعدش من رو هم تبدیل کرد به نفرینی مثل خودش
ادامش رو نمیگم تو خماری بمانید
از زبان ا/ت
بلاخره تونستم وارد مدرسه جوجوتسو بشم
گوجو سنسی اومد و همراهیم کرد
بردم پیش بقیه اعضای گروه
مگومی : سلام ا/ت سان ....
گوجو : اون مگومی عه اصلأ اهل صحبت کردن نیست
ا/ت : آها .....خوشبختم
یوجی ( یا هیجان ): سلااااام ا/ت سان من یوجی هستم حامل پادشاه نفرین هاااا
ذهن ا/ت : اون پادشاه افسانه ای ...سوکونا ...
گوجو : خب همه چیز رو هم که یوجی گفت دیگه ...اون دختر هم نوباراست
نوبارا : سلام ا/ت ...نوبارا کوگیساکی هستم
ا/ت : خوشبختمممم
گوجو : خب بیا اتاقت رو نشون بدم
رفتیم دیدیم با یوجی هم اتاقی هستم
ا/ت : میگم اینجا میخوابم برام مشکلی پیش
نمیاد
گوجو : اگه برای سوکونا میگی نمیدونم زنده میمونی یا نه ولی یوجی میتونه خودش رو کنترل کنه اگه هم چیزی سد من نجاتت میدم
ا/ت : ب...بب....با....باشه
شب شد
یوجی : من رو زمین میخوابم تو هم روی تخت
ا/ت : خیلی ممنونم ....
خوابیدیم ....چند ساعت بعدش بیدار شدم دیدم یکی بغلم کرده
سرم رو برگردوندم دیدم اون یارو خیلی شبیه یوجی عه خودش رو معرفی کرد و گفت : من ریومن سوکونام ...فکر کنم من و بشناسی
ترسیدم خواستم بلند شم برم بیرون از گوجو سنسی کمک بخوام از پشت بغلم کرد و گفت : میدونی وقتی دیدمت ازت خوشم اومد
ا/ت : گوجو سنسی کمکم کن( با داد )
داشتم داد میزدم که جلو دهنم رو گرفت
سوکونا : اههههه اینقدر زر نزن به حرفم گوش کن ....خب داشتم میگفتم اره عاشقت شدم
ذهن ا/ت : چییییییی ..... پادشاه نفرین ها عاشقم شدهههههه
سوکونا : تو باید زن پادشاه نفرین ها باشی .....الآن که خیلی بهت نزدیک شدم نفرین درونت رو حس میکنم خیلی قوی هست پس تو ملکه نفرین ها میشی
دیدم گوجو اومد داخل و گفت : سوکونا ولش کنننننننننننن
سوکونا : گوجو نمیخوام باهات بجنگم ولی بهتره به حرفم گوش کنی
گوجو : چه گوش دادنییییی
سوکونا : خودت میدونی چقدر ا/ت قوی هست
گوجو : اره به اندازه من
سوکونا : خب پس اون باید با قوی ترین ازدواج کنه و ملکه نفرین ها بشه
گوجو : چه زر زری میکنی ولش کن
سوکونا : نمیکنم
گوجو : اون قرار نیست ملکه نفرین ها بشه
سوکونا : چرا میشه
گوجو : اون قراره کسی باشه که تو رو میکشه
دیدم یوجی به متن خودش برگشت
یوجی :ها چییییییییییییییییییی....چی شدهههههههههه
گوجو سنسی هم ماجرا رو تعریف کرد
منم گفتم : گوجو سنسی من عاشق سوکونا هستم
گوجو : چی نه
یوجی : پشمام
ا/ت : اره من میخوام ملکه نفرین ها باشم
گوجو : هق نداری ....از امشب به بعد هم پیش من میخوابی
دوباره یوجی شد سوکونا
سوکونا : وقتی خودش میخواد چرا میگی که نباید انجام بده
بعدش سوکونا من رو برد یک جا دیگه
گوجو : نهههههههههههههههههههه
بعدش من رو هم تبدیل کرد به نفرینی مثل خودش
ادامش رو نمیگم تو خماری بمانید
۷.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.