فیک:ساسنگ فن من پارت۱۱۵
نگاهم رو به روی پنجره ی نیمه باز دادم و لب زدم:
-نمیدونم شاید حق با توئه. . .
-چه مرگته؟
با آلبومی که به سمتم پرت شد, به آرومی نیم خیز شدم و گفتم:
-گاهی حس میکنم جونگ کوک فقط یه تصویر از منو دوست داشت. . . یه
تصویر جذاب و بدون عیب و نقص تو قاب دوربین فیلم برداری. اگر از این
روی ترسو و خودخواهم خوشش نیاد چیکار کنم؟
جین درحالیکه زیر میز بدنبال چیزی میگشت جواب داد:
-بنظرم خونه موندن زیادی داره مغزتو به فاک میده رفیق. . . اون پسر
اونقدر دوست داره که از تو نگاهشم شیفتگیش مشخصه. شاید بعنوان یه بت
برای تمام فنات و علی الخصوص جونگ کوک ترک برداشتی, اما هنوزم
همون کیم تهیونگ جذاب سابقی. . .
نفسم رو بیرون دادم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم.
اونقدر سر و صداهای مختلف توی مغزم بلند شده بودن که حتی نمیتونستم
به راحتی کلمات جین رو تجزیه و تحلیل کنم
گوشیم رو بیرون آوردم و به لیست تماس هام نگاه کردم.
مادر و پدرم حتی یک پیامک هم دیگه بهم نداده بودن؛ هرچند باعث
نمیشد تا حس بدی پیدا کنم اما ترجیح میدادم حداقل تو این موقعیت کمی
همراهم باشن اما انگار اونا هم من رو کنار گذاشته بودن.
-با هوسوک صحبت کن. . . همین امشب. . .
-حوصله ندارم. . .
با آلبوم دومی که به سمتم پرتاب شدم, فریادی از درد کشیدم.
-من هماهنگ کردم که باهاش برای شام بری بیرون. . . مشکالتتونو حل
کنید و مثل دو تا دوست خوب همکاریتونو شروع کنید.
سرم رو به روی مبل کوبیدم و غرولند کردم.
بدتر از این نمیشد که برای کامبک دادن باید دست به دامن اون عوضی
میشدم.
________________________________________
-جای خاصی هست که بخوای بری؟
در جواب سوالش شونه ای بالا انداختم و لب زدم:
-نه. . .
با کرختی روی صندلی نشسته بودم و به بارونی که نم نم روی شیشه
میخورد نگاه میکردم.
شهر شلوغ بود و همهمه ی زیادی بین خیابون های اصلی و فرعی در جریان
بود؛ انگار همه برای رسیدن به مکانی عجله داشتن. . . همه به جز من.
گوشیم رو برداشتم و نگاهی به اسمی که روی صفحه نقش بسته بود,
انداختم.
"جونگ کوک )شاه ماهی قلبت("
حتی نمیدونستم چه زمانی چنین اسمی رو برای خودش سیو کرده بود.
پیامش رو باز کردم و با خوندن جمالتش لبخندی به روی صورتم دوید.
بالفاصله براش تایپ کردم
برای صحبت درمورد کارای آلبوم با هوسوک اومدم بیرون. شاید دیر
برگردم. بخواب و منتظر من نباش. . ."
بعد از فرستادن پیام کمی تعلل کردم و دوباره تایپ کردم:
"میدونم که هربار وقتی بهت میگم دوست دارم گیج میشی اما باید
بهش عادت کنی. . . مراقب خودت باش و دوستت دارم"
فعلا حتی نمیخواستم که باهاش رو به رو بشم چون نمیدونستم بعد از زدن
چنین حرف هایی چطور باید برخورد کنم. . . حرف زدن پشت گوشی و
گفتن احساساتم برام راحت تر بنظر میرسید.
با پارک شدن ماشین, نگاهی به اطراف انداختم و بعد با وحشت به سمت
پسر کنار دستم برگشتم.
-اینجا چیکار میکنی؟
-تو توییتر دیدم که اینجارو دوست داشتی. . .
کمی شیطنت چاشنی صحبتش کرد و درحالیکه نیشخند میزد, ادامه داد:
_انگا قرارای مخفیت با جونگ کوکم همینجا میذاشتی. . . پیاده شو, فکر کنم کسی نیست
با بدبختی نگاهی به رستوران خالی آقای لی انداختم و زیر لب فحشی رو
حواله ی هوسوک کردم.
اینجا درست مثل یک تونل وحشت بود که نمیتونستی قبل از وارد شدن
بهش, حدس بزنی که چه چیزی انتظارات رو میکشه.
سالنه سالنه بدنبالش به سمت رستوران به راه افتادم و سعی کردم تا در
کند ترین حالت ممکن قدم هام رو بردارم.
تنها چند ثانیه زمان لازم بود تا آقای لی با چشم هایی که انگار میخواستن از
حدقه دربیان به ما خیره بشه و بعد به سمتمون هجوم بیاره.
-باورم نمیشه که دوتا آیدل معروفو اینجا میبینم. . .
مطمئن بودم تا آخر این مالقات, قراره که حداقل چهل تا عکس در زوایای
مختلف از ما بگیره و داخل پیج اینستاش آپلود کنه.
_________
-نمیدونم شاید حق با توئه. . .
-چه مرگته؟
با آلبومی که به سمتم پرت شد, به آرومی نیم خیز شدم و گفتم:
-گاهی حس میکنم جونگ کوک فقط یه تصویر از منو دوست داشت. . . یه
تصویر جذاب و بدون عیب و نقص تو قاب دوربین فیلم برداری. اگر از این
روی ترسو و خودخواهم خوشش نیاد چیکار کنم؟
جین درحالیکه زیر میز بدنبال چیزی میگشت جواب داد:
-بنظرم خونه موندن زیادی داره مغزتو به فاک میده رفیق. . . اون پسر
اونقدر دوست داره که از تو نگاهشم شیفتگیش مشخصه. شاید بعنوان یه بت
برای تمام فنات و علی الخصوص جونگ کوک ترک برداشتی, اما هنوزم
همون کیم تهیونگ جذاب سابقی. . .
نفسم رو بیرون دادم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم.
اونقدر سر و صداهای مختلف توی مغزم بلند شده بودن که حتی نمیتونستم
به راحتی کلمات جین رو تجزیه و تحلیل کنم
گوشیم رو بیرون آوردم و به لیست تماس هام نگاه کردم.
مادر و پدرم حتی یک پیامک هم دیگه بهم نداده بودن؛ هرچند باعث
نمیشد تا حس بدی پیدا کنم اما ترجیح میدادم حداقل تو این موقعیت کمی
همراهم باشن اما انگار اونا هم من رو کنار گذاشته بودن.
-با هوسوک صحبت کن. . . همین امشب. . .
-حوصله ندارم. . .
با آلبوم دومی که به سمتم پرتاب شدم, فریادی از درد کشیدم.
-من هماهنگ کردم که باهاش برای شام بری بیرون. . . مشکالتتونو حل
کنید و مثل دو تا دوست خوب همکاریتونو شروع کنید.
سرم رو به روی مبل کوبیدم و غرولند کردم.
بدتر از این نمیشد که برای کامبک دادن باید دست به دامن اون عوضی
میشدم.
________________________________________
-جای خاصی هست که بخوای بری؟
در جواب سوالش شونه ای بالا انداختم و لب زدم:
-نه. . .
با کرختی روی صندلی نشسته بودم و به بارونی که نم نم روی شیشه
میخورد نگاه میکردم.
شهر شلوغ بود و همهمه ی زیادی بین خیابون های اصلی و فرعی در جریان
بود؛ انگار همه برای رسیدن به مکانی عجله داشتن. . . همه به جز من.
گوشیم رو برداشتم و نگاهی به اسمی که روی صفحه نقش بسته بود,
انداختم.
"جونگ کوک )شاه ماهی قلبت("
حتی نمیدونستم چه زمانی چنین اسمی رو برای خودش سیو کرده بود.
پیامش رو باز کردم و با خوندن جمالتش لبخندی به روی صورتم دوید.
بالفاصله براش تایپ کردم
برای صحبت درمورد کارای آلبوم با هوسوک اومدم بیرون. شاید دیر
برگردم. بخواب و منتظر من نباش. . ."
بعد از فرستادن پیام کمی تعلل کردم و دوباره تایپ کردم:
"میدونم که هربار وقتی بهت میگم دوست دارم گیج میشی اما باید
بهش عادت کنی. . . مراقب خودت باش و دوستت دارم"
فعلا حتی نمیخواستم که باهاش رو به رو بشم چون نمیدونستم بعد از زدن
چنین حرف هایی چطور باید برخورد کنم. . . حرف زدن پشت گوشی و
گفتن احساساتم برام راحت تر بنظر میرسید.
با پارک شدن ماشین, نگاهی به اطراف انداختم و بعد با وحشت به سمت
پسر کنار دستم برگشتم.
-اینجا چیکار میکنی؟
-تو توییتر دیدم که اینجارو دوست داشتی. . .
کمی شیطنت چاشنی صحبتش کرد و درحالیکه نیشخند میزد, ادامه داد:
_انگا قرارای مخفیت با جونگ کوکم همینجا میذاشتی. . . پیاده شو, فکر کنم کسی نیست
با بدبختی نگاهی به رستوران خالی آقای لی انداختم و زیر لب فحشی رو
حواله ی هوسوک کردم.
اینجا درست مثل یک تونل وحشت بود که نمیتونستی قبل از وارد شدن
بهش, حدس بزنی که چه چیزی انتظارات رو میکشه.
سالنه سالنه بدنبالش به سمت رستوران به راه افتادم و سعی کردم تا در
کند ترین حالت ممکن قدم هام رو بردارم.
تنها چند ثانیه زمان لازم بود تا آقای لی با چشم هایی که انگار میخواستن از
حدقه دربیان به ما خیره بشه و بعد به سمتمون هجوم بیاره.
-باورم نمیشه که دوتا آیدل معروفو اینجا میبینم. . .
مطمئن بودم تا آخر این مالقات, قراره که حداقل چهل تا عکس در زوایای
مختلف از ما بگیره و داخل پیج اینستاش آپلود کنه.
_________
۵.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.