عشق فراموش نشدنی
عشق فراموش نشدنی
فصل 2 پارت 1
باز یک روز حوصله سر بر دیگه... از خواب پرید و به اطرافش نگاه کرد... گیج فقط دنبال تهیونگ بود اما خبری ازش نبود...
به گوشیش نگاه کرد و با اسم سئو مواجه شد؛ اولش تعجب کرد ولی موبایل رو روی گوش هاش قرار داد و اجازه داد تماس برقرار بشه...
با صدایی مواجه شد که هیچ آشنایی براش نداشت... جواب داد : بله؟
- جونگکوکا خوبی؟ خیلی وقته بهم زنگ نزدی دیگه ازم خسته شدی؟
جملهی آخرش رو با لحنی لوس گفت و باعث شد که کوک چندشش بشه و چیزی زیر لب بگه.
بعد از یک صحبت رو اعصاب بالاخره تلفن رو قطع کرد و رفت بیرون...
لباس هاش رو عوض کرد و سعی کرد ذهنش رو آزاد کنه.
به کافه ای که همون دختره یا سئو براش فرستاده بود، رفت.
وارد شد و با نگاه های عجیبی مواجه شد... کسی براش دست تکون داد و او هم رفت پیششون... سلام داد و نشست اما چهره هایشان اصلا براش آشنا نبود... سعی کرد فقط خودش رو جدی نشون بده که یکیشون گفت : چرا هیچی نمیگی؟
جونگکوک نگاهش رو داد بهش و گفت : بله؟
- خیلی گیجیا... میگم چیشده؟ خودت نیستی؟... قبلا همیشه پیش سئو میشستی اما الان تو اونوری و سئو اینجاس.
سئو با حالتی لوس گفت : اوپا، فکر کنم دیگه منو دوست نداره.
جونگکوک که از این وضع خوشش نمیومد، بلند شد و گفت : من دیگه میرم.
- وایستا زنگ بزنم به برادرت.
- برادرم؟....
خوب جایی تموم نکردم ولی حتما فهمیدین برادرش کیه...
این فصل دیگه پایانش خوشه پس حمایت کنید 🩷
فصل 2 پارت 1
باز یک روز حوصله سر بر دیگه... از خواب پرید و به اطرافش نگاه کرد... گیج فقط دنبال تهیونگ بود اما خبری ازش نبود...
به گوشیش نگاه کرد و با اسم سئو مواجه شد؛ اولش تعجب کرد ولی موبایل رو روی گوش هاش قرار داد و اجازه داد تماس برقرار بشه...
با صدایی مواجه شد که هیچ آشنایی براش نداشت... جواب داد : بله؟
- جونگکوکا خوبی؟ خیلی وقته بهم زنگ نزدی دیگه ازم خسته شدی؟
جملهی آخرش رو با لحنی لوس گفت و باعث شد که کوک چندشش بشه و چیزی زیر لب بگه.
بعد از یک صحبت رو اعصاب بالاخره تلفن رو قطع کرد و رفت بیرون...
لباس هاش رو عوض کرد و سعی کرد ذهنش رو آزاد کنه.
به کافه ای که همون دختره یا سئو براش فرستاده بود، رفت.
وارد شد و با نگاه های عجیبی مواجه شد... کسی براش دست تکون داد و او هم رفت پیششون... سلام داد و نشست اما چهره هایشان اصلا براش آشنا نبود... سعی کرد فقط خودش رو جدی نشون بده که یکیشون گفت : چرا هیچی نمیگی؟
جونگکوک نگاهش رو داد بهش و گفت : بله؟
- خیلی گیجیا... میگم چیشده؟ خودت نیستی؟... قبلا همیشه پیش سئو میشستی اما الان تو اونوری و سئو اینجاس.
سئو با حالتی لوس گفت : اوپا، فکر کنم دیگه منو دوست نداره.
جونگکوک که از این وضع خوشش نمیومد، بلند شد و گفت : من دیگه میرم.
- وایستا زنگ بزنم به برادرت.
- برادرم؟....
خوب جایی تموم نکردم ولی حتما فهمیدین برادرش کیه...
این فصل دیگه پایانش خوشه پس حمایت کنید 🩷
۲۰۷
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.