(وقتی با قمار خریدتت 😈)پارت=9
(وقتی با قمار خریدتت 😈)پارت=9
.
نویسنده=پارک کیون دو
ادمین=نداریم
.
.
.
.
.
*ویو ا.ت*
ارباب بعد از حرف هاش رف ماهم رفتی به کارامون برسیم
*پرش زمانی به شب *
اخیشن بالاخره (بِلخر) تموم شود..
دیگه کم کم مهمون ها داشتن میومدن
*ویو کوک *
کم کم داشتم اماده میشودم که در زدن گفتم بیاد تو اومد دیدم
ا.تِ ..........
کوک: چیزیشده؟ کار داری
ا.ت: سلام ........ نه فقط مهمونا اومدن
کوک: باشه الان میام
کوک: میتونی بری
(ا.ت رفت)
لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین به مهمونا سلام کردم دیدم یکی از بادیگارد هام داشت میومد طرف.......
کوک: چی شده هوسو (اسم بادیگارد کوک)
هوسو: قربان دوستاتون اومدن
کوک: باشه میتونی بری
هوسو:_____(تعظیم کردم و رفت)
بعد از این که هوسو گفت اعضا اومدن رفتم پیششون و سلام و احوال بپرسی کردیم رفتیم یه گوشه نشستم گفتم برامون ویسگی (اهمون شراب یادم نی اسمش فکر کنم همین باشه درسه؟) بیارن..........
نزدیک نیم ساعته ا.ت نیست رفتم دنبالش دیدم از یه اتاق صدا میاد رفتم تو دیدم پسر اقای چوی دونگ داره به ا.ت تجاوز میکنه از رو ا. ت برش داشتم تا میخورد زدمش که اعضا اومدن و جدامون کردن رفتم پیشه ا.ت ترسیده بود تو خودش مثل بچه ها جمع شوده بورد......
کوک: هیسسسسس اروم من اینجام نترس خوب(نازکردن ا.ت بعدپاکردن اشکش با انگشت شصت)
ا.ت:_________داره گریه میکنه
کوک: بسته گریه نکن (ناز کردن سرش هین خدا شانسو)
کوک: فکر نکنی چون باهات مهربونم کاریت ندارن ها
(طرفه هوسو) هوسو بیا ا.ت رو ببر انباری (جدی)
هوسو اومد ا.ت برد بعد اون چوی هان سون جو (اسم پسر چوی دونگ) برن اتاق شکنجه...........
*ویو ا.ت *
داشتم کارامو میکردم که دیدم ارباب اومد بعد چند دیقه دوستاش اومدن براشون ویسگی بوردم...
داشتم شیرینی هارو میچیدم که یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم یه پسر مسته نمیشناختم میخواسم دستمو از دستش بکشم اما زور اون بیشتر بود منو کشون کوشون داشت میبورد تو ای اتاق بودم تو اتاق درو قفل کرد اومد طرفم گفت.....
پسر: بهتر بیبی خوبی باشی و به ددیت حال بدی بیبی
ا.ت: بزار بزار برم (گریه)
گریم گرفت بود اومد طرفم داشت لباس هامو جر میدادکه...........
☆♡☆_________________________☆♡☆
اسلاید دوم: کیم هوسو بادیگارد کوک
راوی: ببخشید دیر شود❤
نظر روتون رو بگین خوب شود یا نه
شرایط پارت بعد
پوست قبلی گفتم شرایط رو 🥺❣️✨✨
.
نویسنده=پارک کیون دو
ادمین=نداریم
.
.
.
.
.
*ویو ا.ت*
ارباب بعد از حرف هاش رف ماهم رفتی به کارامون برسیم
*پرش زمانی به شب *
اخیشن بالاخره (بِلخر) تموم شود..
دیگه کم کم مهمون ها داشتن میومدن
*ویو کوک *
کم کم داشتم اماده میشودم که در زدن گفتم بیاد تو اومد دیدم
ا.تِ ..........
کوک: چیزیشده؟ کار داری
ا.ت: سلام ........ نه فقط مهمونا اومدن
کوک: باشه الان میام
کوک: میتونی بری
(ا.ت رفت)
لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین به مهمونا سلام کردم دیدم یکی از بادیگارد هام داشت میومد طرف.......
کوک: چی شده هوسو (اسم بادیگارد کوک)
هوسو: قربان دوستاتون اومدن
کوک: باشه میتونی بری
هوسو:_____(تعظیم کردم و رفت)
بعد از این که هوسو گفت اعضا اومدن رفتم پیششون و سلام و احوال بپرسی کردیم رفتیم یه گوشه نشستم گفتم برامون ویسگی (اهمون شراب یادم نی اسمش فکر کنم همین باشه درسه؟) بیارن..........
نزدیک نیم ساعته ا.ت نیست رفتم دنبالش دیدم از یه اتاق صدا میاد رفتم تو دیدم پسر اقای چوی دونگ داره به ا.ت تجاوز میکنه از رو ا. ت برش داشتم تا میخورد زدمش که اعضا اومدن و جدامون کردن رفتم پیشه ا.ت ترسیده بود تو خودش مثل بچه ها جمع شوده بورد......
کوک: هیسسسسس اروم من اینجام نترس خوب(نازکردن ا.ت بعدپاکردن اشکش با انگشت شصت)
ا.ت:_________داره گریه میکنه
کوک: بسته گریه نکن (ناز کردن سرش هین خدا شانسو)
کوک: فکر نکنی چون باهات مهربونم کاریت ندارن ها
(طرفه هوسو) هوسو بیا ا.ت رو ببر انباری (جدی)
هوسو اومد ا.ت برد بعد اون چوی هان سون جو (اسم پسر چوی دونگ) برن اتاق شکنجه...........
*ویو ا.ت *
داشتم کارامو میکردم که دیدم ارباب اومد بعد چند دیقه دوستاش اومدن براشون ویسگی بوردم...
داشتم شیرینی هارو میچیدم که یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم یه پسر مسته نمیشناختم میخواسم دستمو از دستش بکشم اما زور اون بیشتر بود منو کشون کوشون داشت میبورد تو ای اتاق بودم تو اتاق درو قفل کرد اومد طرفم گفت.....
پسر: بهتر بیبی خوبی باشی و به ددیت حال بدی بیبی
ا.ت: بزار بزار برم (گریه)
گریم گرفت بود اومد طرفم داشت لباس هامو جر میدادکه...........
☆♡☆_________________________☆♡☆
اسلاید دوم: کیم هوسو بادیگارد کوک
راوی: ببخشید دیر شود❤
نظر روتون رو بگین خوب شود یا نه
شرایط پارت بعد
پوست قبلی گفتم شرایط رو 🥺❣️✨✨
۱۱.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.