پارت آخر
پارت آخر
ویو کوک
+ میگم ... میشه نریم؟ حوصله ندارم
-وااا :/
- خب چرا؟؟
+ هوم...هیچی مهم نیست
- اگه اینجوری باشی ، میرم میگم که نمیایم (لبخند)
+ نه... دوست داری بری ؛ پس حاضر شو سریع تر .
- کنار تو بودن رو بیشتر دوست دارم :)
بعد از حرفم رفتم پایین و با کلی عذر خواهی از بچه ها باهاشون خدافظی کردم و گفتم که بخاطر حال بد تهیونگ نمیام
جیمین : مطمئنی جونگ کوک شی؟ اگر اینجوریه بمونم ببریمش بیمارستان (نگران)
- نه نه نه !! نمیخواد . شما برید ؛ چیزی نیست
جین : باشه پس ما رفتیم . مواظبش باش
-اوهوم ، خدافظ
بعد رفتن پسرا رفتم بالا و خواستم بهش بگم که رفتن ... اما دیدم خوابیده و بخاطر همین بیدارش نکردم .
بعد انجام دادن یکم از کار بارام و دردسرهای دانشگاه رفتم کنار تهیونگ و خوابیدم
+اوممم...رفتن؟(خوابالو)
-آره (آروم)
+ چیکار میکردی ؟(خوابالو)
- داشتم کار بارای دانشگاه رو اوکی میکردم .
+ هوممممم ، هفته دیگه تابستون میشه و تعطیلیم (لبخند)
-اوهوم:)
+ خیلی دوست دارم
- باهات شرط میبندم که من بیشتر دوست دارم
+ سر چی؟
- هرچی.
+ پس... بوسم کن
- هرچی شما امر کنید قربان (چشمک)
زندگی...یه وقتایی بالا و پایین داره
یه روزش خوبه و یه روزش بد
یه روزش پر از درد و عذابه ، یه روزش پر از خوشی و شادی:))
میخوام بگم...زندگی شاید همیشه به کام مون نباشه . اما یکی هست اون بالا بالا ها ، که هرچقدر هم سختی بکشیم و کسی نفهمه اون حواسش هست .. اون میدونه چی شادمون میکنه . چی عذابمون میده . چی میتونه از اون حالای بد درمون بیاره
و مطمئن باش ... هیچوقت هیچوقت فراموشت نمیکنه . هیچوقت تنهات نمیزاره
همیشه و همه جا در کنارت میمونه ، و در جای درستش یه جوری کمکت میکنه که خودتم نمیفهمی چیشد و چرا
نمیفهمی اون پاداشی که بهت میده رو در ازای کدوم کار خوبت داری . اما بدون درست میشه . محال ممکنه تو رو بزاره و بره ؛ به حکمتش اعتماد کن . اگر دوست نداشت ، یا اگر نمیخواست بهت کمک کنه ، هیچوقت به وجود نمیومدی عزیزکم ؛ هیچوقت تا اینجاشم نمیدیدی . اگر تو اوج سختی و عذابی ، بدون تموم میشن و از این منجلاب غرق کننده نجاتت میده
زندگی همیشه اینجوری نمیمونه رفیق ؛)
پایان [[:
ویو کوک
+ میگم ... میشه نریم؟ حوصله ندارم
-وااا :/
- خب چرا؟؟
+ هوم...هیچی مهم نیست
- اگه اینجوری باشی ، میرم میگم که نمیایم (لبخند)
+ نه... دوست داری بری ؛ پس حاضر شو سریع تر .
- کنار تو بودن رو بیشتر دوست دارم :)
بعد از حرفم رفتم پایین و با کلی عذر خواهی از بچه ها باهاشون خدافظی کردم و گفتم که بخاطر حال بد تهیونگ نمیام
جیمین : مطمئنی جونگ کوک شی؟ اگر اینجوریه بمونم ببریمش بیمارستان (نگران)
- نه نه نه !! نمیخواد . شما برید ؛ چیزی نیست
جین : باشه پس ما رفتیم . مواظبش باش
-اوهوم ، خدافظ
بعد رفتن پسرا رفتم بالا و خواستم بهش بگم که رفتن ... اما دیدم خوابیده و بخاطر همین بیدارش نکردم .
بعد انجام دادن یکم از کار بارام و دردسرهای دانشگاه رفتم کنار تهیونگ و خوابیدم
+اوممم...رفتن؟(خوابالو)
-آره (آروم)
+ چیکار میکردی ؟(خوابالو)
- داشتم کار بارای دانشگاه رو اوکی میکردم .
+ هوممممم ، هفته دیگه تابستون میشه و تعطیلیم (لبخند)
-اوهوم:)
+ خیلی دوست دارم
- باهات شرط میبندم که من بیشتر دوست دارم
+ سر چی؟
- هرچی.
+ پس... بوسم کن
- هرچی شما امر کنید قربان (چشمک)
زندگی...یه وقتایی بالا و پایین داره
یه روزش خوبه و یه روزش بد
یه روزش پر از درد و عذابه ، یه روزش پر از خوشی و شادی:))
میخوام بگم...زندگی شاید همیشه به کام مون نباشه . اما یکی هست اون بالا بالا ها ، که هرچقدر هم سختی بکشیم و کسی نفهمه اون حواسش هست .. اون میدونه چی شادمون میکنه . چی عذابمون میده . چی میتونه از اون حالای بد درمون بیاره
و مطمئن باش ... هیچوقت هیچوقت فراموشت نمیکنه . هیچوقت تنهات نمیزاره
همیشه و همه جا در کنارت میمونه ، و در جای درستش یه جوری کمکت میکنه که خودتم نمیفهمی چیشد و چرا
نمیفهمی اون پاداشی که بهت میده رو در ازای کدوم کار خوبت داری . اما بدون درست میشه . محال ممکنه تو رو بزاره و بره ؛ به حکمتش اعتماد کن . اگر دوست نداشت ، یا اگر نمیخواست بهت کمک کنه ، هیچوقت به وجود نمیومدی عزیزکم ؛ هیچوقت تا اینجاشم نمیدیدی . اگر تو اوج سختی و عذابی ، بدون تموم میشن و از این منجلاب غرق کننده نجاتت میده
زندگی همیشه اینجوری نمیمونه رفیق ؛)
پایان [[:
۲.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.