Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۶۳
من با عموت صحبت کردم و پولی بهش دادم و اون شب ک تو رفته بودی خونه عموت اون عموت نبود ک بهت تجاوز کرد من بودم چون برق ها خاموش بود چیزی نفهمیدی ک کی هستم و اونجا خیلی خوشحال بودم چون دردی که مرجان مامانمو کشیده بود رو تو داشتی میکشیدی
شیرین: چرا باهام اینکارو کردی(باداد)
میکائل: چون تو هم خون اون کثافتی
ملیحه: ولی شیرین روحش هم خبر نداشته ک همچین اتفاقی افتاده
میکائل: زن مادر من چی؟ اونا چی گناهی داشتند
ملیحه:درسته ولی خب شیرین یک دختر ۱۰ ساله بود
میکائل: مرجان هم مادر شده بود نمدوستنی چقدر ذوق میزد ولی بابا این خراب کرد همه چیزو
شیرین:ولی تو ارزو هایی یک دختر ۱۰ ساله رو خراب کردی
یک دفعه میکائل فیلم ک به شیرین تج*****کرده بود رو نشون داد ک شیرین همنجور گریه میکرد و چشم هاشو بسته بود
شیرین: نشون ندهههه لعنتییییی
میکائل موهایی شیرین گرفت و اورد بالا و گوشی رو نزدیک چشم هایی شیرین کرد
میکائل: بیبین خودتو چقدر بزرگ شدی الان
شیرین:نشون نده تروخدا(باگریه)
میکائل: بیبین شیرین بیبین چی دردی داره زن من و مامانم همنقدر درد کشیدن
میکائل: بعدش ک از خونه شما رفتم شدی ۱۳ سالت ک فهمیدم بابات برگشته پیشتون و توهم هستی برای همین شبانه امدم خونتون اول باباتو کشتم و بعدش خونه رو اتیش زدم
تو رو دیدم ک تو اتاق داشتی میسوختی ولی خب وایستاده بودم لذت میبردم
Part۶۳
من با عموت صحبت کردم و پولی بهش دادم و اون شب ک تو رفته بودی خونه عموت اون عموت نبود ک بهت تجاوز کرد من بودم چون برق ها خاموش بود چیزی نفهمیدی ک کی هستم و اونجا خیلی خوشحال بودم چون دردی که مرجان مامانمو کشیده بود رو تو داشتی میکشیدی
شیرین: چرا باهام اینکارو کردی(باداد)
میکائل: چون تو هم خون اون کثافتی
ملیحه: ولی شیرین روحش هم خبر نداشته ک همچین اتفاقی افتاده
میکائل: زن مادر من چی؟ اونا چی گناهی داشتند
ملیحه:درسته ولی خب شیرین یک دختر ۱۰ ساله بود
میکائل: مرجان هم مادر شده بود نمدوستنی چقدر ذوق میزد ولی بابا این خراب کرد همه چیزو
شیرین:ولی تو ارزو هایی یک دختر ۱۰ ساله رو خراب کردی
یک دفعه میکائل فیلم ک به شیرین تج*****کرده بود رو نشون داد ک شیرین همنجور گریه میکرد و چشم هاشو بسته بود
شیرین: نشون ندهههه لعنتییییی
میکائل موهایی شیرین گرفت و اورد بالا و گوشی رو نزدیک چشم هایی شیرین کرد
میکائل: بیبین خودتو چقدر بزرگ شدی الان
شیرین:نشون نده تروخدا(باگریه)
میکائل: بیبین شیرین بیبین چی دردی داره زن من و مامانم همنقدر درد کشیدن
میکائل: بعدش ک از خونه شما رفتم شدی ۱۳ سالت ک فهمیدم بابات برگشته پیشتون و توهم هستی برای همین شبانه امدم خونتون اول باباتو کشتم و بعدش خونه رو اتیش زدم
تو رو دیدم ک تو اتاق داشتی میسوختی ولی خب وایستاده بودم لذت میبردم
۸.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.