شنگول.... تکپارتی 🖤🤎🤍
داخل خیابون های بوسان داشتی راه میرفتی هرجای بوسان رو که نگاه میکردی پر بیلبورد های بزرگ بود که عکساش روی اونا نقش بسته بود:
..:.منتشر شدن آلبوم جدید نامجون.:..
..:.منتظر نباشید و از خرید این آلبوم مکثی نکنید.:..
همینجور پشت سر هم تبلیغ ها جمع شده بودن، کسی نبود بگه کار تو این وسط چیه پس فردا کنسرت بود و تو باید از یک ماه قبل خرید میکردی، دلت برای خودت می سوخت...
مردم بی اعتنا از کنارت رد میشدن و اصلا متوجه اون قطره های کریستالی که از روی صورتت سر می خورد نمی شدن..
با خوردن به شخصی به روی زمین پخش و پلا شدی و بدون داشتن کنترل خودت مثل خراااااا عررررررر زدیییییییی!
آرمی بمب داخل دستت که به خاطر کنسرت خریده بودی به زمین خورد ترک برداشت، وسط گریه هات آرمی بمب رو بالا آووردی و نگاهی از روی بدبختی بهش کردی، تلخ خنده ای به روی صورتت اومد و اشک هات بیشتر شدن، لباس قهوه ای رنگی(اسلاید آخر) که پوشیده بودی کاملا بخاطر برخورد به آب که داخل چاله ی کوچکی بود کاملا کثیف شده بود، اون مرد که بهش برخورد کردی دستای بزرگش رو نزدکت آوورد تا بلندت کنه ولی تو بی اعتنا به اون گریه هاتو بیشتر کردی که مرد با حرکتی سریعی از کمرت گرفت و بلندت کرد.
_هی هی بزارم زمین(داشتی سرش داد میکشیدی که با دیدن چشماش، چشمات داشت از حدقه میزد بیرون)
اون چشمای رو یه جایییی دیده بودی......نامجون....
یکی از اعضای بی تی اس، پشمات ریخته بود و نمی دونستی چه خاکی بریزی به سرت...(همه بودین اینطوری میشد)
_تو کی هستی؟!(یاد دیالوگ راپونزل افتادم😅)
+احمد هستم و از بابل مزاحم شما میشم(گذاشتش روی زمین)
اینکه اون نامجون بود رو از فکرت بیرون کردی، با عوض شدن رنگ بیلبرد نگاهت رو از روی مرد گرفتی و به بیلبورد دادی، یا حضرت علیییییییییییییییییییییییییی!
عکس لخت جونگکوک با یه کت لی روی صفحه اومد و تو دوباره به روی زمین پرت شدی.
_این دیگه چیه، چ.چ.چ.چ.چ.چرا کو.ک...
مرد با برگردوندن صورتش به سمت بیلبورد با دیدن جونگکوک، خنده ای از زیر ماسک زد(راستی اینجا کلاه نذاشته)
+از این می ترسی؟
_ن.نبابا، آخه این چه عکسیه؟!یه نفر به من توضیح بده(با داد)
این دفعه از ساعد دستت گرفت و بلندت کرد و با گذاشتن کاغذ رنگی ای و یه آرمی بمب داخل دستت به خودت اومدی وقتی به کاغذ دقت کردی علامت بی تی اس داشت و باید اسکن میشد و خوندن کلمه ی «بلیت طلایی» که به انگلیسی نوشته شده بود مثل سگا جیغ زدی...
.
.
.
داخل صف بلیت وایستاده بودی، با تکون دادن پاهات اونا رو از خوابی بیدار کرد و یه قدم به جلو برداشتی که یه نفر جات رو گرفت، تو آخرین نفر بودی ولی اون دختر آمریکایی چاق از این نظر تورو خارج کرد، با تکون دادن تکون آرومی به شونه هاش اونو از اونجا بودنت مطلع کردی، به خاطر اینکه زبونت رو بفهمه مجبور شدی انگلیسی صحبت کنی.
_هی دختر خانم من چند ساعت اینجا وایستادم؟!
_برو تا نزدم لشت اینجا دربیاید!(دستاش رو به معنی سیلی میبره بالا)
با صدای جیغ و هورا نگاهت رو از اون دختر نچسب گرفتی و به ورودی استادیوم دادی که با هفتاد فرشته که طبق معمول اون بادیگارد وحشیه نزدیکشون بود مواجه شدی، با کشیدن دستی به دامن مشکی لباست(اسلاید دوم) مطمئن شدی که مرتب هستی، با سرعت به سمت میله های که مانع نزدیک شدن به اونا میشدن حرکت کردی و خودت رو بهشون چسبوندی..
نامجون با دادن نگاهش به تو کم مونده بود سکته کنی، نامجون بهت نگاه کرد(اینا مشکل همه ی ماهاس)
یه لبخند شیرین روی صورتش اومد و با گفتن جلمه«من احمد هستم و از بابل اومدم» خندت ماسید.
اون دیشب نامجون بود که بهت بلیط داده بود و از کمرت گرفته بود، اون دیشب نامجون بود که داخل خیابون بین اون همه آدم بهت توجه کرد.
با کشیدن جیغ خیلی بلندی که نگاه هارو بهت داد بپر بپر کردی.
_نامجوننننننننننننننننننن!
..:.منتشر شدن آلبوم جدید نامجون.:..
..:.منتظر نباشید و از خرید این آلبوم مکثی نکنید.:..
همینجور پشت سر هم تبلیغ ها جمع شده بودن، کسی نبود بگه کار تو این وسط چیه پس فردا کنسرت بود و تو باید از یک ماه قبل خرید میکردی، دلت برای خودت می سوخت...
مردم بی اعتنا از کنارت رد میشدن و اصلا متوجه اون قطره های کریستالی که از روی صورتت سر می خورد نمی شدن..
با خوردن به شخصی به روی زمین پخش و پلا شدی و بدون داشتن کنترل خودت مثل خراااااا عررررررر زدیییییییی!
آرمی بمب داخل دستت که به خاطر کنسرت خریده بودی به زمین خورد ترک برداشت، وسط گریه هات آرمی بمب رو بالا آووردی و نگاهی از روی بدبختی بهش کردی، تلخ خنده ای به روی صورتت اومد و اشک هات بیشتر شدن، لباس قهوه ای رنگی(اسلاید آخر) که پوشیده بودی کاملا بخاطر برخورد به آب که داخل چاله ی کوچکی بود کاملا کثیف شده بود، اون مرد که بهش برخورد کردی دستای بزرگش رو نزدکت آوورد تا بلندت کنه ولی تو بی اعتنا به اون گریه هاتو بیشتر کردی که مرد با حرکتی سریعی از کمرت گرفت و بلندت کرد.
_هی هی بزارم زمین(داشتی سرش داد میکشیدی که با دیدن چشماش، چشمات داشت از حدقه میزد بیرون)
اون چشمای رو یه جایییی دیده بودی......نامجون....
یکی از اعضای بی تی اس، پشمات ریخته بود و نمی دونستی چه خاکی بریزی به سرت...(همه بودین اینطوری میشد)
_تو کی هستی؟!(یاد دیالوگ راپونزل افتادم😅)
+احمد هستم و از بابل مزاحم شما میشم(گذاشتش روی زمین)
اینکه اون نامجون بود رو از فکرت بیرون کردی، با عوض شدن رنگ بیلبرد نگاهت رو از روی مرد گرفتی و به بیلبورد دادی، یا حضرت علیییییییییییییییییییییییییی!
عکس لخت جونگکوک با یه کت لی روی صفحه اومد و تو دوباره به روی زمین پرت شدی.
_این دیگه چیه، چ.چ.چ.چ.چ.چرا کو.ک...
مرد با برگردوندن صورتش به سمت بیلبورد با دیدن جونگکوک، خنده ای از زیر ماسک زد(راستی اینجا کلاه نذاشته)
+از این می ترسی؟
_ن.نبابا، آخه این چه عکسیه؟!یه نفر به من توضیح بده(با داد)
این دفعه از ساعد دستت گرفت و بلندت کرد و با گذاشتن کاغذ رنگی ای و یه آرمی بمب داخل دستت به خودت اومدی وقتی به کاغذ دقت کردی علامت بی تی اس داشت و باید اسکن میشد و خوندن کلمه ی «بلیت طلایی» که به انگلیسی نوشته شده بود مثل سگا جیغ زدی...
.
.
.
داخل صف بلیت وایستاده بودی، با تکون دادن پاهات اونا رو از خوابی بیدار کرد و یه قدم به جلو برداشتی که یه نفر جات رو گرفت، تو آخرین نفر بودی ولی اون دختر آمریکایی چاق از این نظر تورو خارج کرد، با تکون دادن تکون آرومی به شونه هاش اونو از اونجا بودنت مطلع کردی، به خاطر اینکه زبونت رو بفهمه مجبور شدی انگلیسی صحبت کنی.
_هی دختر خانم من چند ساعت اینجا وایستادم؟!
_برو تا نزدم لشت اینجا دربیاید!(دستاش رو به معنی سیلی میبره بالا)
با صدای جیغ و هورا نگاهت رو از اون دختر نچسب گرفتی و به ورودی استادیوم دادی که با هفتاد فرشته که طبق معمول اون بادیگارد وحشیه نزدیکشون بود مواجه شدی، با کشیدن دستی به دامن مشکی لباست(اسلاید دوم) مطمئن شدی که مرتب هستی، با سرعت به سمت میله های که مانع نزدیک شدن به اونا میشدن حرکت کردی و خودت رو بهشون چسبوندی..
نامجون با دادن نگاهش به تو کم مونده بود سکته کنی، نامجون بهت نگاه کرد(اینا مشکل همه ی ماهاس)
یه لبخند شیرین روی صورتش اومد و با گفتن جلمه«من احمد هستم و از بابل اومدم» خندت ماسید.
اون دیشب نامجون بود که بهت بلیط داده بود و از کمرت گرفته بود، اون دیشب نامجون بود که داخل خیابون بین اون همه آدم بهت توجه کرد.
با کشیدن جیغ خیلی بلندی که نگاه هارو بهت داد بپر بپر کردی.
_نامجوننننننننننننننننننن!
۲۰.۳k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.