رمان(عشق)پارت۴۴
«همین لحظه خونه ی نباحت و عاکف». عاکف:به به به به عجب سوسیس تخم مرغی عالیه🤣🤣. نباحت:از دست تو عاکف😂😂😂😂😂تو واقعا از سوسیس خسته نشدی😅😅😅😅امان امان🤣🤣🤣. عاکف:آآ نباحت دارم از دستت دلگیر میشما🤣🤣🤣🤣. نباحت:باشه بابا بخور😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. «همین لحظه خونه ی آسدور». آسیه:عشقم.....یادت نرفته که امشب کنسرت داریم🥰🥰؟. دوروک:نه عشقم حواسم هست....میگم نظرت چیه به بچه ها هم بگیم بیان و کنسرتمون رو تماشا کنند بعدشم همگی با هم میرسم شام میخوریم نظرت چیه🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰؟. آسیه:آره راست میگی پس بیا بهشون زنگ بزنیم🥰🥰. (آسیه و دوروک به همه زنگ میزنم و برای شب دعوتشون میکنن). «همین لحظه خونه ی سوسعم». عمر:سوسن.....میگم نمیشه نریم کنسرت آخه چرا بریم تو حامله ای نمیشه🥹🥹🥹🥹🥹. سوسن:نه...نه صد بار بهت گفتم لطفا بزار بریم خواهش میکنم تو چرا اینجوری شد واقعا خیلی دیوونه شدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣میگم امروز یه سر بریم پیش کآن مطمئنم که حالت رو خوب میکنه😅😅😅😅😅😅. نکته:(کآن یکی از روانپزشک های معروف ترکیه شده). عمر:...........
۴.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.