پارت یازدهم
پارت یازدهم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
خدارو شکر هنوز آفتاب طلوع نکرده بود و ساعت پنج صبح بود..تقلا کردم و گفتم
_ولم کن دیونه
جونگ کوک: ولت نمیکنم دوست دارم بغلت کنم
_بغلم کنی؟برو بابا مگه شهر هرته که هر دقیقه هر کیو خواستی بغل کنی
جونگ کوک محکمتر منو تو بغلش گرفت و گفت
کوک: پس چی؟
صورتامون رو به روی هم بود...تا ب حال با ی مرد هیچ وقت ب این نزدیکی فیس تو فیس نبودم
خندید بهم و گفت
جونگ کوک: میدونی ب تو نسبت ب بقیه احساس خاصی دارم؟
_اولن:دستاتو از دور کمرم ور دار
دومن: خودتو بکش کنار بزار برم
سومن: ب هر چهار تای دیگه هم همینو میگی
کوک: آره خب...ب هر چهار تاتونم حس خاصی دارم....البته ب جز مگی
با این حرفش خیلییی جا خوردم و عصبانی گفتم
_اگه دقت کنی اون از همه ما بیشتر دوست داره
کوک:مهم اینه که من کیو دوست دارم...اون شدیدا ماسته و لوس و خیلی هم رمانتیک
بین همه دخترا...تو روحیه ایی ک دارن من تورو بیشتر قبول دارم...البته تو از نظر قیافه و هیکل....عمممم.....از همشون ی سرو و گردن بالا تری ،ولی خب اون دیگه ب هنر خودت بستگی داره ک بتونی عاشقم کنی یا نه؟
_بیشعور..نفهم..خر..الاغ..گاو..عوضی..گوساله...با عصبانیت نگاش کردم(ب بچم حرف نزن میمون قطبی)
کوک: وااوو دختر وقتی عصبانی میشی خیلی خفن میشی
_دیگه داری خطرناک میشی..خواهشن ولم کن بزار برم
کوک:بشرط اینکه اول گونمو ببوسی
خیلی فکر کردم با یه حساب سر انگشتی فهمیدم که اون کنه تر از این حرفاست و ول کن قضیه نیس
خم شدم سمتش و خیلی سریع گونشو بوسیدم و اونم ولم کرد
رفتم بالا استخر و آب موهامو چلوندم
_اَه اَه بدترین بوسه عمرم بود
و یه عقی زدم که با چشمای تیله اییش نگام کرد و گفت
کوک: اون درخت رو میبینی؟
ب سمتش برگشتم و گفتم
_خب که چی؟
دنیل با چشمای شیطون نگام کرد و گفت
جونگ کوک: روزی رو میبینم ک بخاطر من پشت اون درخت گریه میکنی
_زهی خیال باطل...شتر در خواب بیند پنبه دانه
کوک: فعلا که دارم توی واقعیت میبینم
یه پشت چشمی براش نازک کردم و برگشتم ک برم ساختمون...ولی با چیزی که دیدم....عرق سردی نشست رو پشتم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
خدارو شکر هنوز آفتاب طلوع نکرده بود و ساعت پنج صبح بود..تقلا کردم و گفتم
_ولم کن دیونه
جونگ کوک: ولت نمیکنم دوست دارم بغلت کنم
_بغلم کنی؟برو بابا مگه شهر هرته که هر دقیقه هر کیو خواستی بغل کنی
جونگ کوک محکمتر منو تو بغلش گرفت و گفت
کوک: پس چی؟
صورتامون رو به روی هم بود...تا ب حال با ی مرد هیچ وقت ب این نزدیکی فیس تو فیس نبودم
خندید بهم و گفت
جونگ کوک: میدونی ب تو نسبت ب بقیه احساس خاصی دارم؟
_اولن:دستاتو از دور کمرم ور دار
دومن: خودتو بکش کنار بزار برم
سومن: ب هر چهار تای دیگه هم همینو میگی
کوک: آره خب...ب هر چهار تاتونم حس خاصی دارم....البته ب جز مگی
با این حرفش خیلییی جا خوردم و عصبانی گفتم
_اگه دقت کنی اون از همه ما بیشتر دوست داره
کوک:مهم اینه که من کیو دوست دارم...اون شدیدا ماسته و لوس و خیلی هم رمانتیک
بین همه دخترا...تو روحیه ایی ک دارن من تورو بیشتر قبول دارم...البته تو از نظر قیافه و هیکل....عمممم.....از همشون ی سرو و گردن بالا تری ،ولی خب اون دیگه ب هنر خودت بستگی داره ک بتونی عاشقم کنی یا نه؟
_بیشعور..نفهم..خر..الاغ..گاو..عوضی..گوساله...با عصبانیت نگاش کردم(ب بچم حرف نزن میمون قطبی)
کوک: وااوو دختر وقتی عصبانی میشی خیلی خفن میشی
_دیگه داری خطرناک میشی..خواهشن ولم کن بزار برم
کوک:بشرط اینکه اول گونمو ببوسی
خیلی فکر کردم با یه حساب سر انگشتی فهمیدم که اون کنه تر از این حرفاست و ول کن قضیه نیس
خم شدم سمتش و خیلی سریع گونشو بوسیدم و اونم ولم کرد
رفتم بالا استخر و آب موهامو چلوندم
_اَه اَه بدترین بوسه عمرم بود
و یه عقی زدم که با چشمای تیله اییش نگام کرد و گفت
کوک: اون درخت رو میبینی؟
ب سمتش برگشتم و گفتم
_خب که چی؟
دنیل با چشمای شیطون نگام کرد و گفت
جونگ کوک: روزی رو میبینم ک بخاطر من پشت اون درخت گریه میکنی
_زهی خیال باطل...شتر در خواب بیند پنبه دانه
کوک: فعلا که دارم توی واقعیت میبینم
یه پشت چشمی براش نازک کردم و برگشتم ک برم ساختمون...ولی با چیزی که دیدم....عرق سردی نشست رو پشتم
۲.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.