💔
💔
#تنها_عشق_زندگیم
#قسمت_هشتم
♦ ️دستشو کشیدم و با خودم بردم.یه خرده که جلوتر رفتیم،صدای دست زدن و خوندن شنیدیم!انگار یه عده داشتن آواز می خوندن رفتیم اون طرف از دور یه عده دختر و پسر رو دیدیم که دور هم جمع شدن و دارن آواز می خونن و دست می
زنن برامون خیلی جالب بود.ناخودآگاه رفتیم طرفشون.تا رسیدیم مهناز و گیتا رو هم دیدیم.مهناز که واقعا داشت از ثانیه ثانیه ی زندگی اش لذت می برد تا ما رو دید گفت
دیدین بهتون گفتم اینجا چیزای خوبتری م پیدا میشه
چند تا از بچه ها اون وسط معرکه گرفته بودن.یه گرام تپاز رو گذاشته بودن وسطشون
و دورش جمع شده بودن و دست می زدن و آواز می خوندن ناخودآگاه ما هم به شوق اومدیم یه جو خیلی خوبی به وجود
اومده بود همونطور که بچه ها یه دایره درست کرده بودن و ماهام یه گوشه ش واستاده بودیم،چشمم افتاد به چشم یه پسری
که روبروم واستاده بود و داشت منو نگاه می کرد نمی دونم چرا بیخودی بهش خندیدم زود خودمو جمع و جور کردم و
شروع کردم بچه های دیگه رو نگاه کردن اما پسره از اون طرف دایره ی بچه ها رو دور زد و اومد کنار من و تا رسید با خنده گفت
سلام اسم من ابی یه،اسم شما چیه؟
سلام،منم دریا هستم
خوشبختم،سال اولی هستین؟
بله.شما چی؟
سوم،سال سومم،از موزیک خوشتون میاد؟
خیلی!ولی انگار الان کلاسمون شروع میشه
بیاین این شماره تلفنه منه ،هر وقت حوصله داشتین یه زنگ به من بزنین
رو یه تیکه کاغذ شماره تلفن و اسم و فامیلش رو نوشت و داد به من.منم خیلی راحت ازش گرفتم و خداحافظی کردم و
راه افتادم طرف کلاسم بدون اینکه به ژاله یا بقیه چیزی بگم!نمی دونم چرا اینطوری شده بودم!شاید تحت تاثیر جو دانشگاه
بود شاید احساس می کردم که بزرگ شدم شایدم فقط هول شده بودم!تو این فکرا بودم که ژاله بازوم رو گرفت
کجا میری؟
.کلاس
چرا بی خبر؟چطور منو صدا نکردی؟
نمیدونم ژاله اصلا انگار منگم
اون چی بود پسره بهت داد؟ -
کاغذ شماره تلفن هنوز تو دستم بود
.شماره تلفنش رو بهم داد
یه چیزی بهت بگم ناراحت نمیشی؟
نه بگو
کارات یه جور عجیبیه!تو رفتارت تضاد هست
چطور؟
وقتی مهناز اینا در مورد پسرا حرف می زنن ناراحت می شی،اما خودت خیلی راحت از یه پسری که نمی شناسیش
شماره تلفن می گیری
ادامه دارد...
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🔰 قسمت نهم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را ادامه بدین
💔 دوستان ادامه رومان قسمت هشتم ادامه دارد
#تنها_عشق_زندگیم
#قسمت_هشتم
♦ ️دستشو کشیدم و با خودم بردم.یه خرده که جلوتر رفتیم،صدای دست زدن و خوندن شنیدیم!انگار یه عده داشتن آواز می خوندن رفتیم اون طرف از دور یه عده دختر و پسر رو دیدیم که دور هم جمع شدن و دارن آواز می خونن و دست می
زنن برامون خیلی جالب بود.ناخودآگاه رفتیم طرفشون.تا رسیدیم مهناز و گیتا رو هم دیدیم.مهناز که واقعا داشت از ثانیه ثانیه ی زندگی اش لذت می برد تا ما رو دید گفت
دیدین بهتون گفتم اینجا چیزای خوبتری م پیدا میشه
چند تا از بچه ها اون وسط معرکه گرفته بودن.یه گرام تپاز رو گذاشته بودن وسطشون
و دورش جمع شده بودن و دست می زدن و آواز می خوندن ناخودآگاه ما هم به شوق اومدیم یه جو خیلی خوبی به وجود
اومده بود همونطور که بچه ها یه دایره درست کرده بودن و ماهام یه گوشه ش واستاده بودیم،چشمم افتاد به چشم یه پسری
که روبروم واستاده بود و داشت منو نگاه می کرد نمی دونم چرا بیخودی بهش خندیدم زود خودمو جمع و جور کردم و
شروع کردم بچه های دیگه رو نگاه کردن اما پسره از اون طرف دایره ی بچه ها رو دور زد و اومد کنار من و تا رسید با خنده گفت
سلام اسم من ابی یه،اسم شما چیه؟
سلام،منم دریا هستم
خوشبختم،سال اولی هستین؟
بله.شما چی؟
سوم،سال سومم،از موزیک خوشتون میاد؟
خیلی!ولی انگار الان کلاسمون شروع میشه
بیاین این شماره تلفنه منه ،هر وقت حوصله داشتین یه زنگ به من بزنین
رو یه تیکه کاغذ شماره تلفن و اسم و فامیلش رو نوشت و داد به من.منم خیلی راحت ازش گرفتم و خداحافظی کردم و
راه افتادم طرف کلاسم بدون اینکه به ژاله یا بقیه چیزی بگم!نمی دونم چرا اینطوری شده بودم!شاید تحت تاثیر جو دانشگاه
بود شاید احساس می کردم که بزرگ شدم شایدم فقط هول شده بودم!تو این فکرا بودم که ژاله بازوم رو گرفت
کجا میری؟
.کلاس
چرا بی خبر؟چطور منو صدا نکردی؟
نمیدونم ژاله اصلا انگار منگم
اون چی بود پسره بهت داد؟ -
کاغذ شماره تلفن هنوز تو دستم بود
.شماره تلفنش رو بهم داد
یه چیزی بهت بگم ناراحت نمیشی؟
نه بگو
کارات یه جور عجیبیه!تو رفتارت تضاد هست
چطور؟
وقتی مهناز اینا در مورد پسرا حرف می زنن ناراحت می شی،اما خودت خیلی راحت از یه پسری که نمی شناسیش
شماره تلفن می گیری
ادامه دارد...
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
🔰 قسمت نهم داستان دنباله دار #تنها_عشق_زندگیم را ادامه بدین
💔 دوستان ادامه رومان قسمت هشتم ادامه دارد
۶.۴k
۰۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.