عشق بی پایان ( پارت 13)
ببخشید بابت دیر شدنش، نت نداشتم ❤️❤️
کوک از حموم اومد بیرون و نشست سر میز شام
_ : مممممم! لیا این واقعا خوشمزست😋
%: تا قبل از تو فقط الکس از غذام تعریف میکرد
_ : الکس کیه؟
%: پسرعموم
_ : حق داشته، چون تو واقعا خوشمزه درست میکنی، همیشه برام رامیون درست کن
م ک : جونگ کوک راس میگه، واقعا خوشمزه درس میکنی لیا
%: ممنون خانم جئون🙃
%: آقای جئون.... شما نظری ندارید؟
پ ک : در مورد؟
%: شام....
پ ک : یکمی شوره ولی خب بد نبود
_ : پدر....
پ ک : چیه؟ اگر میخوای باهاش ازدواج کنی بکن ولی باید غذاش خوب باشه
_ : چی میگی پدر
پ ک : مادرت امروز بهم گفت از لیا خوشت میاد
ذهن کوک : چرا انقد آدم میتونه دهن لق باشه
_ : خب میدونی پدر.... من باید به کسی میگفتم که نخود توی دهنش خیس بخوره ولی هی اشتباهی به یکی دیگه گفتم
م ک : از دهن لق منظورت منم جونگ کوک؟
_ : کس دیگه ای توی این خونه مادر منه؟
م ک : من و پدرت به همدیگه قول دادیم از همدیگه چیزی رو پنهان نکنیم پس به من حق بده
_ : صحیح......
%: خب.... میگم چیزه..... اول شام بخوریم بعد راجب این موضوع باهم حرف بزنیم
م ک : لیا توهم جونگ کوک و دوست داری؟
%: خب.... چیزه... من
_ : معلومه، اون منو از همه بیشتر دوس داره
و لیا محکم زد تو پای کوک
%: حرف مفت نزن😑 ( آروم)
_ : مگه دروغ میگم؟
%: کاملااااا ( آدم به این اسکلی دیده بودین؟🙄)
م ک : پس اگر این عشق یه طرفس.... لیا باید از اینجا بره
پ ک : منم موافقم
%: هر چی شما...
_ : نهخیر... شماها حق اینو ندارید که تو زندگی من دخالت کنید، زندگی خودتونو نمیتونید درست اداره
کنید بعد میخواید برای زندگی من تصمیم بگیرید؟
%: بسه کوک.... من از اینجا میرم
_ : چی میگی لیا
%: فقط یه هفته مونده، خواهش میکنم تحمل کن
کوک از روی میز پاشد و دست لیا رو محکم گرفت و برد توی حیاط
%: جونگ کوک دستم درد گرفت... ولم کن
_ : تو واقعا منو دوست نداری؟
%: چرا... ولی خب توهم میدونی من به خاطر اینکه حرص تهیونگ و در بیارم پیش توعم و گرنه من اونو دوست دارم کوک 😖
_ : پس... یعنی... اینهمه پیشم موندی که فقط حرص تهیونگ و دربیاری؟ اگر واقعا دوسم نداشتی پس چرا باهام مهربون بودی؟ چرا باهام خوب بودی؟ چرا باعث شدی بهترین دوستم و از دست بدم؟ ( با داد و گریه)
%: من و واقعا متاسفم جونگ کوک.... من نمیدونستم تو منو دوس داری.... ولی بهت قول میدم ، همونطور که باعث شدم رابطه ی تو با تهیونگ بهم بخوره... همونطور هم باعث میشم باهم خوب شید، بهت قول...
_ : ساکت شو لیا، تو واقعا فک کردی من بازیچه ی دست توعم؟ من دیگه حتی نمیتونم تو صورت تهیونگ نگا کنم، بعد تو میگی کاری میکنی ما باهم دوست شیم؟
%: کوک بهترين کار اینه که از هم جدا شیم... اینجوری حال هر دوتامون بهتره
_ : انقد برات راحته؟
%: چی میگی کوک؟ من فقط ازت خواستم باهم دوست باشیم نه اینکه ازدواج کنیم و باهم واقعی قرار بذاریم
_ : باشه، پس فقط تا هفته ی بعد من تورو میشناسم، اگر باهم نسبت داشتیم که برمیگردی همینجا ، اگر غریبه بودیم که دیگه هرکدوم از ما راه خودشو میره
%: باشه.... ولی من هیچوقت محبت های تورو فراموش نمیکنم کوک
_ : دیگه به من نگو کوک، من از این به بعد برای تو همون جئون جونگ کوک سابقم، حالام برو
%: صب کن جونگ کوک....
اینم جای خوبی برای کات نبود ولی خب چیکار میشه کرد... 😂😂😂❤️❤️
کوک از حموم اومد بیرون و نشست سر میز شام
_ : مممممم! لیا این واقعا خوشمزست😋
%: تا قبل از تو فقط الکس از غذام تعریف میکرد
_ : الکس کیه؟
%: پسرعموم
_ : حق داشته، چون تو واقعا خوشمزه درست میکنی، همیشه برام رامیون درست کن
م ک : جونگ کوک راس میگه، واقعا خوشمزه درس میکنی لیا
%: ممنون خانم جئون🙃
%: آقای جئون.... شما نظری ندارید؟
پ ک : در مورد؟
%: شام....
پ ک : یکمی شوره ولی خب بد نبود
_ : پدر....
پ ک : چیه؟ اگر میخوای باهاش ازدواج کنی بکن ولی باید غذاش خوب باشه
_ : چی میگی پدر
پ ک : مادرت امروز بهم گفت از لیا خوشت میاد
ذهن کوک : چرا انقد آدم میتونه دهن لق باشه
_ : خب میدونی پدر.... من باید به کسی میگفتم که نخود توی دهنش خیس بخوره ولی هی اشتباهی به یکی دیگه گفتم
م ک : از دهن لق منظورت منم جونگ کوک؟
_ : کس دیگه ای توی این خونه مادر منه؟
م ک : من و پدرت به همدیگه قول دادیم از همدیگه چیزی رو پنهان نکنیم پس به من حق بده
_ : صحیح......
%: خب.... میگم چیزه..... اول شام بخوریم بعد راجب این موضوع باهم حرف بزنیم
م ک : لیا توهم جونگ کوک و دوست داری؟
%: خب.... چیزه... من
_ : معلومه، اون منو از همه بیشتر دوس داره
و لیا محکم زد تو پای کوک
%: حرف مفت نزن😑 ( آروم)
_ : مگه دروغ میگم؟
%: کاملااااا ( آدم به این اسکلی دیده بودین؟🙄)
م ک : پس اگر این عشق یه طرفس.... لیا باید از اینجا بره
پ ک : منم موافقم
%: هر چی شما...
_ : نهخیر... شماها حق اینو ندارید که تو زندگی من دخالت کنید، زندگی خودتونو نمیتونید درست اداره
کنید بعد میخواید برای زندگی من تصمیم بگیرید؟
%: بسه کوک.... من از اینجا میرم
_ : چی میگی لیا
%: فقط یه هفته مونده، خواهش میکنم تحمل کن
کوک از روی میز پاشد و دست لیا رو محکم گرفت و برد توی حیاط
%: جونگ کوک دستم درد گرفت... ولم کن
_ : تو واقعا منو دوست نداری؟
%: چرا... ولی خب توهم میدونی من به خاطر اینکه حرص تهیونگ و در بیارم پیش توعم و گرنه من اونو دوست دارم کوک 😖
_ : پس... یعنی... اینهمه پیشم موندی که فقط حرص تهیونگ و دربیاری؟ اگر واقعا دوسم نداشتی پس چرا باهام مهربون بودی؟ چرا باهام خوب بودی؟ چرا باعث شدی بهترین دوستم و از دست بدم؟ ( با داد و گریه)
%: من و واقعا متاسفم جونگ کوک.... من نمیدونستم تو منو دوس داری.... ولی بهت قول میدم ، همونطور که باعث شدم رابطه ی تو با تهیونگ بهم بخوره... همونطور هم باعث میشم باهم خوب شید، بهت قول...
_ : ساکت شو لیا، تو واقعا فک کردی من بازیچه ی دست توعم؟ من دیگه حتی نمیتونم تو صورت تهیونگ نگا کنم، بعد تو میگی کاری میکنی ما باهم دوست شیم؟
%: کوک بهترين کار اینه که از هم جدا شیم... اینجوری حال هر دوتامون بهتره
_ : انقد برات راحته؟
%: چی میگی کوک؟ من فقط ازت خواستم باهم دوست باشیم نه اینکه ازدواج کنیم و باهم واقعی قرار بذاریم
_ : باشه، پس فقط تا هفته ی بعد من تورو میشناسم، اگر باهم نسبت داشتیم که برمیگردی همینجا ، اگر غریبه بودیم که دیگه هرکدوم از ما راه خودشو میره
%: باشه.... ولی من هیچوقت محبت های تورو فراموش نمیکنم کوک
_ : دیگه به من نگو کوک، من از این به بعد برای تو همون جئون جونگ کوک سابقم، حالام برو
%: صب کن جونگ کوک....
اینم جای خوبی برای کات نبود ولی خب چیکار میشه کرد... 😂😂😂❤️❤️
۸۳.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.