/ Turn hate into love / p.6 /
راستش از حالت جدیش ترسیدم بخاطر همین سری به نشانه تایید تکون دادم. یهو منو براید استایل بغلم کرد و از پله ها بالا رفت. وسط پله ها وایساد. از نگاه ترسناکش فهمیدم میگه محکم بگیرمش. دستمو دور گردنش انداختم و به راهش ادامه داد.
منو روی تختم گذاشت.
تهیونگ: وایسا تا قرصات و جعبه کمک های اولیه روبیارم .
رفت و با قرصا اومد. مجبورم کرد همه رو بخورم و خودش کنارم روی تخت نشست. دستمو پانسمان کرد. خیلی درد داشت منم چشمامو محکم بسته بودم.
تهیونگ: سرما خوردی؟
ا.ت:.....
تهیونگ: نمیخوای با من حرف بزنی؟
ا.ت: به تو ربطی نداره من سرما خوردم یا نه و همینطور علاقه ای ندارم با تو صحبت کنم.
تهیونگ: باشه..
بلند شد و از اتاق رفت بیرون. بنظر میاد یه کوچولو ناراحت شده. به هر حال از اون قضیه خیلی میگذره. اما من هنوزم ازش متنفرم.
"ویو تهیونگ "
از اتاق ا.ت اومدم بیرون. فک میکنم هنوزم ازم متنفره. شاید از کاری که اون روز کردم پشیمون باشم ولی..... فراموشش کن، بهتره زیاد نیام اینجا.
" صبح "
" ویو ا.ت "
بالاخره صبح شد، دیشب بخاطر سردردم زیاد نتونستم بخوابم. هنوزم حالم خوب نیست. رفتم پایین دیدم بقیه دارن صبحونه میخورن.
عمه.ا: دخترم بیدار شدی، حالت خوبه؟ به نظرم رنگت پریده نکنه سرماخوردی؟
ا.ت: اره عمه جون حالم زیاد خوب نیست. راستی دیشب تهیونگ اینجا چیکار میکرد مگه نگفتین میره خونه خودتون؟
عمه.ا: عه دیدیش؟ امروز بهم گفت دیشب یه چیزی اینجا از قبل جا گذاشته بوده اومده ببره. الانم رفته خونه
ا.ت: آهان باشه
رفتم رو مبل تو حال نشستم و تلویزیون رو روشن کردم. سریالاش جالب نبود. برا همین فلش خودمو بهش وصل کردم تا سریالایی که قبلا دانلود کردم رو ببینم.
ـــــــــــ
وایییی خیلی خوب بود، با اینکه پسره یواشکی دختره رو دوست داشته ولی بهم رسیدن!:) انقد از این سریال های درام خوشم میاد مخصوصا وقتی نقش پسره با همه سرد و خشن باشه ولی با دختره مهربوننن. خیلی کیوت میشههه
اینقد به خاطر رسیدنشون بهم خر ذوق شدم که داشتم با خودم حرف میزدم
ا.ت: چه پسره جذابی واییییی( با خنده زیاد و آروم )
تهیونگ: این پسره که شبیه تیر چراغ برقه.
ا.ت: تو... بازم که تو اینجایی!
منو روی تختم گذاشت.
تهیونگ: وایسا تا قرصات و جعبه کمک های اولیه روبیارم .
رفت و با قرصا اومد. مجبورم کرد همه رو بخورم و خودش کنارم روی تخت نشست. دستمو پانسمان کرد. خیلی درد داشت منم چشمامو محکم بسته بودم.
تهیونگ: سرما خوردی؟
ا.ت:.....
تهیونگ: نمیخوای با من حرف بزنی؟
ا.ت: به تو ربطی نداره من سرما خوردم یا نه و همینطور علاقه ای ندارم با تو صحبت کنم.
تهیونگ: باشه..
بلند شد و از اتاق رفت بیرون. بنظر میاد یه کوچولو ناراحت شده. به هر حال از اون قضیه خیلی میگذره. اما من هنوزم ازش متنفرم.
"ویو تهیونگ "
از اتاق ا.ت اومدم بیرون. فک میکنم هنوزم ازم متنفره. شاید از کاری که اون روز کردم پشیمون باشم ولی..... فراموشش کن، بهتره زیاد نیام اینجا.
" صبح "
" ویو ا.ت "
بالاخره صبح شد، دیشب بخاطر سردردم زیاد نتونستم بخوابم. هنوزم حالم خوب نیست. رفتم پایین دیدم بقیه دارن صبحونه میخورن.
عمه.ا: دخترم بیدار شدی، حالت خوبه؟ به نظرم رنگت پریده نکنه سرماخوردی؟
ا.ت: اره عمه جون حالم زیاد خوب نیست. راستی دیشب تهیونگ اینجا چیکار میکرد مگه نگفتین میره خونه خودتون؟
عمه.ا: عه دیدیش؟ امروز بهم گفت دیشب یه چیزی اینجا از قبل جا گذاشته بوده اومده ببره. الانم رفته خونه
ا.ت: آهان باشه
رفتم رو مبل تو حال نشستم و تلویزیون رو روشن کردم. سریالاش جالب نبود. برا همین فلش خودمو بهش وصل کردم تا سریالایی که قبلا دانلود کردم رو ببینم.
ـــــــــــ
وایییی خیلی خوب بود، با اینکه پسره یواشکی دختره رو دوست داشته ولی بهم رسیدن!:) انقد از این سریال های درام خوشم میاد مخصوصا وقتی نقش پسره با همه سرد و خشن باشه ولی با دختره مهربوننن. خیلی کیوت میشههه
اینقد به خاطر رسیدنشون بهم خر ذوق شدم که داشتم با خودم حرف میزدم
ا.ت: چه پسره جذابی واییییی( با خنده زیاد و آروم )
تهیونگ: این پسره که شبیه تیر چراغ برقه.
ا.ت: تو... بازم که تو اینجایی!
۳.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.