تو درون من
تو درون من
پارت سوم
اسلاید ۲ ات
کوک جلوی در بیمارستان پارک کرد
و وارد بیمارستان شدن
کوک:سلام دکتر کیم(بله همون دکتر کیم تو فصل قبلی)
/بهههه جناب جئون...سلام خانم....وقتتون بخیر
ات:سلام دکتر
/خدا بد نده.....این طرفا؟
کوک:برای یه چکاپ و آزمایشات کلی از همسرم اومدیم
/بسیار خب....خانم جئون بفرمایید
من میرم تا اتاق رو براتون آماده کنم
کوک:بله
ات:کوک کوک؟(در گوشش)
کوک:جانم؟
ات فقط بهش نگاه کردو هیچی نگفت ولی تو نگاهش حرفای نگفته زیادی بود
کوک:نگران نباش.....من پیشتم....نمیزارم اون اتفاق دوباره تکرار بشه🙂
نویسنده ویو
بعد از گذشت ۳ و نیم ساعت بالاخره کارا تموم شد و جواب آزمایشا اومد
کوک:بفرمایید دکتر
/هومممماجازه بدید.......خب تا اونجایی که من میبینم همه چیز خوبه.....لازم نیست نگران باشید
کوک:جسارتا.....رحم چطور؟
/من که مشکلی نمیبینم
کوک خوشحال خندان از دکتر کیم خدافظی کرد و باهم رفتن تو ماشین
ات:میریم خونه؟
کوک:البته که نه....
کوک حرکت کرد به سمت اون تپه.....(به فصل قبل مراجعه شود)
هوا تقریبا داشت تاریک میشد....ساعت ۷ و ربع بود
ات:چرا اومدیم اینجا....
کوک:منو تو قراره اینجا کلی خاطره بسازیم....دفعه اول رو یادته؟که اومدیم اینجا.....
ات:اوهوم.....نامزد بودیم
کوک:درسته.....غروب اون شبی که اون خواب رو دیدم اومده بودم اینجا و ازش کوک خواسته بودم.....اونم واقعا کمکم کرد
ات:واقعا؟
کوک:اوهوم🙂
کوک شروع کرد به داد زدن
کوک:ممنونممم(یه جی فراتر از داد)
متاسفانه داریم میریم بیرون....وقتی برگشتیم بازم میزارم
فعلا بای بای❤️
پارت سوم
اسلاید ۲ ات
کوک جلوی در بیمارستان پارک کرد
و وارد بیمارستان شدن
کوک:سلام دکتر کیم(بله همون دکتر کیم تو فصل قبلی)
/بهههه جناب جئون...سلام خانم....وقتتون بخیر
ات:سلام دکتر
/خدا بد نده.....این طرفا؟
کوک:برای یه چکاپ و آزمایشات کلی از همسرم اومدیم
/بسیار خب....خانم جئون بفرمایید
من میرم تا اتاق رو براتون آماده کنم
کوک:بله
ات:کوک کوک؟(در گوشش)
کوک:جانم؟
ات فقط بهش نگاه کردو هیچی نگفت ولی تو نگاهش حرفای نگفته زیادی بود
کوک:نگران نباش.....من پیشتم....نمیزارم اون اتفاق دوباره تکرار بشه🙂
نویسنده ویو
بعد از گذشت ۳ و نیم ساعت بالاخره کارا تموم شد و جواب آزمایشا اومد
کوک:بفرمایید دکتر
/هومممماجازه بدید.......خب تا اونجایی که من میبینم همه چیز خوبه.....لازم نیست نگران باشید
کوک:جسارتا.....رحم چطور؟
/من که مشکلی نمیبینم
کوک خوشحال خندان از دکتر کیم خدافظی کرد و باهم رفتن تو ماشین
ات:میریم خونه؟
کوک:البته که نه....
کوک حرکت کرد به سمت اون تپه.....(به فصل قبل مراجعه شود)
هوا تقریبا داشت تاریک میشد....ساعت ۷ و ربع بود
ات:چرا اومدیم اینجا....
کوک:منو تو قراره اینجا کلی خاطره بسازیم....دفعه اول رو یادته؟که اومدیم اینجا.....
ات:اوهوم.....نامزد بودیم
کوک:درسته.....غروب اون شبی که اون خواب رو دیدم اومده بودم اینجا و ازش کوک خواسته بودم.....اونم واقعا کمکم کرد
ات:واقعا؟
کوک:اوهوم🙂
کوک شروع کرد به داد زدن
کوک:ممنونممم(یه جی فراتر از داد)
متاسفانه داریم میریم بیرون....وقتی برگشتیم بازم میزارم
فعلا بای بای❤️
۵.۵k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.