فیک جیمین*part ²²*
دو تا پارتش کردمممم این پارتو*چی گفتممم🙈*
★ویو شخص سوم★
بعد از مطمئن شدن از محکم چسبیدن سویون به کمد،در کمد قدی سویون رو بست اما قفلش نکرد...بعد به سمت نیمکت چوبی رنگی که وسط رختکن بود و لباس سویون روش بود قدم برداشت و فرم سویون رو از روش برداشت و شروع به عوض کردن لباسای از دم مشکی خودش و پوشیدن لباس فرم مشکی رنگ و زیبای هتل بزرگ اوناما کرد و در آخر، با سفت کردن کراوات خوش رنگ و براق یونیفرم برای خودش و چک کردن خودش توی آینه، مشغول زدن عینک و ماسک شد و موهاش رو بالا بست و زیر کلاهش قایم کرد و لباس هایی که باهاش تا هتل اومده بود رو داخل کمد گذاشت و در کمد قدی لی سویون که جسم بیهوش لی سویون هم اون تو زندانی بود رو قفل کرد و کلید و وسایل دیگه ش که شامل گوشیش، شیشه قطره چکون اتر و...میشدن رو به سختی توی لباسش جا داد و با قدم های آروم به سمت آشپزخونه بزرگ و فوق العاده باشکوه هتل قدم برداشت...هرچقدر از رختکن دور میشد تکاپو و تعداد کارکنای هتل هم بیشتر میشد...حواسش به تکاپو و شلوغی اونجا پرت شده بود که ناگهان کسی بهش خورد و باعث شد محکم روی زمین بیوفته...اخم غلیظی کرد و چهره فردی که بهش خورده بود رو آنالیز کرد...یه مرد نسبتا قد بلند بود...هه جی نگاهی به برچسب اسمش انداخت و کمی از خوندن عبارت «دو هانول،مدیریت کارکنان» متعجب و ترسیده شد... هه جی آروم از جاش بلند شد و با نگاهی تمسخر آمیز به مرد نگاهی انداخت...درسته که الان اون مرد رییسش به حساب میومد، اما هه جی هنوز هم احترام گذاشتن بلد نبود!...مرد رو به رو، یعنی دو هانول، با غضب و عصبانیت نگاهش کرد و با لحن آرومی که غرغر و حرص توش غرق شده بود گفت:
∆میشه توضیح بدی تا الان دقیقا کدوم گوری بودی و چه غلطی داشتی می کردی؟!!!!
اوپس...هه جی خیلی دیر کرده بود...ساعت کاری هتل 5:30 دقیقه بود اما الان ساعت حدود شیش و نیم بود!...هه جی که خوب می دونست زیادی دیر کرده، کمی به نشانه عذرخواهی خم شد و تعظیم کرد اما مرد جلوش، محکم از آستینش گرفت و اون رو تا جای آشپزخونه کشید...
÷یاااا اصلا حواستون هست دارین چیکار میکنین؟!!!
این جمله هه جی بود...تن صداش بلند بود و حواسش بود کمی صداش و عوض کنه...این داد زدناش باعث شد هرکسی که اون دور و وراست بهشون خیره بشه...
دو هانول با عصبانیت فوقالعاده و تصور این که اون سویونه گفت:
∆اصلا میدونی به خاطر دیر کردنای تو من از صبح چه همه بدبختی کشیدم؟!!!مجبور شدم که میز های بار طبقات آخر رو بدم به یکی دیگه که بعد از یک ساعت اون تن لش هنوز هم همه رو کامل نبرده!!!ببینم خودت دیروز به پای من افتادی و التماسم کردی که بزارم بردن صبحانه اون طبقه رو انجام بدی تا سلبریتی هایی که فنشونی رو ببینی بعد امروز دیر کردی؟!!!!هیچ حرفی نمیخوام بشنوم! دوتا از میزهای بار موندن، زود برو، اگه دیر کنی من میدونم با تو!!!!!
واقعا از داد و بی داد های اون مرد حرصش گرفته بود...اگه میتونست، می خواست تیکه تیکه اش کنه!...ولی چیزی نگفت و به سمتی که دو هانول داشت اشاره میکرد دوید...طبق گفته اون مرد، دو تا از میزهای بار مونده بودن...روی هرکدومشون یه کاغذ بود...زیر لب با خودش زمزمه کرد:
÷«اتاق 259 VIP» و «اتاق 258 VIP»
کاغذ ها رو توی جیبش گذاشت...این عادت هتل بود که میزهای بار رو برای هر اتاق جداگانه شماره گذاری کنه...و خوب..بی دلیل نیست که اوناما بهترین هتل توی شهر نسبتا بزرگی مثل دائجونگ شده...
از اون طرف،پارک ات توی اتاق 259، توی دلتنگی خواب بود...به نظر میومد داره توی خوابش هذیون میگه...
+یا...یاااا...نزدیکم نشو!بهت میگم برو عقب! کانگ هه جی!!!!
که ناگهان از خواب پرید...دور تا دور اتاق رو نگاهی انداخت...و هوف کلافه ای کشید...سرش رو توی دستاش گرفت...نمی تونست جلوی اشک هاش رو بگیره تا گونه های گل انداخته ش رو خیس(استغفر الله 📿)نکنن...طبق عادتش از بچگی، روی تخت نشست و زانوهاش رو توی بغلش گرفت و آروم اشک می ریخت که ناگهان نوتیف پیامی براش اومد...گوشیش رو روشن کرد و دید نوتیف از طرف جیمینه...زود رمز رو زد تا کامل پیام رو بخونه...
بریم پست بعد ادامش🤧
#جیمین
#فیک
★ویو شخص سوم★
بعد از مطمئن شدن از محکم چسبیدن سویون به کمد،در کمد قدی سویون رو بست اما قفلش نکرد...بعد به سمت نیمکت چوبی رنگی که وسط رختکن بود و لباس سویون روش بود قدم برداشت و فرم سویون رو از روش برداشت و شروع به عوض کردن لباسای از دم مشکی خودش و پوشیدن لباس فرم مشکی رنگ و زیبای هتل بزرگ اوناما کرد و در آخر، با سفت کردن کراوات خوش رنگ و براق یونیفرم برای خودش و چک کردن خودش توی آینه، مشغول زدن عینک و ماسک شد و موهاش رو بالا بست و زیر کلاهش قایم کرد و لباس هایی که باهاش تا هتل اومده بود رو داخل کمد گذاشت و در کمد قدی لی سویون که جسم بیهوش لی سویون هم اون تو زندانی بود رو قفل کرد و کلید و وسایل دیگه ش که شامل گوشیش، شیشه قطره چکون اتر و...میشدن رو به سختی توی لباسش جا داد و با قدم های آروم به سمت آشپزخونه بزرگ و فوق العاده باشکوه هتل قدم برداشت...هرچقدر از رختکن دور میشد تکاپو و تعداد کارکنای هتل هم بیشتر میشد...حواسش به تکاپو و شلوغی اونجا پرت شده بود که ناگهان کسی بهش خورد و باعث شد محکم روی زمین بیوفته...اخم غلیظی کرد و چهره فردی که بهش خورده بود رو آنالیز کرد...یه مرد نسبتا قد بلند بود...هه جی نگاهی به برچسب اسمش انداخت و کمی از خوندن عبارت «دو هانول،مدیریت کارکنان» متعجب و ترسیده شد... هه جی آروم از جاش بلند شد و با نگاهی تمسخر آمیز به مرد نگاهی انداخت...درسته که الان اون مرد رییسش به حساب میومد، اما هه جی هنوز هم احترام گذاشتن بلد نبود!...مرد رو به رو، یعنی دو هانول، با غضب و عصبانیت نگاهش کرد و با لحن آرومی که غرغر و حرص توش غرق شده بود گفت:
∆میشه توضیح بدی تا الان دقیقا کدوم گوری بودی و چه غلطی داشتی می کردی؟!!!!
اوپس...هه جی خیلی دیر کرده بود...ساعت کاری هتل 5:30 دقیقه بود اما الان ساعت حدود شیش و نیم بود!...هه جی که خوب می دونست زیادی دیر کرده، کمی به نشانه عذرخواهی خم شد و تعظیم کرد اما مرد جلوش، محکم از آستینش گرفت و اون رو تا جای آشپزخونه کشید...
÷یاااا اصلا حواستون هست دارین چیکار میکنین؟!!!
این جمله هه جی بود...تن صداش بلند بود و حواسش بود کمی صداش و عوض کنه...این داد زدناش باعث شد هرکسی که اون دور و وراست بهشون خیره بشه...
دو هانول با عصبانیت فوقالعاده و تصور این که اون سویونه گفت:
∆اصلا میدونی به خاطر دیر کردنای تو من از صبح چه همه بدبختی کشیدم؟!!!مجبور شدم که میز های بار طبقات آخر رو بدم به یکی دیگه که بعد از یک ساعت اون تن لش هنوز هم همه رو کامل نبرده!!!ببینم خودت دیروز به پای من افتادی و التماسم کردی که بزارم بردن صبحانه اون طبقه رو انجام بدی تا سلبریتی هایی که فنشونی رو ببینی بعد امروز دیر کردی؟!!!!هیچ حرفی نمیخوام بشنوم! دوتا از میزهای بار موندن، زود برو، اگه دیر کنی من میدونم با تو!!!!!
واقعا از داد و بی داد های اون مرد حرصش گرفته بود...اگه میتونست، می خواست تیکه تیکه اش کنه!...ولی چیزی نگفت و به سمتی که دو هانول داشت اشاره میکرد دوید...طبق گفته اون مرد، دو تا از میزهای بار مونده بودن...روی هرکدومشون یه کاغذ بود...زیر لب با خودش زمزمه کرد:
÷«اتاق 259 VIP» و «اتاق 258 VIP»
کاغذ ها رو توی جیبش گذاشت...این عادت هتل بود که میزهای بار رو برای هر اتاق جداگانه شماره گذاری کنه...و خوب..بی دلیل نیست که اوناما بهترین هتل توی شهر نسبتا بزرگی مثل دائجونگ شده...
از اون طرف،پارک ات توی اتاق 259، توی دلتنگی خواب بود...به نظر میومد داره توی خوابش هذیون میگه...
+یا...یاااا...نزدیکم نشو!بهت میگم برو عقب! کانگ هه جی!!!!
که ناگهان از خواب پرید...دور تا دور اتاق رو نگاهی انداخت...و هوف کلافه ای کشید...سرش رو توی دستاش گرفت...نمی تونست جلوی اشک هاش رو بگیره تا گونه های گل انداخته ش رو خیس(استغفر الله 📿)نکنن...طبق عادتش از بچگی، روی تخت نشست و زانوهاش رو توی بغلش گرفت و آروم اشک می ریخت که ناگهان نوتیف پیامی براش اومد...گوشیش رو روشن کرد و دید نوتیف از طرف جیمینه...زود رمز رو زد تا کامل پیام رو بخونه...
بریم پست بعد ادامش🤧
#جیمین
#فیک
۵.۸k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.