ادامه پارت دو سانزو
═════════•°•⚠️•°•═════════
شامل صحنه های 18 +و هنتای بر اساس
سنتون تصمیم بگیرید تا هردو طرف خوشحال باشیم :)
سانزو ا/ت رو بین دیوار و خودش قفل کرد و شروع کرد به وحشیانه بوسیدن... یه جوری میبوسید انگار ... هزاران سال بود که معشوقه اش را ندیده بود....
سانزو، ا/ت رو کول کرد و برد به اتاق، ا/ت رو آرام گذاشت روی تخت و در رو قفل کرد و نیشخندی زد...
سانزو : خیلی خب... بیبی گرل... از الان منو ددی صدا میزنی،.... مفهومه؟؟
ا/ت سری تکان داد
سانزو لباس های ا/ت و خودش را در آورد.... {توروخدا اگه گزارش میکنی نکن ، خودم پرسیدم ازتون و اکثریت گفتید باشه همه.. پس جان عمت گزارش نکن و فقط لایک و فالو کن} روی ا/ت خیمه زد و کل بدن اون رو میبوسید هر کدام از اندامش.... که با پایین رسید.... {فهمیدید کجا رو میگم دیگه؟؟ وای من اینطوری نبودم... دارم دختر بدی میشم} شروع کرد به لیس زدن عضو او.... ا/ت سعی میکرد ناله نکند ولی نمیتوانست... مقاومت کند.... درهمان حین سانزو تمام عضوش را وارد ا/ت کرد و ا/ت جیغ بلندی کشید و شروع کرد به اشک ریختن....
ا/ت: سانزو توروخدا درش بیار... درد داره... خواهش میکنم....
سانزو: صبر کن الان درست میشه...
و بعد سانزو صبر کرد تا ا/ت عادت کنه...
و بعد شروع کرد به تلمبه زدن... و ا/ت ناله میکرد...
*بعد چیز شدن و کردن* {درکم کنید به خدا دارم از خجالت میمیرم}
سانزو ا /ت رو بغل کرد و گفت
سانزو: دوستت دارم خب؟
ا/ت: منم همینطور
─────────ೋღ 🌺 ღೋ─────────
*تایم لاین به چند سال بعدد*
و شما سانزویی رو مشاهده میکنین که داره پدری میکنه و به نام یاد خداوند میخواد یاد بگیره چطوری به بچه پوشک میبندن و شما ا/ت رو مشاهده میکنید که داره به سانزو یاد میده چطوری به بچه پوشک میبندن 😂
ا/ت: اونطوری نه! اینطوری!
سانزو: چه فرقی میکنه؟! همونه!
ا/ت: نه خیر اون وقت بچه خودشو خیس میکنه!
سانزو: باشه ادامه شو بگو...
و با بچشون به خوبی و خوشی زندگی کردن
تمام
نویسنده ↓
احساس اینو دارم که گند زدم توی هرچی دو پارتی.....
اگه بد شده... معذرت میخوام.... ♡
شامل صحنه های 18 +و هنتای بر اساس
سنتون تصمیم بگیرید تا هردو طرف خوشحال باشیم :)
سانزو ا/ت رو بین دیوار و خودش قفل کرد و شروع کرد به وحشیانه بوسیدن... یه جوری میبوسید انگار ... هزاران سال بود که معشوقه اش را ندیده بود....
سانزو، ا/ت رو کول کرد و برد به اتاق، ا/ت رو آرام گذاشت روی تخت و در رو قفل کرد و نیشخندی زد...
سانزو : خیلی خب... بیبی گرل... از الان منو ددی صدا میزنی،.... مفهومه؟؟
ا/ت سری تکان داد
سانزو لباس های ا/ت و خودش را در آورد.... {توروخدا اگه گزارش میکنی نکن ، خودم پرسیدم ازتون و اکثریت گفتید باشه همه.. پس جان عمت گزارش نکن و فقط لایک و فالو کن} روی ا/ت خیمه زد و کل بدن اون رو میبوسید هر کدام از اندامش.... که با پایین رسید.... {فهمیدید کجا رو میگم دیگه؟؟ وای من اینطوری نبودم... دارم دختر بدی میشم} شروع کرد به لیس زدن عضو او.... ا/ت سعی میکرد ناله نکند ولی نمیتوانست... مقاومت کند.... درهمان حین سانزو تمام عضوش را وارد ا/ت کرد و ا/ت جیغ بلندی کشید و شروع کرد به اشک ریختن....
ا/ت: سانزو توروخدا درش بیار... درد داره... خواهش میکنم....
سانزو: صبر کن الان درست میشه...
و بعد سانزو صبر کرد تا ا/ت عادت کنه...
و بعد شروع کرد به تلمبه زدن... و ا/ت ناله میکرد...
*بعد چیز شدن و کردن* {درکم کنید به خدا دارم از خجالت میمیرم}
سانزو ا /ت رو بغل کرد و گفت
سانزو: دوستت دارم خب؟
ا/ت: منم همینطور
─────────ೋღ 🌺 ღೋ─────────
*تایم لاین به چند سال بعدد*
و شما سانزویی رو مشاهده میکنین که داره پدری میکنه و به نام یاد خداوند میخواد یاد بگیره چطوری به بچه پوشک میبندن و شما ا/ت رو مشاهده میکنید که داره به سانزو یاد میده چطوری به بچه پوشک میبندن 😂
ا/ت: اونطوری نه! اینطوری!
سانزو: چه فرقی میکنه؟! همونه!
ا/ت: نه خیر اون وقت بچه خودشو خیس میکنه!
سانزو: باشه ادامه شو بگو...
و با بچشون به خوبی و خوشی زندگی کردن
تمام
نویسنده ↓
احساس اینو دارم که گند زدم توی هرچی دو پارتی.....
اگه بد شده... معذرت میخوام.... ♡
۲.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.