امید به بهشت
#امید_به_بهشت
مولای لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد؛ ولی او جُو کاشت.
وقتی که زمان درو فرا رسید، مولا گفت: چرا جُو کاشتی، درحالی که من به تو دستور دادم که کنجد بکاری؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند.
مولایش گفت: مگر این ممکن است؟
لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه مولایش گریست و به دست او توبه کرد و او را آزاد ساخت.
مولای لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد؛ ولی او جُو کاشت.
وقتی که زمان درو فرا رسید، مولا گفت: چرا جُو کاشتی، درحالی که من به تو دستور دادم که کنجد بکاری؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند.
مولایش گفت: مگر این ممکن است؟
لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه مولایش گریست و به دست او توبه کرد و او را آزاد ساخت.
۲.۶k
۰۶ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.