دختر روح
داستان از زبان هانا : من با قلبی بیمار به دنیا اومدم برای همین هیچوقت نتونستم اونجوری که دلم میخواد زندگی کنم موقع تولدم تا الان هیچ کس به من اهمیت نمیداد انگار که اصلا وجود نداشتم من رو پیش خیلی از دکتر ها بردن و اونا گفتن من تا پونزده سالگی عمر نخواهم کرد از این بابت ناراحت بودم اما الان خوشحالم که برخلاف حرف دکتر ها زنده موندم من با خانواده ام در نیویورک زندگی میکنیم و من در یک خانه سالمندان کار میکنم و با اونا صحبت میکنم قرار است به عمارت مادربزرگ که در یک جزیره هست برویم و بعد از مدت ها دور هم جمع بشیم...
۱.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.