SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۳۸
کلارا:(لبخند)
جونگکوک:راستی کلارا من دیدم اون پسره اومده بود..اما پدر گرامی ات نزاشت..
شوگا:کسی گشنه نیست؟آشپز خوبی هستم ها..(لبخند ضایع)
جونگکوک:من گشنمه بریم...
اعضا پشت سر هم دوباره پایین رفتن...بعد خوردن شام همه خوابیدن...اما تهیونگ و جونگکوک و کلارا بیدار موندن..میخواستم گیم بزنن!
جونگکوک:شرطی بازی میکنیم اوکی؟
کلارا:حالا شرط چی هست؟
جونگکوک:هرکی نفر آخر بشه..کاری که دو نفر دیگه میخوان رو انجام میده..
تهیونگ:هر کاری؟..(نیشخند)
جونگکوک:آره.. یعنی نه..
کلارا:بعضی از کارا هستن طرف نمیخواد انجام بده پس..اجباری نیست..
تهیونگ:باشه...
بازی رو شروع کردن..مسابقه رانندگی..هر سه نفر سعی میکردن از اون یکی جلو بزنن اما نمیشد..در نهایت نفر آخر کلارا شد...
تهیونگ:برو واسمون خوراکی بیار..
جونگکوک:برا منم شیر موز بیار..
کلارا:باشه..(چشم غره)
تهیونگ و جونگکوک در سکوت فرو رفته بودن..
کلارا:بیاین..ببینم چرا انقدر ساکتین؟..
تهیونگ:هیچی..کلفت عزیز من بر تو لطف میکنم و مقداری خوراکی بر تو میدهم..
جونگکوک:(خنده)
کلارا:جانننن؟(عصبی)
تهیونگ:(محو جونگکوک شده)
جونگکوک:ناراحت نشو کلارا حالا اون یک چیزی میگه..
کلارا:باشه..وقتی دور بعد بردمش میفهمه..(چشم غره)
بازی دوباره شروع شد..رقابت خیلی شدید بود..در نهایت باز هم تهیونگ اول شد اما این دفعه..جونگکوک بود که آخر شده بود...
تهیونگ:پس تو میخوای منو ببری؟..(نگاه به کلارا و خنده)
کلارا:واییییییییییی.. چرا این جوری شد؟..(حرص)
جونگکوک:بچه ها حالا باید چیکار کنم؟
کلارا:خوببب..(درحال فکر کردن)
تهیونگ:(ذهن ایشون سانسور است)
کلارا:خوب..تهیونگ تو نفر اولی نظرت چیه تو ایده بدی؟..
تهیونگ:نمیدونم...
کلارا:یک سوال ازش میپرسم..جدیدا این سوال ذهنم رو درگیر کرده..
جونگکوک:سوال خوبه...(نفسش رو بیرون داد)
کلارا:رو تهیونگ کراشی؟..(نگاه به جونگکوک)
جونگکوک:(چشماش از تعجب گشاد شد و نفسش دوباره حبس شد)
تهیونگ:من رفتم بخوابم شب همه خوش...
تهیونگ با سرعت محو شد..جونگکوک هم بعد چند دقیقه رفت...کلارا خندید و وارد سالن شد که به اتاقش برگرده..در راه نامجو رو دید..
کلارا:این وقت شب داری چیکار میکنی؟
نامجو:میرم پیش جین و زود برمیگردم..(لبخند)
کلارا:جین؟..
نامجو:کارم داشت...بچه جون برو به خواب عه..(رفت)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۳۸
کلارا:(لبخند)
جونگکوک:راستی کلارا من دیدم اون پسره اومده بود..اما پدر گرامی ات نزاشت..
شوگا:کسی گشنه نیست؟آشپز خوبی هستم ها..(لبخند ضایع)
جونگکوک:من گشنمه بریم...
اعضا پشت سر هم دوباره پایین رفتن...بعد خوردن شام همه خوابیدن...اما تهیونگ و جونگکوک و کلارا بیدار موندن..میخواستم گیم بزنن!
جونگکوک:شرطی بازی میکنیم اوکی؟
کلارا:حالا شرط چی هست؟
جونگکوک:هرکی نفر آخر بشه..کاری که دو نفر دیگه میخوان رو انجام میده..
تهیونگ:هر کاری؟..(نیشخند)
جونگکوک:آره.. یعنی نه..
کلارا:بعضی از کارا هستن طرف نمیخواد انجام بده پس..اجباری نیست..
تهیونگ:باشه...
بازی رو شروع کردن..مسابقه رانندگی..هر سه نفر سعی میکردن از اون یکی جلو بزنن اما نمیشد..در نهایت نفر آخر کلارا شد...
تهیونگ:برو واسمون خوراکی بیار..
جونگکوک:برا منم شیر موز بیار..
کلارا:باشه..(چشم غره)
تهیونگ و جونگکوک در سکوت فرو رفته بودن..
کلارا:بیاین..ببینم چرا انقدر ساکتین؟..
تهیونگ:هیچی..کلفت عزیز من بر تو لطف میکنم و مقداری خوراکی بر تو میدهم..
جونگکوک:(خنده)
کلارا:جانننن؟(عصبی)
تهیونگ:(محو جونگکوک شده)
جونگکوک:ناراحت نشو کلارا حالا اون یک چیزی میگه..
کلارا:باشه..وقتی دور بعد بردمش میفهمه..(چشم غره)
بازی دوباره شروع شد..رقابت خیلی شدید بود..در نهایت باز هم تهیونگ اول شد اما این دفعه..جونگکوک بود که آخر شده بود...
تهیونگ:پس تو میخوای منو ببری؟..(نگاه به کلارا و خنده)
کلارا:واییییییییییی.. چرا این جوری شد؟..(حرص)
جونگکوک:بچه ها حالا باید چیکار کنم؟
کلارا:خوببب..(درحال فکر کردن)
تهیونگ:(ذهن ایشون سانسور است)
کلارا:خوب..تهیونگ تو نفر اولی نظرت چیه تو ایده بدی؟..
تهیونگ:نمیدونم...
کلارا:یک سوال ازش میپرسم..جدیدا این سوال ذهنم رو درگیر کرده..
جونگکوک:سوال خوبه...(نفسش رو بیرون داد)
کلارا:رو تهیونگ کراشی؟..(نگاه به جونگکوک)
جونگکوک:(چشماش از تعجب گشاد شد و نفسش دوباره حبس شد)
تهیونگ:من رفتم بخوابم شب همه خوش...
تهیونگ با سرعت محو شد..جونگکوک هم بعد چند دقیقه رفت...کلارا خندید و وارد سالن شد که به اتاقش برگرده..در راه نامجو رو دید..
کلارا:این وقت شب داری چیکار میکنی؟
نامجو:میرم پیش جین و زود برمیگردم..(لبخند)
کلارا:جین؟..
نامجو:کارم داشت...بچه جون برو به خواب عه..(رفت)
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۴.۱k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.