پارت ۷۹ (برادر خونده )
جونگ کوک:یه جای باحال _اسمش چیه کجاست جونگ کوک :عااا اینقدر نپرس بعدا خودت میبینی بیبی _خیلی بدی خوب بگو کجاست خیلی کنجکاوم جونگ کوک با خنده گفت :صبر کن بالاخرهمیرسیم _باشه صبر میکنم جونگ کوک:اهنگ دوست داری بزارم با ذوق گفتم _اره خیلی یه چیز باحال بزار جونگ کوک :باشه
بعد از حدود یه ربع به جایی که نمی دونستم کجاس رسیدیم از ماشین پیاده شدم یه شهر بازی بود با تعجب به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم:چرا اومدیم اینجا جونگ کوک:چون جای باحالیه ببینم خوشت نیومد با ذوق گفتم _چرا من عاشق شهربازیم جونگ کوک:خیلی خوب حاضری یه شرط ببندیم با تعجب گفتم :چه شرطی جونگ کوک : همه بازی های شهربازی رو بازی میکنیم هر کی ترسید باید به حرف اون یکی گوش بده چطوره _واقعن میخوای همشو سوار شی جونگ کوک پشت سرهم سرشو تکون دادو گفت:اره _باشه قبوله جونگ کوک دستامو دنبال خودش کشیدوبه سمت ورودی شهربازی رفت تموم روزو نصف وسیله های شهربازی رو سوار شده بودیم ولی نتونستیم تمومشو سوار بشیم جونگ کوک:سورا تو باختی با تعجب به جونگکوک نگاه کردمو گفتم:چی میگی بابا من بردم جونگ کوک با خنده گفت:فکر کردی نفهمیدم تو ترن هوایی ترسیدی
_نخیر اشتباه دیدی خودت اول ترسیدی کی اولین جیغو زد جونگ کوک دستی به موهاش کشیدو بی تفاوت گفت:خواستم بترسونمت ولی من واسه هیجانش اون جیغو زدم وگرنه اصن نترسیدم _اره جون عمت جونگ کوک:راست میگم تازه تو خودت بیشتر از من جیغ زدی بریده بریده گفت :من ..منم همینطوری جیغ زدم خواستم تو تنها نباشی جونگ کوک با خنده گفت:تو باختی _نخیر تو باختی جونگ کوک:قبول کن باختی _قبول نمیکنم تو اول جیغ زدی جونگ کوک:تو بیشتر جیغ زدی _به من چه جونگ کوک:زیر قولت نزن باختی دیگه باید شرطو قبول کنی کلافه گفتم :چیکار باید بکنم
جونگ کوک بلند با خنده گفت:افرین حالا شد پوزخند زدمو گفتم _دیوونه بگو شرطت چیه جونگ کوک چند ثانیه تو فکر رفت بعد با لبخند شیطانی نگام کردو گفت:باید خوراکی های تندو امتحان کنی از شرطی که گذاشته بود دهنم باز مونده بود من نمی تونستم این زیادی بود ولی مجبور بودم _مطمئنی جونگ کوک با لبخند خبیثانه نگام کردو گفت:اره _ولی این زیادیه جونگ کوک:به هر حال تو باختی باید راستی من یه جا میشناسم غذا ها و خوراکی های تندی داره میریم اونجا _باشه بریم باهم سوار ماشین شدیم تا رسیدنمون به اونجا به این فکر میکردم ممکنه بتونم بدون هیچ ترسی کنارش تا اخر بمونم از این میترسیدم که بودنم بهش اسیب برسونه با این حال خودمم وابستش شدم نمی تونم فراموشش کنم اون مدت که ازش دور بودم زیادی و سخت بود جالبه بین دو راهی میمونم وقتی تو هر موقعیتی فقد لبخند میزنه و میگه بهم اعتماد کن نفس عمیقی کشیدمو رد نگاهم به جونگ کوک افتاد تو خیلی مهربونی و همینطور خیلی لجباز تو دلم با خودم گفتم امیدوارم همیشه بتونم کنارت بمونم نمی دونم چقدر محو نگاه کردنش بودم ولی خیلی زود خوابم برد
بعد از حدود یه ربع به جایی که نمی دونستم کجاس رسیدیم از ماشین پیاده شدم یه شهر بازی بود با تعجب به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم:چرا اومدیم اینجا جونگ کوک:چون جای باحالیه ببینم خوشت نیومد با ذوق گفتم _چرا من عاشق شهربازیم جونگ کوک:خیلی خوب حاضری یه شرط ببندیم با تعجب گفتم :چه شرطی جونگ کوک : همه بازی های شهربازی رو بازی میکنیم هر کی ترسید باید به حرف اون یکی گوش بده چطوره _واقعن میخوای همشو سوار شی جونگ کوک پشت سرهم سرشو تکون دادو گفت:اره _باشه قبوله جونگ کوک دستامو دنبال خودش کشیدوبه سمت ورودی شهربازی رفت تموم روزو نصف وسیله های شهربازی رو سوار شده بودیم ولی نتونستیم تمومشو سوار بشیم جونگ کوک:سورا تو باختی با تعجب به جونگکوک نگاه کردمو گفتم:چی میگی بابا من بردم جونگ کوک با خنده گفت:فکر کردی نفهمیدم تو ترن هوایی ترسیدی
_نخیر اشتباه دیدی خودت اول ترسیدی کی اولین جیغو زد جونگ کوک دستی به موهاش کشیدو بی تفاوت گفت:خواستم بترسونمت ولی من واسه هیجانش اون جیغو زدم وگرنه اصن نترسیدم _اره جون عمت جونگ کوک:راست میگم تازه تو خودت بیشتر از من جیغ زدی بریده بریده گفت :من ..منم همینطوری جیغ زدم خواستم تو تنها نباشی جونگ کوک با خنده گفت:تو باختی _نخیر تو باختی جونگ کوک:قبول کن باختی _قبول نمیکنم تو اول جیغ زدی جونگ کوک:تو بیشتر جیغ زدی _به من چه جونگ کوک:زیر قولت نزن باختی دیگه باید شرطو قبول کنی کلافه گفتم :چیکار باید بکنم
جونگ کوک بلند با خنده گفت:افرین حالا شد پوزخند زدمو گفتم _دیوونه بگو شرطت چیه جونگ کوک چند ثانیه تو فکر رفت بعد با لبخند شیطانی نگام کردو گفت:باید خوراکی های تندو امتحان کنی از شرطی که گذاشته بود دهنم باز مونده بود من نمی تونستم این زیادی بود ولی مجبور بودم _مطمئنی جونگ کوک با لبخند خبیثانه نگام کردو گفت:اره _ولی این زیادیه جونگ کوک:به هر حال تو باختی باید راستی من یه جا میشناسم غذا ها و خوراکی های تندی داره میریم اونجا _باشه بریم باهم سوار ماشین شدیم تا رسیدنمون به اونجا به این فکر میکردم ممکنه بتونم بدون هیچ ترسی کنارش تا اخر بمونم از این میترسیدم که بودنم بهش اسیب برسونه با این حال خودمم وابستش شدم نمی تونم فراموشش کنم اون مدت که ازش دور بودم زیادی و سخت بود جالبه بین دو راهی میمونم وقتی تو هر موقعیتی فقد لبخند میزنه و میگه بهم اعتماد کن نفس عمیقی کشیدمو رد نگاهم به جونگ کوک افتاد تو خیلی مهربونی و همینطور خیلی لجباز تو دلم با خودم گفتم امیدوارم همیشه بتونم کنارت بمونم نمی دونم چقدر محو نگاه کردنش بودم ولی خیلی زود خوابم برد
۱۱۹.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.